❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :0⃣0⃣2⃣
#فصل_شانزدهم
هر لحظه برایمان هزار سال می گذشت؛ تا اینکه دیدیم خانم ها از دور دارند می آیند. می دویدند و زیگزاکی می آمدند. بالاخره رسیدند؛ با کلی خوردنی و آب و نان و میوه. بچه ها که گرسنه بودند، با خوردن خوراکی ها سیر شدند و کمی بعد روی پاهایمان خوابشان برد.
هر چه به عصر نزدیک تر می شدیم، نگرانی ما هم بیشتر می شد. نمی دانستیم چه عاقبتی در انتظارمان است. با آبی که خانم ها آورده بودند، وضو گرفتیم و نماز خواندیم. لحظات به کندی می گذشت و بمباران پادگان همچنان ادامه داشت.
دیگر غروب شده بود و دلهره و نگرانی ما هم بیشتر. نمی دانستیم باید چه کار کنیم. به خانه برگردیم، یا همان جا بمانیم. چاره ای نداشتیم. به این نتیجه رسیدیم، برگردیم. در آن لحظات تنها چیزی که آراممان می کرد، صدای نرم و حزن انگیز خانمی بود که خوب دعا می خواند و این بار ختم «اَمّن یجیب» گرفته بود.
نزدیکی خانه های سازمانی که رسیدیم، دیدیم چند مرد نگران و مضطرب آن دور و بر قدم می زنند. ما را که دیدند، به طرفمان دویدند. یکی از آن ها صمد بود؛ با چهره ای خسته و خاک آلوده. بدون هیچ حرف دیگری از اوضاع پادگان پرسیدیم. آنچه معلوم بود این بود که پادگان تقریباً با خاک یکسان شده و خیلی ها شهید و مجروح شده بودند. چند ماشین جلوی در پارک شده بود. صمد اشاره کرد سوار شویم.
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
🔴سلیمانی چگونه سلیمانی شد...
مدال ذوالفقار
روزی که بابا مدال ذوالفقار را از حضرت آقا گرفتند، به ایشان تبریک گفتم.
گفتند: اینها همه دنیویاست، دعا کن یک روز مدال اخرویام را از خدا بگیرم.
گفتند: مبادا مغرور شوید پدرتان فلان مقام و مدال را دارد!
در ذهنتان باشد پدرتان فقط یک سرباز و خادم مردم است و شما هم از مردم و خادم مردمید
💬زینب سلیمانی
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#عاشقانہ_شــہدا 🌹
.
تنها یہ آرزو تو دنیا داشت و...
واسہ رسیدن ݧ بهش خیلے تلاش میڪرد...
قبل عقد..💍
بهم گفت:
"حاجتے دارم ڪہ لحظہ جارے شدن خطبه…
برام از خدا بخواہ..."💫
روز عقد...💐
با فاصلہ از هم نشستیم...
اون لحظہ تموم دغدغه م این بود...
ڪہ با این فاصلہ...😕
چطور بهش بگم ڪہ چہ دعایے باس براش بڪنم...⁉️
حتمـاً اونم نمیتونست با صداے بلند خواسته شو بہ گوشم برسونہ...
چیزے بہ جارے شدن خطبہ عقد...💕
نموندہ بود ڪہ...
خواهرش اومد و...
یہ دستمال ڪاغذے تاشدہ داد دستم و گفت...
"اینو داداش فرستادہ...😊"
دستمالو ڪہ وا ڪردم… دیدم...
روش برام خواستہ شو نوشتہ بود...
"دعا ڪن ݧ ڪہ من شهید شم..."😔
یادمہ قرآݧن دستم بود... از تہ دل دعا ڪردم ڪہ خدا...✨
شهادتو نصیبش ڪنہ و... عاقبتش ختم بہ شهادت شہ...🙂
اما...
واقعاً تصور نمیڪردم این خواستہ قلبے من...
بہ این سرعت بہ اجابت برسہ...🙏🏻
.
#و_ناگهان_چہ_زود_دیر_مے_شود...
.
من گفتہ بودم عاقبتش...
ڪہ بہ حساب ذهن خودم...
تا این عاقبت...
سالهاے سال فرصت داشتم...
فڪرشم نمیڪردم ڪہ بہ این زودیا...
داشتنش
بہ آخر برسہ...💚😔
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
و من همان بنده کوچک و ضعیف توام در تلاطم رودخانه ای دهشتناک و خروشانی به نام دنیا
که در صندوقچه ای قدیمی اما محکم
ایمان دارد که تو روزی نجاتش خواهی داد، حتی به دست دشمنانش .
و این همان اعجاز داستان های کودکی ام است که مادرم در گوشم زمزمه کرده .
ایمان دارم، تو اگر بخواهی تمام ناممکن های دنیا، در پیشگاهت سرتعظیم فرود میآورند.
و من ترجیح میدهم از سرزمین ناامیدی دور شوم از تاریکی ها، نشدن ها، نمیتوانم ها..
و قدم به حکومت تو بگذارم
جایی که آتش، گلستان
و رودخانه ای برای طفلی کوچک از گاهواره خوشتر میشود
حکومت تو همان جاست
که چاقویی نمیبرد...
و غلامی عزیز مصر میشود و از چاه به ماه میرسد.
#یا_منتهی_الرجایا
ای انتهای امیدواری 💗🌿
🍃🌺خوب میدانم که هر کاستی و کمی و نقص از من است و تو هیچ گاه برایم بد نخواستی و نمیخواهی
با تو هر زشتی، زیبا میشود.
و هر ناممکن، ممکن است.
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
شعری که حاج قاسم با بغض و تمنا در ماه رمضان دو سال پیش در بیت الزهرا(س) کرمان خواند و حاجتش را از خدایش گرفت...
رقص جولان بر سرِ میدان کنند
رقص اندرخون خود،مردان کنند
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
عشـــاق اگر طالب دلدار شوند..
با دادن جــان فدایے یار شوند..
در لشگر عشق ڪار برعڪس همه است
عشاق چو ســـردهند ســردار شوند
#اللهم_الرزقنا_شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حسین_جان ...❤️
بیا و بخر مرا .....😭
☘☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊شهید مدافع حرمی که همسر خود را واسطه قرار داد تا سردار سلیمانی به او اجازه حضور در سوریه را بدهد.
💐رضوان خدا به روح پر فتوح شهید #حسین_بادپا
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :1⃣0⃣2⃣
#فصل_شانزدهم
پرسیدم: «کجا؟!»
گفت: «همدان.»
کمک کرد بچه ها سوار ماشین شدند.
گفتم: «وسایلمان! کمی صبر کن بروم لباس بچه ها را بیاورم.»
نشست پشت فرمان و گفت: «اصلاً وقت نداریم. اوضاع اضطراریه. زود باش. باید شما را برسانم و زود برگردم.»
همان طور که سوار ماشین می شدم، گفتم: «اقلاً بگذار لباس های سمیه را بیاورم. چادرم...»
معلوم بود کلافه و عصبانی است گفت: «سوار شو. گفتم اوضاع خطرناک است. شاید دوباره پادگان بمباران شود.»
در ماشین را بستم و پرسیدم: «چرا نیامدید سراغمان. از صبح تا به حال کجا بودید؟!»
همان طور که تندتند دنده ها را عوض می کرد، گاز داد و جلو رفت. گفت: «اگر بدانی چه وضعیتی داشتیم. تقریباً با دومین بمباران فهمیدم عراقی ها قصد دارند پادگان را زیرورو کنند، به همین خاطر تصمیم گرفتم گردانم را از پادگان خارج کنم. یکی یکی بچه ها را از زیر سیم خاردارها عبور دادم و فرستادمشان توی یکی از دره های اطراف. خدا را شکر یک مو از سر هیچ کدامشان کم نشد. هر سیصد نفرشان سالم اند؛ اما گردان های دیگر شهید و زخمی دادند. کاش می توانستم گردان های دیگر را هم نجات بدهم.
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
قسمت 12.mp3
7.63M
#بشنوید
🔊نمایشنامه #یادت_باشد 2️⃣1️⃣
💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر
⏰مدت زمان: 07:50 دقیقه
🌹اینجامعراج شهداست 👇
@tafahoseshohada
#قرارعاشقی ❤️
| وَ الشِّفاَّءَ فى تُرْبَتِهِ |
جــهان، اقیانوسِ درد است و ...
تُربـتَت درمـــان !
أدْرکْنـــا یا سَفينَةَ النَّجاة..
#السلام_علیک_یااباعبدلله
joze11.mp3
4.07M
#فایل صوتی🎧
#جز_یازدهم📜
به روش #تحدیر (تندخوانی)✨
#استادمعتزآقایی
🍃 #ختمقرآن
باهدف انس با قران درماه #بندگی🌷
11.mp3
4.36M
💫☀️یک مسأله شرعی به همراه
شرح دعای #روز_یازدهم ماه مبارک رمضان
حضرت آیت الله #مجتهدی(ره)☀️💫
🔴 #پیشنهادوییییییژه😍
☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
📌ز حد بگذشت . . .
مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانهٔ ما را
#شهید_سردار_حاجحسین_اسڪندرلو
#فرماندہ_گردان_علیاصغر
#لشڪر_۱۰سیدالشهـدا
◻️تاریخ ولادت: ۱۳۴۱/۰۲/۱۲
◻️محل ولادت: تهران
◻️تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۰۲/۱۳
◻️محل شهادت: فکه
◻️عملیات : سيد الشهدا (ع)
#سالروز_شهـادت🕊🍃
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات🌹
#رمضان
اینطوری نباشه که بگیـم
این رمضـون هم مثل قبلیـا!
اگه خدایینکـرده رمضـون بعـدی رو ندیدیم چی..!؟
یا اگه آقا اومد انشاءالله ..
ولی ما ..
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :2⃣0⃣2⃣
#فصل_شانزدهم
شب شده بود و ما توی جاده ای خلوت و تاریک جلو می رفتیم. یک دفعه یاد آن پسر نوجوان افتادم که آن شب توی خط دیده بودم. دلم گرفت و پرسیدم: «صمد الان بچه هایت کجا هستند؟ چیزی دارند بخورند. شب کجا می خوابند؟»
او داشت به روبه رو، به جاده تاریک نگاه می کرد. سرش را تکان داد و گفت: «توی همان دره هستند. جایشان که امن است، اما خورد و خوراک ندارند. باید تا صبح تحمل کنند.»
دلم برایشان سوخت، گفتم: «کاش تو بمانی.»
برگشت و با تعجب نگاهم کرد و گفت: «پس شما را کی ببرد؟!»
گفتم: «کسی از همکارهایت نیست؟! می شود با خانواده های دیگر برویم؟»
توی تاریکی چشم هایش را می دیدم که آب انداخته بود، گفت: «نمی شود، نه. ماشین ها کوچک اند. جا ندارند. همه تا آنجا که می توانستند خانواده های دیگر را هم با خودشان بردند؛ وگرنه من که از خدایم است بمانم. چاره ای نیست، باید خودم ببرمتان.»
بغض گلویم را گرفته بود، گفتم: «مجروح ها و شهدا چی؟!»
جوابی نداد.
گفتم: «کاش رانندگی بلد بودم.»
دوباره دنده عوض کرد و بیشتر از قبل گاز داد. گفت: «به امید خدا می رویم. ان شاءالله فردا صبح برمی گردم.»
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
#حرف_حساب
حضـرتآقـا
توی خونهی یکی از شهـدا بودن که یکی میگه:
هدفهمهیبچههایماشهادته!
حضـرتآقافرمودند:
[هدفتان شهـادت نباشد ،
هدفتان انجام تکالیف فوری و فوتی
باشد
گاهی اوقات هست
که اینجور تکلیفی به شهادت منتهی میشود ، گاهی هم
به شهادت منتفی نمیشود
البته آرزوی #شهادت خوب است♥️
اما هدف کار را شهادت قرار ندهیـد
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🌷فرازی از وصیت نامه #شهید_مدافع_حرم محمود مراد اسکندری🌷
🌷جنگ شلیک گلوله نیست! انجام وظیفه است. حالا هر کس به هر طریق که از دستش برمی آید. یکی جهاد می کند...🌷
🇮🇷
مـن ندانم
به نگاه تو چه رازیست نهــــان:)
که من آن راز تـوان دیدن و
گـفـتن نتـوان...
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#شهید_نوشت🍃
•|خانم ها میتوانند شهید بشوند، کافیست اراده کنند و دل از این دنیا بکنند من این وعده را می دهم.|•
🌷شهید نوید صفری 🌷
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :3⃣0⃣2⃣
#فصل_شانزدهم
چشم هایم در آن تاریکی دودو می زد. یک لحظه چهره آن نوجوان از ذهنم پاک نمی شد. فکر می کردم الان کجاست؟! چه کار می کند. اصلاً آن سیصد نفر دیگر توی آن دره سرد بدون غذا چطور شب را می گذرانند. گردان های دیگر چه؟! مجروحین، شهدا!
فردای آن روز تا به همدان رسیدیم، صمد برگشت پادگان ابوذر و تا عید نیامد.
اواخر خردادماه 1364 بود. چند هفته ای می شد حالم خوب نبود. سرم گیج می رفت و احساس خواب آلودگی می کردم. یک روز به سرم زد بروم دکتر. بچه ها را گذاشتم پیش همسایه مان، خانم دارابی، و رفتم درمانگاه. خانم دکتری که آنجا بود بعد از معاینه، آزمایشی داد و گفت: «اول بهتر است این آزمایش ها را انجام بدهی.»
آزمایش ها را همان روز دادم و چند روز بعد جوابش را بردم درمانگاه. خانم دکتر تا آزمایش را دید، گفت: «شما که حامله اید!»
یک دفعه زمین و زمان دور سرم چرخید. دستم را از گوشه میز دکتر گرفتم که زمین نخورم. دست و پایم بی حس شد و زیر لب گفتم: «یا امام زمان!»
خانم دکتر دستم را گرفت و کمک کرد تا بنشینم و با مهربانی گفت: «عزیزم. چی شده؟! مگر چند تا بچه داری.»
با ناراحتی گفتم: «بچه چهارمم هنوز شش ماهه است.»
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc