فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«♥️🕊»
+و هیچ بعدِ "تو"
آرام بوده دنیا!؟
-نــه!
📲¦↫#استوری
♥️¦↫#حاجقاسم
‹›🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_379
خاله طیبه که رفت، خاله اقدس دستم را گرفت و مرا نشاند کنار خودش.
_خب چه خبر دخترم؟
_سلامتی.....
دستم را میان دستش گرفت و سکوت کرد که زیر چشمی به یوسف نگاه کردم.
با لبخندی به لب، سر به زیر بود.
اما همان لبخند ساده اش هم کلی حرف داشت.
خاله طیبه برگشت و چنان دود اسپندی به پا کرد که نگو و نپرس.
_بترکه چشم حسود و بخیل... الهی به پای هم پیر بشید.
دود اسپند خاله طیبه همان سَم ریه های ناقص شده ی من بود.
به سرفه افتادم که خاله طیبه تازه یادش آمد برای من دود غلیظ اسپند سَم است.
دوید و جا اسپندی را از اتاق بیرون برد اما دود اسپند چند دقیقه ای ماندگار بود.
وقتی برگشت نگران و دستپاچه بود.
_وای خاک به سرم..... پاک یادم رفت که اسپند رو جلوی فرشته دود نکنم.
نفسم میان سرفه ها گرفت که با دست به خاله، جای اسپری ها را نشان دادم.
روی طاقچه.
ولی به جای خاله، یوسف سریع برخاست و اسپری هایم را از روی طاقچه برداشت و آورد.
اسپری ها را زدم که نفس عمیقی کشیدم.
خاله اقدس در حالیکه شانه هایم را مالش می داد پرسید:
_خوبی دخترم؟
_خوبم.... ممنون.
خاله طیبه هم نشست و باز پرسید:
_بهتر شدی؟
با صدایی گرفته جواب دادم:
_بهتر می شم.... خاله شما برو چای بیار.
_آخ آخ ببخشید اصلا پاک یادم رفت پذیرایی کنم.... دیگه امشب عروس خانوم ما هم نفسش گرفت، من چایی میارم.
خاله محض شوخی گفت و رفت و لبخند را روی لب همه ی ما نشاند.
سینی چای خاله که آمد، خاله اقدس گفت :
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
هدایت شده از 🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«♥️🖐🏻 »
♡أَلسَّلامُعَلَیکَیاعَلۍاِبنِموسَۍأَلࢪّضآ♡
♥️¦↫#وعدھعاشقۍ²⁰
🖐🏻¦↫#بھوقتمشھدشآھسلامــعلیڪ
‹›🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را
از بلاها، سختیها،
مصیبتها و گرفتاریها
خدایا خودت پناه و
تسڪینِ دردهایشان باش
خدایا دلشوره و دلواپسے را
از ڪشور ما دور ڪن
آمیـــن
🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
پیامخدابہتو:
[وسوگندبہروز،وقتۍنورمیگیرد..
وبہشب،وقتۍآراممۍگیرد!
کہمننہتورارهآکردهام
ونہباتودشمنۍکردهام...]🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_380
_بشین طیبه جان تا بریم سر اصل مطلب.... من خودم از همه بیشتر شوق دارم واسه همین رُک و پوست کنده می گم.... یه خطبه ی عقد ساده ی خونگی، با سلام و صلوات بگیریم تا این دوتا راحت برگردن پایگاه و هوای همدیگه رو داشته باشند.... بعد سال یونس هر وقت خودشون خواستن برن سر زندگیشون.... خونه ی ما هم دو طبقه است... طبقه ی بالا رو خالی می کنم و خرت و پرت هاش رو می ذارم تو انباری زیرزمینی و یه رنگ می زنیم تا آماده بشه.
خاله طیبه فوری با خوشحالی گفت :
_به به.... چی از این بهتر....
خاله اقدس نفس بلندی کشید و گفت :
_به خدا بعد از شهادت یونس این اولین شبیه که از تَه دل خوشحالم.
راست می گفت برق نگاهش با همیشه فرق داشت.
خاله طیبه با ذوق صلوات فرستاد و این ختم کلام شد.
یعنی به این سادگی!
خودم هم تعجب کرده بودم.
همان شب خاله اقدس با سلام و صلوات چادر سفیدی که برایم خریده بود را سرم کرد.
چادر قشنگی بود. گل های ریز سرخش را دوست داشتم.
با خوردن یک چای و شیرینی و میوه، خواستگاری ساده ی ما تمام شد.
قرار شد یوسف با حاج آقای محل صحبت کند و تاریخ خطبه ی عقد را معین کند.
و خاله همان شب، درست بعد از رفتن خاله اقدس و یوسف از درون صندوقچه ی قدیمی کنج اتاق یک قواره پیراهنی رنگ فیروزه ای برایم در آورد و گفت :
_فرشته... بدو بیا که اندازه هات رو بگیرم و تا فردا شب برات یه پیراهن بدوزم.
_خاله الان دیره واسه این کارا.
_حرف نزن.... اونقدر ذوق دارم که امشب اصلا خوابم نمیبره.... میخوام همین امشب برات بُرش بزنم.
در مقابل آن همه ذوق و شوقش نتوانستم چیزی بگویم و مقابلش ایستادم تا اندازه هایم را بگیرد.
او هم اندازه ها را گرفت و همان شب با کلی بسم الله، بسم الله، و دعای خیر، بُرش پیراهنم را زد.
و عجب دست پُر خیر و برکتی داشت خاله طیبه.... دعاهای خیرش، یک عمر در گوش جانم ماند:
_الهی به پای هم پیر بشید....
_الهی خیر از جوونیتون ببینید....
_الهی از لیلی و مجنون برای هم عاشق تر باشید.....
_الهی نفستون به نفس هم بند باشه.....
_الهی همیشه خوش باشید.....
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
7.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐سلام و درود بر تو ، صبحت دل انگیز
🌼درود من به صبح
🌺به این طلوع قشنگ ، به آفتاب و نسیم
🌼به این شروع قشنگ ، به زیبایی این فصل
🌺درود من به هوا ، به باغ و دشت و دمن
🌼به شاخه های درختان سر سبز
🌺صبح زیباتون پر امید و پر نشاط
«🌸🕊»
ومافرزندانڪسانۍهستیمکہ مرگ،
راهآنهارانمۍشناسد
چراکہ آنھـابهوسیلھۍمرگ
درمسیرخداصعودڪردهاند
🌸¦↫#شهیدجهادمغنیہ
🕊¦↫#شــهـیدانهـ
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
«♥️🕊»
همیشههوایدوستاشوتوجمعداشت
کهیوقتکسیباهاششوخیبدنکنه،
تومشکلاتخیلیمردونهکنارتوایمیستاد؛
واولینکسیبودکهبرایکمکآستینبالامیزد!
♥️¦↫#شهیدبابکنوری
🕊¦↫#شــهـیدانهـ
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
«♥️🌸»
بِـسـمِرَبِّالحـسـیـن|❁
حـرامبادمرا،زندگیبدون
حســـــین:)
♥️¦↫#صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
« ♥️🌸»
بِـسـمِرَبِّالحـسـیـن|❁
چـَندیستدرحـَریمتورآهـَمنمیدَهـَند
مـَنبۍوفـٰاشدمتوچـِراقـَھرمیڪنۍحسـِین:)!
♥️¦↫#صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
🌸¦↫#اربابـمـحسـینجـان
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
«♥️🖐🏻 »
♡أَلسَّلامُعَلَیکَیاعَلۍاِبنِموسَۍأَلࢪّضآ♡
♥️¦↫#وعدھعاشقۍ²⁰
🖐🏻¦↫#بھوقتمشھدشآھسلامــعلیڪ
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝