eitaa logo
بدون مرز
195 دنبال‌کننده
153 عکس
67 ویدیو
1 فایل
اینجا قرار است از آنسوی مرزهایمان بنویسیم؛ از داستان بیداری ملت‌های جهان
مشاهده در ایتا
دانلود
🟢 مروری بر کتاب‌های حوزه‌ی مقاومت یک کتاب فلسطین زیاد خواندم. در این روزهای پس از طوفان‌الاقصی هم که بیشتر. هرچیزی که نگاهم را به آن نقطه از زمین که امام حسن عسکری(ع)، نماز گزاردن در مسجد الاقصی یش را در ردیف نماز گزاردن در مسجد الحرام دانسته و یک نماز در آن را برابر با هزار نماز در دیگر مساجد شمرده است، را وسعت بخشد برایم دوست‌داشتنی و مهم است! کتاب‌هایی از جغرافیای بیت‌المقدس، دین مردمانش، تاریخ و ادبیاتش، غصب زمین‌هایش، انتفاضه‌اش، مقاومتش و... اما کتاب یازده زندگی با همه‌ی آن‌ها فرق داشت در واقع به نظرم این کتاب را باید کتاب به حساب آورد. این کتاب که مجموع یازده روایت از یازده فلسطینیِ آواره در اردوگاه‌های لبنان است، آنقدر شفاف و با کیفیت از درونیات انسان حرف می‌زند که انگار غباری از پیش روی خواننده بر می‌دارد و دست او را می‌گیرد و به جنبش "ما عدد نیستیم" رفعت العرعیر می‌رساند. آنجا که چشم‌ها باز می‌شود که مردم فلسطین هم مثل همه‌ی آدم‌های دنیا، روزگاری برای خودشان زندگی داشتند. خانه، مدرسه، تفریحگاه، مسجد، بازار و... آن‌ها هم مثل همه‌ی مردم دنیا از احساسات و عواطف انسانی بهره‌مندند و دوست دارند خوب بپوشند، خوب بخورند، زیبا باشند، آرامش داشته باشند، به هنر و ورزش و تجارت بپردازند و تنها جبردشمن آن‌ها را گرفتار زندگی در شرایط کمبود، فقر، بیماری، مرگ، ترس و احساساتی از این قبیل کرده است. 📚کتاب: یازده زندگی ✍نویسنده: محمدعلی خالدی ✍ مترجم: حبیب یوسف زاده 🔘ناشر: سوره مهر 🇵🇸 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
🟢 مروری بر کتاب‌های حوزه‌ی مقاومت دو در مقدمه‌ی کتاب به نقل از پرلا عیسی نوشته: " این یازده نویسنده از طریق فراخوان آزاد برای شرکت در کارگاه نویسندگی خلاق، زیر نظر نویسندۀ شهیر لبنانی، حسن داود، انتخاب شدند. این کارگاه نویسندگی خلاق با عنوان «فلسطینی‌های در تبعید» در مؤسسۀ مطالعات فلسطین و با حمایت بنیاد قطان فلسطین و مشارکت صندوق پرنس کلاوس هلند برگزار شد" اما راستش قلم و زبان و تصویرسازی جهانِ روایت‌ها آنقدر بی‌نقص و جذاب است که بنظر می‌رسد همه‌ی فلسطینی‌ها بالفطره نویسنده‌اند وگرنه با ۱۲جلسه نویسندگی خلاق بعید است کسی بتواند اینطور معنای زندگی و حق حیات را به کلمه در بیاورد که مدام چراغ‌هایی توی ذهن خواننده روشن شود که: راست می‌گوید خب... فلسطینی‌ها جغرافیا و سبک زندگیشان بر اساس شرایط تحمیلی با همه‌ی مردم جهان فرق می‌کند، در انسان بودن که درست مثل تک‌تک چند میلیارد آدم روی زمین هستند! کتاب علاوه بر اطلاعات خوبی که از تاریخچه، سبک زندگی، سنت‌ها و آداب و رسوم و حتی تنوع عقیدتی- سیاسی آوارگان فلسطینی می‌دهد، بسیار ظریف و پیوسته مفهوم وطن و بی‌وطنی را در هر روایت برای مخاطب بیان می‌کند. آن هم از زبان آدم‌هایی که نه تنها در سبک روایت و ادبیاتشان که حتی در درک و نگاهشان به این مفهوم مشترک هم باهم تفاوت‌های زیادی دارند. 📚کتاب: یازده زندگی ✍نویسنده: محمدعلی خالدی ✍ مترجم: حبیب یوسف زاده 🔘ناشر: سوره مهر 🇵🇸 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
🟢 مروری بر کتاب‌های حوزه‌ی مقاومت سه این کتاب را باید همه‌ی آن‌هایی که انسان‌شان آرزوست، بخوانند تا بدانند ایستادن پای آرمان فلسطین و دسته‌بندی شدن در جبهه‌های مقاومت و ضدمقاومت بیش از هر موقعیت سیاسی و عقیدتی و ایدئولوژیک، توجه به انسانیت است! هرچند بعضی روایت‌ها ضعیف‌تر هستند و سرعت‌گیری در خواندن کتاب به حساب می‌آیند، اما تعداد روایت‌های افق‌گشا، بسیار بیشتر از آن است که قید خواندن این کتاب را بزنید. از آنجایی که کتاب، مجموعه‌ی روایت است به تعداد راوی‌ها، زبان گفتن از فلسطین تغییر می‌کند اما یک خصیصه‌ در همه‌ی آن‌ها مشترک است؛ آن هم رویای بازگشت به کشور، شهر، خانه و زندگی رها شده در آن طرف سیم‌خاردارها! مثل بخشی از شعری که در یکی از روایت‌های میانی کتاب آمده: داری می‌ری به غربت، اما بدون که هیچ‌جا وطن آدم نمی‌شه! ترانه‌های فولکور زیادی در میان روایت‌ها به چشم می‌خورد فقط افسوس که اصل آن در پاورقی نیامده! البته آنقدر ترجمه‌ی کتاب قوی و روان است که اگر به نام‌های اختصاصی و مکان‌ها و خوراکی‌های عربی برنخوریم، بعید نیست ذهنمان در لابه لای سطور فرصت فکر کردن به زبان اصلی نویسنده‌ها را پیدا نکند، از بس که هر کلمه، کلمه‌ی بعدی را خوب و زنجیروار به دنبال خود می‌کشد! کتاب را لاجرعه سرکشیدم و حالا چندساعت بعد از ته‌نشین شدن داده‌هایش، دوست دارم برگردم و بعضی روایت‌ها را دوباره بخوانم... 📚کتاب: یازده زندگی ✍نویسنده: محمدعلی خالدی ✍ مترجم: حبیب یوسف زاده 🔘ناشر: سوره مهر 🇵🇸 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
🟢 مروری بر کتاب‌های حوزه‌ی مقاومت بخش اول وقتی که میخواستم از بین قفسه‌ی کتاب ها، یکی را انتخاب کنم، ناگهان چشمم به منتَصِر افتاد. مثل دوران دانش آموزی توی ذهنم انتصر، ینتصر، انتصار صرف شد. با خودم گفتم منتَصِر یعنی پیروز، یعنی غالب ! عنوان کتاب آنقدر در ذهنم دنباله‌ی معنایی ایجاد کرد که فورا انتخابش کنم. کتاب را شروع کردم، روایت‌های کوتاه و شیرینی از زندگی محمدحسین جونی با ترجمه ی روان که از زبان خانواده و دوستان و همرزمانش زنجیروار آمده بود تا کم‌کم تصویر شهید را در ذهن خواننده کامل کند، تصویری کامل از زندگی شخصی و جهادی و کاری محمدحسین. 📚کتاب: منتَصِر ✍نویسنده: غیداء ماجد ✍ مترجم: یوسف سرشار 🔘ناشر: سوره مهر 🇱🇧 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
🟢 مروری بر کتاب‌های حوزه‌ی مقاومت بخش دوم در خط به خط کتاب صدایی درِ گوشم می‌گفت:《 تا کسی شهید نبود، شهید نمی شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می شود 》. زندگی محمدحسین جونی یا همان منتصر پر از لحظاتی است که می‌شد در جهان خوش رنگ و لعاب غرق شود اما رنگ خدایی گرفت... همه‌چیز در پازل زندگی او آنقدر دقیق سرجای خود نشسته است که انگار مخاطب هرلحظه تکامل نهال نوپای مقاومت را به چشم می‌بیند و منتظر ثمره دادن اوست. برای هر قدمی که می‌خواست در زندگی بردارد، نگاهش به راه بلد مسیر، یعنی امام عزیز بود. آنقدر الفت قلبی و عقلی با امام روح‌الله داشت که در تمام دوراهی های زندگیش، ۳ روز روزه به امام هدیه می کرد، تا راه را نشانش دهد... شهادت برای محمد یک نتیجه بود و نه هدف، منتصر با نام جهادی اش زندگی می‌کرد و این چنین پیروز واقعی شد. 《 اگر محمد جونی شهید نبود، پس چه کسی شهید است؟》 این جمله برادر لیلا همسر محمد برای دادن خبر شهادت اوست. خبری که اگرچه دور از انتظار نبود اما دل را از خالی شدن زمین از امثال منتصر، حسابی می‌لرزاند. 📚کتاب: منتَصِر ✍نویسنده: غیداء ماجد ✍ مترجم: یوسف سرشار 🔘ناشر: سوره مهر 🇱🇧 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
12.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢 مرور کتاب‌های حوزه‌ی مقاومت 🔹 کلیپ بالا برشی‌ست از کتاب «منتصر» از زبان حاج حسین جونی (پدرشهید) ؛ سیری در زندگی شهید محمدحسین جونی از شهدای مدافع حرم حزب‌الله لبنان 📚کتاب: منتصر ✍نویسنده: غیداء ماجد ✍ مترجم: یوسف سرشار 🔘ناشر: سوره مهر 🇱🇧 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
🟢 مروری بر کتاب‌های حوزه‌ی مقاومت یک هفته ای میشود که خودم در تهران و فکر و ذهنم در کابل است ،درست از زمانی که مسکوی کوچک افغانستان را در دست گرفتم . حتی دلم برای یکی از دوستان افغانستانی ام نیز تنگ شد و بی صبرانه منتظرم تا دوباره ببینمش و سخت درآغوش بگیرمش . چرا تا به حال به صورت جزئی از وطنش و ماجراهایش نپرسیدم . با قلم شیوا و رسای نویسنده ،درست درکنار نجیبه ،دست دردست نجیبه بهتر بگویم انگار خود نجیبه، در دل کوچه پس کوچه های کابل و محله ی افشار قد کشیدم، از فرهنگ سنتی و فکر کوتاه اطرافیانش به درد آمدم، با حمله ی مجاهدین ترس به عمق جانم نفوذ کرد، در لحظه ی شهادت عزیزانش گریستم و دلم برای مظلومیت و تنهاییش سوخت . خاطرات نجیبه آشنا بود. هر برهه از زندگیش یادآور آدم های مختلف بود. اشرف السادات مادرشهید معماریان ،عایده مادر شهید علی کرار ،نسرین همسر شهید بهمن باقری کتاب ساجی و زهرا حسینی و ماجراهای خرمشهر و.... منتها نجیبه تفاوت داشت. نجیبه دختر شهید،همسر شهید،خواهر شهید و مادر شهید است. نجیبه نماینده ی دختران مظلوم افغان است. هر کجای این پهنه ی وسیع دنیا را که قدم میگذاری رنگی از مقاومت میبینی . رنگی که به برکت وجود خمینی کبیر فراگیر شده است، رنگی که درهر کجایی که باشد شباهت هایی دارد درست مثل دانه های تسبیح. بهتر بگویم دانه هایی که انقلاب اسلامی نخ تسبیح آن و باعث گردهم آمدن آن است. دم‌نویسنده خانم حلیمی بزرگوار گرم انقدر قلمشان روان و صریح بود که یک روزه هم میشد تمامش کرد منتها من دلم نمیخواست زود تمامش کنم. بابت همین هم یک هفته طولش دادم. درکنار قلم روان ، به کار بردن اصطلاحات و گویش افغاستانی ، توصیفات به جا و مفید و چیزهای دیگر که اهل فن بهتر میدانند باعث شده بود که مخاطب با راوی هم ذات پنداری کند .ای کاش به کتاب ضمیمه ی عکس و اعلام و اطلاعات بیشتری از افغانستان پیوست میشد. 📚کتاب: مسکوی کوچک افغانستان ✍نویسنده: معصومه حلیمی 🔘ناشر: سوره مهر 🇦🇫 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz
🟢 برشی از کتاب‌های حوزه‌ی مقاومت به جرم هزاره بودن 🔹اذان صبح را که گفتند با اشتیاق خاصی به سجاده پناه بردم و بعد نماز یک دل سیر گریه کردم. مادرشوهرم با کمی آرد که در خانه بود، نان درست کرد و داد دست بچه‌ها تا تلف نشوند. خورشید که کمی پهن شد، صدای در را شنیدیم. باز ترس در وجودمان رخنه کرد. این بار هم مادرشوهرم در را باز کرد. میرویس بود. او پسری پانزده، شانزده ساله بود که پشت‌لبش هنوز سبز نشده بود. پشتون بود و یک پایش می‌لنگید. سرش را تو آورد و با صدای نسبتاً بلندی گفت: «مدیرصاحب، به خانهٔ ما بیایید. حزب صیاف به ما کاری ندارد.» پدرم دو دستش را عصا کرد و نیم‌خیز شد. -تشکر میرویس جان. ما به خانهٔ خود می‌مانیم. میرویس نگاه معناداری کرد و در را پشت‌ سرش بست. صدای چند موشک پشت سر هم آمد و دوباره همان میرویس در را زد. این بار خیلی اصرار کرد که همهٔ مردان در خانهٔ ما جمع‌اند و خانهٔ ما امن است. چند نفر از مردان دیگر محله هم پشت در آمدند و آن‌ها هم اصرار کردند که برای مردان خطرناک است در خانه بمانند. پدرم لنگ‌لنگان همراه همسرم و برادرشوهرم راهی خانهٔ همسایه شدند. ما زن‌ها هم به زیرزمین پناه بردیم. 🔹نزدیک ساعت نه بود که سروصداها بالا گرفت. گوش‌هایمان را که تیز کردیم، احساس حقارت تن و جانمان را به آتش کشید: _هزاره‌ها را گرفتیم. هزاره‌ها، باز هم خودزنی کنید. شبیه همان کاری که در محرم می‌کنید! این صداهای خشن و چندش‌آور هر لحظه نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. ناخودآگاه به سمت حیاط هجوم بردیم. زمانی نگذشت که با صدای مهیب در حیاط از جا کنده شد. دست‌هایمان روی سرمان رفت و جیغ زدیم: -یا حسین. یا فاطمهٔ زهرا. یک گروه آدم وحشی داخل آمدند. ریش‌های بلند، چشم‌های خون‌آشام، چهره‌های زشت و ترسناکشان بیشتر از همه به چشم می‌آمد. روی ما اسلحه کشیدند و ما را مجبور کردند به کوچه برویم. روی برف کپه‌شدهٔ جلوی خانه‌مان قطرات خون دیدم. پلک‌هایم روی هم افتاد. -یک ماه دیوانه می‌شوید و خودزنی می‌کنید! بگویید همان امام حسینتان به دادتان برسد. -امام دوازدهمتان کجاست؟ -دوازده امام دارید یا سیزده. فکر کنم امام سیزدهمتان خمینی است. آره جوجه‌های خمینی. 🔹صدای خندهٔ کش‌داری که به این صداها اضافه می‌شد، حقارت را مهمان خانه‌مان می‌کرد. تن‌هایمان مثل بید می‌لرزید و فریاد می‌زدیم: «یا ابوالفضل... یا فاطمهٔ زهرا... یا حسین...» زیر چشمی اطراف را دید زدم. زن و بچهٔ زیادی در دور و اطراف دیده می‌شدند و گریه و ناله از هر طرف به گوش می‌رسید. مردها را هم بیرون آورده بودند. پدرم جلوی آن‌ها ایستاده بود. میرویس به دیوار خانه‌شان تکیه داده بود و نیشخند می‌زد. به گمانم از حزب صیاف پول گرفته بود. صورت پدرم از خشم قرمز شده بود. دندان به هم سایید: -نامردها، به زن‌ها چه کار دارید؟ مردی جوان که پیراهن و تنبان آبی پوشیده بود، به سمت پدرم حمله برد. در دو متری‌اش ایستاد و ماشه را کشید. سرم سوت کشید و چشمانم سیاهی رفت. جیغ زدم و سمت پدرم خیز برداشتم. کسی از پشت چادرم را کشید. نقش زمین شدم. صدای چند گلوله پشت سر هم رعشه به تنم انداخت. یاد ظهر عاشورا و حادثهٔ در و دیوار افتادم. به صورتم چنگ انداختم و نمی‌دانم چقدر جیغ زدم: -یا حسین... یا زهرا... پژواک جیغ و فریاد زن‌ها گوش‌هایم را پر کرد. تمام توانم را به پاهایم دادم و ایستادم. پدرم به پشت افتاده و قلبش شکافته شده بود. همسر و برادرشوهرم هم کمی آن طرف‌تر کنار کپهٔ برف‌ها درازکش افتاده بودند. چند مرد وحشی دوروبرشان اسلحه به دست قهقهه می‌زدند. قلبم تیر کشید. احساس کردم قلبم از کار افتاد. کاش مرگ آدمی دست خودش بود، اما من هنوز زنده بودم. 📚کتاب: مسکوی کوچک افغانستان ✍نویسنده: معصومه حلیمی 🔘ناشر: سوره مهر 🌍با بدون مرز همراه باشید! @bedun_e_marz