eitaa logo
سنگرانتفاضه| رحمت نژاد
573 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
436 ویدیو
11 فایل
الناز رحمت نژاد ✍️خبرنگار حوزه مقاومت/ مربی تربیتی و مدرس عضوفعال باشگاه ادبی بانوی فرهنگ طلبه مملکت و شاگردی در حال‌ آموختن عظیم‌ترین آرزویی که در سینه‌ام جا خشک کرده؛ پیروزی مقاومت فلسطین است...✌️ 🆔 @Elnaz_rahmatnejad
مشاهده در ایتا
دانلود
⏹ گزارشی از یک هیئت دخترانه همزمان با میلاد پیامبر گرامی اسلام(ص): دختران در کنار دوسِت دارم یا رسول الله، دوسِت دارَم وطنم ایران هم سَر دادند ⏺ دختر ها خوششان آمده بود، صدایِ کَف ها رفت بالا و خواندند:《با حاج قاسم می مونیم، به کوریِ دشمنامون با همدیگه می خندیم، دوسِت دارم وطنم ایران، وطنم ایران》. متن کامل گزارش در خبرگزاری بسیج 👇🙏🌸 https://basijnews.ir/fa/news/9462280 متن کامل گزارش در خبرگزاری فارس👇🙏🌸 http://fna.ir/1ru3qx ✍ الناز رحمت نژاد
Ali Akbar Ghelich - Iliyaa - 128 - musicsweb.ir.mp3
4.5M
این همون آهنگیِ که منو دخترا زیاد می خونیمش، از صبح ازل تا شام ابد از کودکی ام تا سنگ لحد، بی هوی علی هو هو نشود تیغ کج او کی کج برود، ایلیا ایلیا اول و آخر ایلیا فاتح خیبر ایلیا علی مولا 👌🏾🌸
سنگرانتفاضه| رحمت نژاد
⏹ گزارشی از یک هیئت دخترانه همزمان با میلاد پیامبر گرامی اسلام(ص): دختران در کنار دوسِت دارم یا رسول
مبارک باد میلاد کسی که با آمدنش دختران «ریحانه» و «بانو» شدند... پس از آنکه «بی ارزش» و «زنده به گور» بودند.😌💜^^!'
گرچه این دیوان بُوَد لبریزِ از ابیاتِ ناب شاه بیتِ شیعگی نامِ امامِ صادق است 🎊
شنبه‌ها بوی امید و مهربانی می‌دهد بیخیال غصه با لبخند می‌گویم ... 🥰
نماز خونه مدرسه بودیم و نماز ظهر و عصر تموم شده بود. بچه ها می خواستن برن سر کلاس، از نماز خونه تا دفترِ منو و دَمِ کلاسِ بچه ها با هم حرف زدیم. زینب با حالت بغض گفت: خانم؟ تا اومدم بگم جانم؟ ترانه، مهسا، زینب و شیوا زدن زیر خنده و زهرا گفت: خُب خانمُ با اسم اصلیش صدا بزن دیگه! گفتم: منظورت اسم کوچیک هست؟ آره مشکلی نداره، صدا بزن، راحت باش زهرا چشمکی زد و گفت: نه خانم! زینب پیشِ ما که می خواد از شما حرف بزنه نمی گه خانم رحمت نژاد! می گه عشقم😅 منم خندیدم، زدم رو شونه زینب و گفتم: آخی، عشقم، تا دبیرت نرفته سر کلاس حرفت بزن زینب گفت: خُب خانمِ عشق خیلی از دوستامون با ما قهر کردن! چون ما تو اعتراضات شرکت نکردیم، چون ما مذهبی هستیم، اصلا انگار ما داریم تنها می شیم! در موردِ خیلی چیزا مثل دین و حجاب نمی تونیم حرف بزنیم تو مدرسه! نگاهی به همه بچه ها کردم و گفتم: ببینید بچه ها منم تا چند سال پیش دانش آموز بودم، مدرسه می رفتم، منم اون موقع تنها بودم! خیلی از دوستام باهام قهر می کردن! یه بار دیدم یکی رو دیوار مدرسه یه شعار خیلی زشت نوشته! رفتم از آبدارخونه مدرسه سیم ظرفشویی و اسکاچ آوردم، اون شعار زشت پاک کردم، زنگای ورزش کلاس هایی که ورزش داشتن و کلاس خالی بود می رفتم پای تخته شعر از آقا می نوشتم، هیچ وقتم کسی نمی فهمید کی این شعرها رو اومده نوشته و رفته! همونجور که ما نمی فهمیدیم کی اون شعارهای زشته می نویسه و می ره! بچه ها ما تنها نیستیم! ما هر کدوممون یه لشکر هستیم واسه خودمون🥰 ما بریم سمتِ دوستامون، اونا قهر باشن و ما نباشیم، اصلا مگه میلاد حضرت محمد و امام صادق نیست؟ بریم پیششون، حرف بزنیم بگیم بیایید نظر بدید چه طور برنامه بگیریم؟ چیکار کنیم؟ ما همه نگاه به دوستاتون نکنید که کمی با هم اختلاف سلیقه داریم، در مورد این چیزا گفت و گو می کنیم و درست می شه. بچه ها انگار که کمی آروم شده باشن رفتن سر کلاساشون و گفتم زنگ تفریح می بینمتون. داشتم فکر می کردم! به این فکر می کردم که نباید بین بچه های معترض و غیرمعترض فاصله بیفته، نباید با هم قهر باشن، نباید دیوار کشی بکشه، این همون چیزیِ که دشمن می خواد. چند تا دختر که موهاشون پسرونه زده بودن و مقنعه هاشون رو دوششون بود اومده بودن اجازه بگیرن توپ بردارن و برن بازی، توپ برداشتن برن، گفتم منم بیام بازی؟ دوتاشون گفتن بله بیایید اما یکیشون جوابی نداد! انگار که راضی نبود! بچه ها رفتن، منم چند دقیقه بعد رفتم پیششون، وسطی بازی می کردن، ملحق شدم بهشون، همونکه دوست نداشت باشم پوزخندی زد و زیر لب گفت: چه قدر ارشاد شدیم ما الآن! چه قدر حضورتون تاثیر گذاشت رو ما! جوری برخورد کردم که اصلا انگار چیزی نشنیدم! مشغول بازی شدیم، زنگ تفریح شده بود، زینب و زهرام اومدن، گفتم بیایید بازی، گفتن نه خانم ما با اینا بازی نمی کنیم، دوست نداشتم بچه ها قهر باشن و فاصله ای بینمون باشه، همون دختری که چشم دیدنمو نداشت، گفت: می خواهید با چادر بازی رو ادامه بدید؟ درش بیارید خَب! آقا نداریم که! دیدم بله آقا نداریم و محیط کاملا خانومانه ست منم مانتو بلند تا روی پا تنم هست و روسری بزرگی که لبنانی پیچیدم و بستم، چادر در آوردم، زینب و زهرا رو صدا زدم و گفتم بیایید حرفه ای وسطی بازی کنیم، حالا یکی شده بودیم، معترض و غیر معترض با هم شده بودیم، قهرم نداشتیم، حرفه ای وسطی بازی کردیم، یه زنگ، دو رنگ، یه روز، دو روز، سه روز تا امروز! حالا اون دختری که چشم دیدن منو نداشت و هر آن منتظر بود بهش بگم مقنعه‌ت سر کن، از حلال و حرام بگم، هر روز خیره می شه و نگام می کنه، انگار که پُر از حرف باشه، انگار که نیاز داشته باشه حرف بزنه و یکی بشنوه، انگار که می گه خانم رحمت نژاد می شه با هم دوست شیم؟ یه روز تو بازی وسط بود، اینقدر خیره به من بود و حواسش نبود که با توپ زدم بهش و گفتم الو، کجایی؟ برو بیرون که سوختی ... و سلانه سلانه رفت بیرون، بی هیچ حرفی، بعدش یه دختری که باز مقنعه رو دوشش بود و موهاش از فرق باز کرده بود و شعر آوازِ قو رو بین بچه ها پخش می کرد و ریز ریز دعوت به اعتراض می کرد، یه شعرم داد دست منو گفت خانم شمام می یایید اعتراض؟ خنده‌م گرفته بود! گفتم ببین یه وسطی بازی کردیما! ما رو می بری اعتراض؟ اما گفتم آره هر وقت اعتراض کردید منم صدا بزنید، می یام اعتراض ... خُب چی می شه یه مربی کنار دانش آموزاش تو صف معترضین باشه؟ بعد ازشون بپرسه دلیل اعتراضتون چی هست؟ بعد گفتگو بُرد بُرد کنن؟ فکر می کنم اینجوری بچه ها خیلی آروم بشن خیلی،
حضرت حجة عجل‌الله تعالی فرجه الشریف در پاسخ به نگرانی میرزای نائینی فرمودند: اینجا شیعه خانه‌ی ماست؛ می‌شکند، خم می‌شود، خطر هست ولی ما نمی‌گذاریم سقوط کند. ما نگهش می‌داریم.
- ولی‌حقیقتا‌دلمون‌اونجایی‌ غنج‌رفت‌که‌حضرت‌آقا‌فرمودند : جوان‌های‌انقلابی‌امروز‌از‌جوان‌ ها‌ی‌انقلابی‌دیروز‌بهترند :))) ــ حضرت‌آقا ! 💙 ــ
فتنه‌هایی مثل فتنه‌ی سال [ ۸۸ ] که در کشورمان اتفاق می‌افتاد؛ در سال [ ۱۴۰۱ ] تبدیل به اغتشاش شد . . . یعنی دیگر امکانِ فتنه‌سازی ، توسط غرب برای ملت ایران وجود ندارد . دیگر نمی‌توانند [ حق و باطل ] را در هم آمیزند . این دستاورد نیست ؟!
سیدِ عزیزِ من پدرِ مهربانِ وطن . . . ! دوست داشتنِ شما ، رسالتی‌ عظیم است برای قلبِ کوچکِ من - پیرو راهِ شما بودن ، جهادِ اکبر است در هر قنوتِ نماز ، از تهِ قلبِ رنجورِ مملو از آمالم،برای‌شما دعا می‌خوانم و می‌گویم : اللهم احفظ قائدنا الامام‌الخامنه‌ای آقایِ من ما . . . ‌همه میثم تمار های انقلابیم جانمان را فدایِ وجود مبارکتان میکنیم :)! |
کلاسِ اول دبیرستان بودم ، خواب و خوراکی برایم نمانده بود . . . با فکر به حوزه‌ی علمیه می‌خوابیدم و با شوقِ آینده بیدار می‌شدم ! کتاب هایم را می‌خواندم که زودتر بزرگ شوم تا بتوانم درس طلبگی بخوانم .. اصلا زندگی برایم معنایی نداشت . یادم هست حوالی سیزده - چهارده سالگی بود که دو تا از کتاب های درسی حوزه را خوانده بودم ! رنگ و بوی زندگی ام ، خلاصه اش میشد عشق به حوزه‌ی علمیه ... در کوچه ها و خیابان ها و بازارها و مساجد ، به دنبال ردی از طلبه ها می‌گشتم .دوست داشتم فقط نگاهشان کنم ! حالا چند سالی‌ می‌شود که از آن روزهای انتظار ، فاصله گرفته ام . حالا دیگر به آن معشوقِ دوران کودکی و نوجوانی ام ، دست یافته ام . دیگر آن طلبه های جوانِ توی شهر را به چشم دست نیافتی ها نمی‌نگرم ! ... رویای شب هایم شد یک آمالِ به دستِ آمده . من امروز به قدرِ هزاران سال خوشحالم .. خوشحالم از اینکه توانستم هرآنچه در ذهنم بود را به دست آورم !
داشتم کتاب میخوندم رسیدم به این جملات: مگر می‌شود کسی را که هنوز مَن دارد تایید کرد ؟ لذا بر خلاف میل باطنی‌ام تو را شکستم ...! :)
یکی از اساتید با انگشت اشاره کتاب ناقوس ها به صدا در می‌آیند را نشانم داد و گفت : حتما این را بخوان، مطالعه اش برای پروژه ای که کار می کنیم ضرر ندارد، من هم با کنجکاوی صفحاتش را ورق زدم و کتاب را خریدم و خواندم ... و الحمدالله که خریدم ☁️💜 - این کتاب در واقع رمانی ست درباره امام علی علیه السلام .داستان از کلیسایی آغاز می شود که مردی تاجیک برای فروش کتابی که پیدا کرده به نزد کشیش کلیسا می رود. کتابی با قدمت ۱۴۰۰ سال و دست نوشته هایی از عمروعاص و برخی از یاران و مخالفان امام علی( ع) و جنگهایی که ناخواسته درگیر آنها شد...  .کشیش که علاقمند به کتاب های خطی و قدیمی است،با دیدن این کتاب به ارزش تاریخی آن پی می برد اما پس از خواندن آن وبا توجه به مطالبی که قبلا درباره حضرت شنیده است کنجکاو میشود تا بیشتر با شخصیت امام علی علیه السلام اشنا شود و پی به عظمت ایشان ببرد .اما از سوی دیگر کشیش با بدست اوردن این کتاب درگیر جریاناتی میشود .کتاب در دو بعد تاریخی ورمان پیش میرود وضمن مطرح کردن بخشهایی از سخنان حضرت مروری بر وقایع تاریخی وجنگهای مهم ان زمان دارد.اما از نکات خوب کتاب ومتن ساده و دلنشین آن، این بود که خواننده را به مطالعه بیشتر درباره ی حضرت و خواندن نهج البلاغه ترغیب میکند...
به قول مامانم یه زنِ فعالِ نه شرقی ، نه غربی باش ! غربی ها پذیرشی نسبت به جنسیت لطیف زنانشون نداشتن و میخواستن شبیه مردها باشن . شرقی ها هم پستو نشین بودن و سال‌های زندگیشون در مطبخ خونه سپری میشد ... پ.ن : حالا شما خودت فکر ‌کن ببین زنِ نه شرقی نه غربی چجور زنیه ؟ 🤭
‌ من همیشه تصور کرده‌ام که بهشت، یک جور کتابخانه است📚🌸🥰 نمی دونم چی شد و پیشِ خودش چی فکر کرد که مدیر گفت: ما هم دفتر پرورشی داریم تو مدرسه هم یه کتابخانه بزرگ و مجهز، شما هر جا دوست داری مستقر شو! ولی با توجه به روحیاتی که ازتون سراغ دارم شاید کتابخونه براتون مناسب تر باشه! . نمی دونم از کجا فهمیده بود که من عاشق کتاب و کتاب‌خوانی و مطالعه ام! شاید چون همیشه تو تایم های بیکاری منو مشغول مطالعه دیده بود! یا شاید چون دیده بود تو گفت و گوها بچه ها رو سوق می دم سمت مطالعه و کتاب بهشون پیشنهاد می دم! از دست به قلم بودنمم خبر داشت! خلاصه زده بود به هدف 🥰 . گفتم: بله، درست فرمودید، از اونجایی که علاقه خاصی به کتاب و کتاب‌خوانی دارم، تایم های بیکاری هم مشغول مطالعه ام و می نویسم ترجیحم این هست کتابخونه مستقر بشم و بیشتر وقتم اونجا بگذره، ان شاء الله به مرور حضور دانش آموزان هم بیشتر می شه، من کلی براشون برنامه های جانبی در کتابخانه دارم و می تونیم گَعده های هم اندیشی و کرسی آزاد هم برگزار کنیم حتی سیر مطالعاتی و کلاس های نویسندگی! | آقا|: لازم است كه مردم را كتاب خوان بكنيم؛ اما از اين واجب‏تر، آن است كه استعداد نويسندگى را در بين مردم پيدا كنيم و توليد كتاب بكنيم. ‌آد‌م‌هایِ موفق کتاب‌خانه دارند بقیه آدم ها ...؛ تلویزیون های بزرگ :)🌱📚
هرگزعلاقه‌ها‌وفانتزی‌های‌زندگیت‌رو‌ فراموش‌نکن،‌بخشی‌از‌تو‌هستند♥️.. کتاب ، چای ، تنهایی ، خوندن اشعار سهراب سپهری وقتِ غروب ، پرورش گل و گیاه ، خشک کردن همه گل های رزی که هدیه گرفتی ، تماشای پرواز کبوترها ، بیدار موندن تا طلوع خورشید ، دیوونه بازی با دوست های دوران دبستان ، پوشیدن لباس های مامان و بابا ، خوردن قهوه با نیم کیلو شکر ، جروبحث درمورد برد یا باخت تیم مورد علاقت ، قهر کردن ، خوندن نامه های بچگی ، بدو بدو کردن ، تو سوز سرما لباس گرم نپوشیدن ، چیدن گل های توی خیابون و هدیه دادن به مامان ، خالی کردن ادکلن روی لباس مهمونی ، با مایع ظرف‌شویی حباب درست کردن ، نسکافه خوردن و تماشای فیلم ترسناک کنار رفیقا ، خندیدن از ته دل ، خریدن جوراب های رنگی رنگی ، پاستیل و لواشک ، سینما ، کتابخونه ، هیئت ، صحبت کردن با خودت تو آینه ، شونه کردن موها و قربون صدقه خودت رفتن ... و و و - هرآدمی یک کوه دلخوشی داره ، نکنه وسط کار و درس و تلاش برای آینده ، دلخوشیاتو فراموش کنیا :)🌿 .
دل هر انسانی گلی‌است نیکو؛ اگر آن را با نیکی سیراب کنی، می روید و باغی پر از گُل می سازد. اگر آن را با بدی سیراب کنی، دیگر صمیمیتِ آن دل را نخواهی دید.
کار فرهنگی بکنید ... جوابِ کارِ فرهنگی باطل کارِ فرهنگی حق است !!
و روشنایۍ صبح 💜.^^
003012.mp3
73.9K
ـــــــــــــــــ📻🌿ـــــــــــــــــ به آنها که کافر شدند بگو: (از پیروزی موقت خود در جنگ اُحُد، شاد نباشید) به زودی مغلوب خواهید شد؛ (و سپس در رستاخیز) به سوی جهنم، محشور خواهید شد. و چه بد جایگاهی است! ↵ آل‌عمران/۱۲
ارزش طلبگی به این است؛ که شماخود را برای ِ کاری آمادِه می‌ کنید!که هیچ‌کاری جایگزین آن نیست ‌. طلبگی‌ازهمه‌ی‌تخصص‌های‌موجودتاثیرش بیشتر است . شما...طبیبانِ روحانی و هدایتگرانِ مردم هستید . ‌ به‌وقت | هرکس برای شرکت در نماز جماعت به مسجدی رود برای هر قدمی که بر می دارد هفتاد هزار حسنه نوشته می شود. |