eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 تا نشستم روی صندلی جلو و راه افتاد گفت : _نمی خوای منو تشویق کنی که بازم فارسی یاد بگیرم؟ با لبخند برایش کف زدم و گفتم : _آفرین.... _نه... اینجوری نه.... متعجب نگاهش کردم که سرش را سمت من، کمی جلو کشید. _یه بوسه ی تو می تونه معجزه کنه مهتاب.... من ازت یه کم دلخور هم شدم آخه. _دلخور؟! _تو وقتی داشتی با مستر عدالت فارسی حرف می زدی با خودم گفتم الانه که مهتاب به یاد من بیافته و ادامه ی حرفاش رو انگلیسی بگه ولی اینکار رو نکردی. _واقعا امکانش نبود رابرت.... نمی خواستم جلوی مستر عدالت بهت بی احترامی بشه. صاف نشست روی صندلی اش و پرسید : _مگه در مورد چی حرف می زدید؟ _خب.... خب مستر عدالت بهم گفت چرا با تو نامزد کردم.... گفت چرا زود تصميم گرفتم و کاش صبر می کردم تا با یه مرد ایرانی ازدواج کنم. _حتما منظورش دکتر تابنده بوده درسته؟ سکوت کردم که باز گفت : _تو بهش چی جواب دادی؟ _من بهش گفتم تو رو بعد از ماه ها تحقیق و مسلمان شدنت، انتخاب کردم و کاری به گذشته ات ندارم.... و برام هم مهم نیست که ایرانی نیستی... مهم اعتقادات و رفتار توعه که خیلی بهتر از دکتر تابنده است. نگاهش با تعجب سمتم چرخش کرد. _واقعا اینا رو گفتی؟! _بله..... لبخند قشنگی زد و کنار خیابان توقف کرد. نیم تنه اش سمتم چرخید و دستش را پشت سر صندلی من گذاشت. _مهتاب.... یه اجازه ی دیگه. و این دفعه می دانستم برای چی می خواهد. _رابرت خواهش می کنم.... بذار آشنایی ما در حد دوستانه بمونه... نمی خوام روزی که باید تصميم نهایی رو بگیرم اسیر عشق و احساساتم باشم. _عشق!..... وای مهتاب.... تو هم عاشق شدی؟! فوری گفتم : _نه نه نه.... رابرت این جوری برداشت نکن. و او باز با هیجان و شوق گفت : _ببخشید.... ببخشید ولی نمی تونم.... بعدش توبه می کنم. شاید حتی به شوخی گفت اما همان شوخی اش هم مرا ناراحت کرد و بی آنکه اجازه دهم مرا بوسید. این بار دیگر بوسه اش کوتاه نبود. با آنکه عطر خوش مردانه اش را زیر بینی ام احساس می کردم و تب و تاب عاشقانه ی قلبم را درون سینه ام و حتی اشتیاق او را برای این همه ابراز احساسات، اما وقتی سرش را عقب کشید و نگاهم کرد، با دلخوری نگاهم را از او دزدیدم. _مهتاب!... ناراحت شدی؟!... از یه بوسه؟!.... ما محرم هستیم.... خودت گفتی گناه نداره! دلخور نگاهش کردم. _من از حرفت ناراحت شدم..... چرا گفتی، بعدش توبه می کنی.... این یعنی هر کاری که درست نباشه و بخوای، انجام می دی و بعدش توبه می کنی و می گی خدا می بخشه؟! شوکه شد. اصلا انگار جملات خودش را از یاد برده بود. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀