هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#فصل_دوم
#مرضیه_یگانه
#پارت_767
#مهتاب
تا نشستم روی صندلی جلو و راه افتاد گفت :
_نمی خوای منو تشویق کنی که بازم فارسی یاد بگیرم؟
با لبخند برایش کف زدم و گفتم :
_آفرین....
_نه... اینجوری نه....
متعجب نگاهش کردم که سرش را سمت من، کمی جلو کشید.
_یه بوسه ی تو می تونه معجزه کنه مهتاب.... من ازت یه کم دلخور هم شدم آخه.
_دلخور؟!
_تو وقتی داشتی با مستر عدالت فارسی حرف می زدی با خودم گفتم الانه که مهتاب به یاد من بیافته و ادامه ی حرفاش رو انگلیسی بگه ولی اینکار رو نکردی.
_واقعا امکانش نبود رابرت.... نمی خواستم جلوی مستر عدالت بهت بی احترامی بشه.
صاف نشست روی صندلی اش و پرسید :
_مگه در مورد چی حرف می زدید؟
_خب.... خب مستر عدالت بهم گفت چرا با تو نامزد کردم.... گفت چرا زود تصميم گرفتم و کاش صبر می کردم تا با یه مرد ایرانی ازدواج کنم.
_حتما منظورش دکتر تابنده بوده درسته؟
سکوت کردم که باز گفت :
_تو بهش چی جواب دادی؟
_من بهش گفتم تو رو بعد از ماه ها تحقیق و مسلمان شدنت، انتخاب کردم و کاری به گذشته ات ندارم.... و برام هم مهم نیست که ایرانی نیستی... مهم اعتقادات و رفتار توعه که خیلی بهتر از دکتر تابنده است.
نگاهش با تعجب سمتم چرخش کرد.
_واقعا اینا رو گفتی؟!
_بله.....
لبخند قشنگی زد و کنار خیابان توقف کرد. نیم تنه اش سمتم چرخید و دستش را پشت سر صندلی من گذاشت.
_مهتاب.... یه اجازه ی دیگه.
و این دفعه می دانستم برای چی می خواهد.
_رابرت خواهش می کنم.... بذار آشنایی ما در حد دوستانه بمونه... نمی خوام روزی که باید تصميم نهایی رو بگیرم اسیر عشق و احساساتم باشم.
_عشق!..... وای مهتاب.... تو هم عاشق شدی؟!
فوری گفتم :
_نه نه نه.... رابرت این جوری برداشت نکن.
و او باز با هیجان و شوق گفت :
_ببخشید.... ببخشید ولی نمی تونم.... بعدش توبه می کنم.
شاید حتی به شوخی گفت اما همان شوخی اش هم مرا ناراحت کرد و بی آنکه اجازه دهم مرا بوسید. این بار دیگر بوسه اش کوتاه نبود. با آنکه عطر خوش مردانه اش را زیر بینی ام احساس می کردم و تب و تاب عاشقانه ی قلبم را درون سینه ام و حتی اشتیاق او را برای این همه ابراز احساسات، اما وقتی سرش را عقب کشید و نگاهم کرد، با دلخوری نگاهم را از او دزدیدم.
_مهتاب!... ناراحت شدی؟!... از یه بوسه؟!.... ما محرم هستیم.... خودت گفتی گناه نداره!
دلخور نگاهش کردم.
_من از حرفت ناراحت شدم..... چرا گفتی، بعدش توبه می کنی.... این یعنی هر کاری که درست نباشه و بخوای، انجام می دی و بعدش توبه می کنی و می گی خدا می بخشه؟!
شوکه شد. اصلا انگار جملات خودش را از یاد برده بود.
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀