eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه برنده‌ی عشق از #میم‌دال 🌱 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
12.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دنیام فاطمه … من تنهام فاطمه✨💔 🖤 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
8.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❓ سوال دهه هشتادیا ❓ 🤔 گریه و عزاداری حضرت زهرا چه خاصیتی داره؟ 🤔 چه فایده ای برای دنیای امروز ما داره؟ و کلی سوال دیگه دهه هشتادیا 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
دےماه‌عجیب بوےحاج‌قاسم‌رو‌میده💔..!↷ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
9.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚 ▪️ کاشکی به دادم برسی نذار بگیره تو دلم، جایِ حسینت رو کسی ... 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻درود بر تو دوستم ، روزت بخیر🌻 💚💛وقتی ناراحتی، 💛💚ميگن خدا اون بالا هست 💚💛وقتی نااميدی، 💛💚ميگن اميدت به خدا باشه 💚💛وقتی مسافری، 💛💚ميگن خدا پشت و پناهت 💚💛وقتی مظلوم واقع باشی، 💛💚ميگن خدا جای حق نشسته 💚💛وقتی گرفتاری، ميگن 💛💚خدا همه چيو درست ميکنه 💚💛وقتی هدفی تو دلت داری 💛💚ميگن از تو حرکت از خدا برکت 💚💛پس وقتی خدا حواسش به همه 💛💚و همه چی هست، ديگه غصه چرا ‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حاج ‌قاسم گفت هرجا دختر بدحجاب دیدی، تو برو سراغ بدحجاب؛ اون دختره بدحجابه که پناه نداره، تو پناه بی‌پناه‌ها باش 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 یک لحظه نگاه خاله به من افتاد. _الان میام فرشته... صبر کن. و چند قدم که از من دور شد، ایستاد. نفهمیدم صدای خس خس نفس هایم را شنید یا همان یک لحظه حال خرابم را دید. فوری برگشت سمت من و چنان جیغی کشید که خودم بیشتر از همه از شدت وخامت حالم ترسیدم. _فرشته! تازه با صدای جیغ خاله بود که فهمیدم، بیشتر از آنی که خودم فکر می کنم، حالم بد است. _اقدس.... یوسف.... یکی بیاد. خاله فریاد زد. گرچه نیازی هم نبود. با همان جیغ اولش، همه ترسیدند! حتی یوسف که در حیاط بود هم صدای خاله را شنیده بود! یه وقت به خودم آمدم که یوسف و خاله اقدس و حتی عاطفه خانم بالای سرم هستند. _دورش رو خلوت کنید... حمله ی آسمیه... اسپری هاش کو؟! یوسف بود که حرف می زد و من حتی نتوانستم جوابش را بدهم یا لااقل بگویم بی فایده است. اما او یک پاف از اسپری را به دهانم زد و فوری گفت : _خاله چادرشو بیار.... این باید بره زیر اکسیژن..... بذارید من باهاش میرم... کلید خونه رو بدید. خاله طیبه فوری کلید را از جیب پیراهنش در آورد و به یوسف داد و یوسف در حالیکه کمکم می کرد و دستم را می گرفت تا برخیزم باز گفت : _نگفتم تو خونه حلوا درست نکنید.... بابا این بوی روغنش اذیت میکنه خب. چادرم را به زحمت زیر چانه ام با دست راست گرفتم و آرام آرام سمت حیاط رفتم. یوسف دوید تا در خانه ی خاله طیبه را باز کند و من با شوهر عاطفه خانم که او هم شاهد نفس های وحشتناکم بود، مواجه شدم. _ای وای چی شد یکدفعه! و من نتوانستم حرف بزنم و در عوض یوسف که در حیاط خاله طیبه را باز کرده بود، و برگشته بود تا کمکم کند گفت : _چیزی نیست.... باید اکسیژن بگیره. وارد حیاط خانه که شدم، چادرم افتاد. یوسف چادرم را از روی موزائیک های حیاط برداشت و پشت سرم آمد. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 نشستم پای کپسول اکسیژن و ماسکم را زدم. یوسف شیر کپسول را باز کرد و برایم بالشتی از روی رختخواب های خاله طیبه آورد و گفت : _دراز بکش.... چشمات رو چند دقیقه بزار روی هم.... اصلا بخواب.... به هیچی هم فکر نکن... باشه؟ سری فقط تکان دادم که لبخندی زد و مرا با آن همه محبتش شرمنده کرد. چشم بستم و او هم کنارم نشست. نمی دانم خوابیدم یا نه اما انگار چند دقیقه ای از دنیا جدا شدم. و نمی دانم چند دقیقه شد اما وقتی چشم گشودم، یوسف هنوز بالای سرم بود و نگاهم می کرد. دست چپم میان دستش بود. همان دستی که انگشتر عقدمان را در میان داشت. _الان چه طوری؟ با صدایی گرفته گفتم: _الان.. خوبم.... و همان موقع ادامه دادم: _یه چیزی بگم... یوسف؟ اخمی بین ابروانش نشست. _چی؟! _بوی حلوا... حالم رو بد نکرد.... اخم بین ابروانش محکمتر شد. _من خودم میدونم.... نباید عصبی بشم... اما... دست خودم نبود.... یاد یونس افتادم.... وقتی همه ی کارهامون رو کرده بودیم... کارت عروسی رو گرفته بودیم.... لباس عروس من آماده شده بود.... بغض کردم که یوسف عصبانی شد. _الان واسه چی داری گریه می کنی آخه؟ و من بی توجه به عصبانیتش گفتم : _جنگ شد.... یونس ولی قول داد میره تا قبل مراسم بر میگرده.... ولی بر نگشت.... یوسف کلافه شد. اشکان من آشفته اش کرده بود. و من زیر نگاه تندش ادامه دادم: _از الان حالم بده یوسف..... نرو... تو رو خدا تو دیگه حرفم رو گوش کن... تو نرو.... بذار بعد از مراسم برو. _کدوم مراسمو میگی آخه؟!... مراسم سالگرد یونس که همین امشبه. _مراسم خودمون. کلافه دستی به صورتش کشید. _لا اله الا الله..... فرشته تا مراسم ما یک ماه مونده!.... من الان به خاطر سالگرد یونس هم دو هفته است که تهرانم! باز داشت نفسم می گرفت که قبل از آن گفتم : _خواهش میکنم.... به خاطر من نرو. و یوسف ماسک را روی دهانم کشید و گفت : _فعلا استراحت کن.... بعدا حرف می زنیم. از همان زیر ماسک جواب دادم: _نه... همین الان بگو..... من دارم از همین الان دق می کنم.... دیگه توان ندارم این اتفاقات دوباره بیافته. با گریه میگفتم و گریه نفسم را قطع میکرد. یوسف با دستش محکم ماسک را روی صورتم نگه داشت و عصبی گفت : _بس کن فرشته..... الان حالتو ببین! و به ثانیه نکشید که آرام‌تر از قبل ادامه داد : _نفس عمیق..... باشه... میمونم.... نفس عمیق. همان؛ میمانمی ‌؛ که گفت آنقدر آرامم کرد که نفس های عمیقم منظم شود. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
8.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 + قنفذ ! چرا ایستاده ای ؟! دستان فاطمه را از دامان علی کوتاه کن - اما چگونه؟ +با تازیانه ؛ با غلاف شمشیر بزنیدش علی را بیاورید 🥀 شـهـادت اولــیــن شــهــیــد راه ولایــــــــت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بــر عــمــوم شــیــعــیــان تــســلـیـت بــــاد. 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝