فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢برافراشتن پرچم فلسطین در اینجا جرم است!
🔹پلیس آلمان مجددا حامیان فلسطین را که برای اعلام همبستگی با غزه و محکومیت جنایات رژیم صهیونیستی علیه فلسطینیان در برلین دست به تظاهرات زده بودند، مورد حمله قرار داد و اقدام به سرکوب و بازداشت آنها کرد.
🔹پلیس بریتانیا نیز یک شهروند انگلیسی را در لندن به دلیل حمل پرچم فلسطین هنگام رانندگی مورد ضرب و شتم قرار داد.
در خیابانهای لندن و... دستههای امام حسین (ع) راه میافتند، اما پلیس فقط حاملان پرچم فلسطین را ضرب و شتم میکند!
🟢پرچم حضرت حسین پرچم مبارزه با طاغوت است. ما شاید ندانیم امروز کدام پرچم چنین معنایی دارد، اما پلیس انگلیس خوب میداند...
#بدون_مرز
#تظاهرات
#غزه
#فلسطین
#ادبیات_بیداری
🌍 با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢اسرائیل، صادرکننده روشهای شکنجه در دنیا!
🔹صبح روز ششم، وقتی در باز شد، شروع به کتک زدنم کردند. بعد کیسه را از سرم برداشتند. یک بشقاب یکبارمصرف پلاستیکی آورده بودند، که تکهای پنیر، یک قاشق مربا، سه دانه زیتون، و تکهٔ کوچکی نان در آن بود. در سلول باز و بشقاب دم در بود. وقتی خم شدم تا بشقاب را بردارم، زندانبان با پایش به صورتم زد و گفت: «برندار. کسی از تو مهمتر هست که باید آن را بخورد. صبر کن، نخور.» چند دقیقه بعد، سگ کوچکی را آوردند. سگ پنیر را لیسید و خورد، و بعد از آن سرباز بشقاب را با پایش جلویم انداخت. من با تنفر هرچه تمامتر، با وجود این همه تحقیر و ناپاک شدن غذا، مجبور بودم بعد از شش روز گرسنگی، همان تکه نان کوچک را با مربا و سه دانه زیتون بخورم.
🔹بعد از مدتی، دوباره مرا به داخل اتاق بازجویی بردند و بر روی میز چوبی خواباندند. با ریسمان مرا بستند و دوباره با کابل مرا زدند، آنقدر که دیگر خونی در بدنم نمانده بود و بیهوش شدم. با سطل آبی مرا به هوش آوردند و به مطب بردند، تا پانسمان خونین زخمها را عوض کنند. باز مجبور شدند به من خون تزریق کنند. بعد از تزریق خون، مرا به اتاق بازجویی برگرداندند. گوشیهای آمپلیفایر را به گوشم وصل کردند و صداهای وحشتناک را، تا حدی که دستگاه توان داشت، بالا بردند. سرم در حال ترکیدن بود و گوشهایم سوت میکشید. بلندم کردند و مرا به دیواری که برق به آنجا وصل بود، مصلوب کردند. فهمیدم میخواهند چه بلایی به سرم بیاورند. تنم از شدت درد میلرزید. مغزم تیر میکشید. از همان دستبندها برق به تمام بدنم میرسید. همهٔ سلولهای بدنم از درد به فغان آمده بود. این وضعیت در نقاط زخمی شدیدتر و زجرآورتر بود. نمیدانم چند بار بیهوش شدم و مرا با سطل آب سرد به هوش آوردند و چگونه مرا به سلول بردند و داخل سلول انداختند. دیگر روز و شب را نمیفهمیدم.
🔹بعد از چند روز که آن پزشک پیرمرد را ندیده بودم، یکباره جلویم سبز شد و با دست محکم به سرم کوبید. با بددهنی هرچه تمامتر به من فحش میداد. تحمل نکردم و جوابش را دادم. گفت: «راستی چیزی را فراموش کرده بودم. یادم رفت اندازهٔ گلولهها را بنویسم. قطر و حجم تیرهایی را که به بدنت اصابت کرده ننوشتم. فراموشم شد.» گفتم: «شما این گلولهها را درآوردی. گلولهها پیش شما است.» میدانستم شکنجهٔ دیگری در انتظار است؛ اما کاری نمیتوانستم بکنم. دستهایم بسته بود؛ حتی با پاهایم نیز نمیتوانستم از خودم دفاع کنم. کاملاً بی دفاع بودم. دکمههای پیراهنم را با دستهایش باز کرد و انگشت خود را در زخم زیر بغلم فرو کرد و چرخاند. اشکم درآمده بود. از شدت درد دنیا پیش چشمانم سیاه شد. تصویر او بهسان حیوان انساننمای وحشتناکی جلویم سبز شد. با کمال بیرحمی در چشمانم نگاه کرد و گفت: «ناراحت نشو. من دارم تیرها را اندازه میگیرم.» خون زیادی از زیر بغلم جاری شد و درد تمام بدنم را فراگرفت. همهٔ وجودم از شکنجهٔ بیرحمانهای که پیرمردی بهظاهر پزشک در حق نوجوانی ۱۶ ساله -آن هم با دستهایی بسته- انجام میداد، پر از تنفر شده بود.
🔹با شکنجههایشان به شیطانصفتی اسرائیلیها بیشتر پی بردم. مهمتر از همه ارزان بودن روشهای شکنجهٔ آنها بود؛ طوری که پس از تشکیل دولت اسرائیل، این رژیم جزء اصلیترین صادرکنندگان روشهای شکنجه در دنیا شد. آموزش روشهای شکنجه در بازجویی منبع درآمدی بسیار مهم برای اسرائیل به شمار میرفت. روز هشتم، در حالی که آویزان بودم، سربازان به مسخره کردن و فحش دادن من پرداختند. تا اینجا مسئله خیلی عجیب نبود؛ هرچند فحاشی بیش از سایر شکنجهها، اعصاب انسان را به هم میریزد. برای آزار بیشتر، گوشهٔ کیسه را بلند کردند و دود سیگارشان را به داخل کیسه فوت کردند. من از شدت کمبود اکسیژن به دست و پا زدن افتادم. کمی بعد، ناگهان یک سرباز اسرائیلی جلو آمد و گفت: «میخواهم سیگارم را خاموش کنم؛ اگر زمین بیندازم، کثیف خواهد شد. بهتر است این عرب زحمت خاموش کردن سیگار را بکشد.» بعد سیگار روشن را روی پشت دستم گذاشت و آن را فشار داد. فریادم به آسمان رفت؛ ولی با دست و پای کاملاً مصلوب کاری نمیتوانستم بکنم. به قدری محکم سیگار روشن را فشار داد، که هنوز بعد از سی سال جای سوختگی آن روی دستم باقی مانده است. بعد از آن، سربازان یکییکی آمدند و سیگارشان را روی دستم با فشار خاموش کردند و من در میان آن همه درد چارهای جز فریاد زدن نداشتم.
🟢متن بالا برشیست از کتاب «حقیقت سمیر»؛ روایتی از خاطرات سمیر قنطار
پ.ن: سمیر قنطار، مبارز لبنانیالاصل فلسطینی است که سی سال در زندانهای اسرائیل به سر برد و در تبادل اسرا در سال ۲۰۰۸ بین اسرائیل و حزبالله لبنان از زندان آزاد شد.
📚کتاب: حقیقت سمیر
✍نویسنده: یعقوب توکلی
🔘ناشر: سوره مهر
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#سمیر_قنطار
#فلسطین
#ادبیات_بیداری
🌍 با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢عملیاتی که اشک مناخیم بگین را درآورد!
🔹خبر بسیار تکاندهندهای در ۱۱ تشرینالثانی ۱۹۸۲ منتشر شد؛ خبری که همهٔ دنیا را متحیر کرد. شهید احمد قصیر، جوان شیعهمذهب لبنانی و رانندهٔ یک ماشین پژو ۵۰۴ در شهر صور دست به اقدامی شهادتطلبانه زده و فرماندهی مقر نظامیان اسرائیلی را در شهر صور به تلی از خاک تبدیل کرده بود. با انفجار مهیبی که در مقر نظامیهای اسرائیل اتفاق افتاد، اسرائیل به لرزه درآمد. از منابع مختلف شنیدیم که در این حادثه ۷۲ اسرائیلی کشته و بیش از ۱۲۰ نفر مجروح شدند؛ اما منابع مقاومت خسارت دشمن را بیش از پانصد کشته اعلام کردند. در میان کشتهشدگان جمعی از بهترین و برجستهترین افسران تیپ ۵۳ کوهستانی و بازجویان اطلاعاتی اسرائیل حضور داشتند، که با انتشار عکسهای آنها در مطبوعات اسرائیلی، اسرا عدهٔ زیادی از آنها را شناختند. جمعی از افسران اطلاعات ارتش اسرائیل، شینبت (سازمان اطلاعات ارتش اسرائیل) هم در این انفجار کشته شد. در مجموع، ساختار اطلاعاتی ارتش اسرائیل ضربهٔ شدیدی خورده بود. ژنرال یکوتل آدام از کشتهشدگانی بود که در جریان جنگ از فرماندهان برجستهٔ حمله اسرائیل به لبنان به شمار میرفت. مناخیم بگین در مرگ این نظامیان بهشدت گریست و روحیهٔ ارتش اسرائیل هم متزلزل شد.
🔹عملیات شهید احمد قصیر اقدامی بسیار بزرگ بود. او روحیهٔ از دسترفتهٔ لبنانیها و مقاومت اسرا را بازگرداند، و ثابت کرد که با خروج انقلابیون فلسطینی از عرصهٔ مقاومت در برابر اسرائیل، مردم لبنان روند جدید و بسیار متفاوتی را در مقاومت علیه اسرائیل آغاز کردند؛ مقاومتی که نه تنها فرصت استراحت به دشمن نمیدهد، بلکه خواب را از چشمان آنها میگیرد. تعداد تلفاتی که ارتش اسرائیل در یک لحظه، آن هم از کیفیترین و بارزترین نیروهای اطلاعات ارتش، یکجا از دست داده بود، تاکنون در هیچ یک از وقایع و عملیاتهای گذشته اتفاق نیفتاده بود. این عملیات بود که نظامیان و سیاستمداران اسرائیل را واداشت تا به خروج از مناطق لبنان بیندیشند. چون این واقعیت ثابت میکرد فضای متفاوتی از مقاومت در حال شکلگیری است، که قادر خواهد بود انتقامهای بسیار سخت و جانفرسایی از نیروهای اسرائیلی بگیرد. این چیزی نبود که ارتش اسرائیل توان و تحمل مواجه با آن را داشته باشد. وقتی متوجه شدیم تشکیلات ویژهای از مقاومت در برابر اسرائیل در لبنان شکل گرفته است، بسیار خوشحال شدیم و روند مثبتی در زندگی اسرا به وجود آمد. احساس قدرت میکردیم. آنقدر سر و صدا کردیم که زندانبانان را به خشم درآوردیم.
🔹ابتدا اسرائیل اعلام کرد این انفجار در اثر اشکال در سیستم گاز و انفجار چند کپسول گاز بوده است؛ اما همه میدانستند که این ادعا دروغی آشکار است؛ چون بیشتر افرادی که در زندان بودند، یا عملیاتهای تخریبی و قدرتهای انفجاری آن آشنا بودند و میفهمیدند که کپسولهای گاز چنین قدرت تخریبی سنگینی ندارند. آنچه در عملیات شهید احمد قصیر برای ما اهمیت داشت، آسیبهای سنگینی بود که بر دشمن صهیونیستی وارد شده بود؛ هرچند بعدها معلوم شد که این عملیات کار گروهی شیعی در لبنان بوده است. به دنبال آن، ۴ کانونالثانی ۱۹۸۳، عملیات دیگری در شهر صور اتفاق افتاد. در این عملیات نیز مقر فرمانداری نظامی ارتش اسرائیل هدف قرار گرفت و ۲۷ نظامی اسرائیلی کشته شدند. سال جدید اسرائیلیها به عزا تبدیل شد و غم سراسر اسرائیل را فراگرفت. این عملیات نیز احساس زنده بودن را در ما بیشتر کرد؛ طوری که هر روز در انتظار وقوع عملیات جدیدی بودیم. مدتی طول کشید تا فهمیدیم این عملیات را هم جوان شیعی به نام علی صفیالدین در مدرسهٔ «الشجره»ی شهر صور، که مقر فرمانداری نظامی اسرائیل بود، انجام داد. بعد از آن خبرهای دیگری از عملیاتهای مختلف دریافت کردیم، که شرایط جدیدی را در خاورمیانه به ما نوید میداد.
🟢متن بالا برشیست از کتاب «حقیقت سمیر»؛ روایتی از خاطرات سمیر قنطار
پ.ن: شهید احمد قصیر که سیدحسن نصرالله او را امیرُالاستشهادیین نامید، اولین عملیات شهادتطلبانه حزبالله لبنان را علیه رژیم صهیونیستی انجام داد. سالروز شهادت احمد قصیر در لبنان «روز شهید» نام گرفت.
📚 کتاب: حقیقت سمیر
✍نویسنده: یعقوب توکلی
🔘 ناشر: سوره مهر
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#سمیر_قنطار
#شهید_احمد_قصیر
#لبنان
#فلسطین
#ادبیات_بیداری
🌍 با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢علت حمایت ما از مردم فلسطین چیه؟
🔹یه شب طبق معمول اون روزا دوباره سر بحث باز شد. عمر میگفت: «آمریکا گفته تا ماه جون به ایران حمله میکنه. نظرت چیه؟! شوخی هم نداره. به عراق هم گفت حمله میکنه و حمله کرد. حالا نوبت شماست. تو چی میگی؟!» تو رو خدا چه سؤالایی از آدم میپرسن! مثلاً یعنی انتظار داشت چی بگم؟ بگم نه، من میرم راضیش میکنم حمله نکنه؟! گفتم: «بیخود گفته!»
_چیچی رو بیخود گفته؟ میآد پدرتون رو در میآره. میخواید بشینید نگاه کنید؟
_من نگفتم، به فرض، اگه یه روزی کشوری به ما حمله کنه، ما میشینیم نگاه میکنیم، گفتم بیخود گفته! چون مدتهاست که دلش میخواد به ما حمله کنه. اگه میتونست، تا حالا حمله کرده بود، ایران نه عراقه، نه افغانستان.
_حالا فرض کنیم آمریکا و چند تا کشور همه با هم یهو حمله کنن!
_مگه نکردهان؟ شما فکر میکنید عراق وقتی به ایران حمله کرد تنها بود؟ تجهیزاتش مال خودش بود؟ پس بمبای شیمیایی آلمانی توی ارتشش چی کار میکرد؟ همین آمریکا و فرانسه و آلمان و خیلیای دیگه نبودن که تجهیزش میکردند و توی همون موقع ما تحریم بودیم؟ برای آمریکا همینقدر که تهدید کنه و بعضیا جدی بگیرنش و سرش بحث کنن و بترسن کافیه.»
🔹عمر گفت: «مثل اینکه متوجه نیستی! آمریکا بزرگترین قدرت دنیاست. اگه اشاره کنه، همه بدبخت میشن؛ حتی شما. (این لغت «حتی» که گفت خیلی معنی داره ها!) خود بوش گفته اگه ایران سر مسئلهٔ هستهای تسلیم نشه، بدبختش میکنیم.» گفتم: «خوشبختی و بدبختی رو آمریکا واسه ما تعریف نمیکنه که حالا با حرف اون بدبخت شیم. رئیسجمهور آمریکا هم عادت کرده حرف بیخود زیاد بزنه.» عمر از امبروژا (دوست آمریکاییم) پرسید: «تو چی میگی؟ بوش گفته تا ماه جون حتماً به ایران حمله میکنه.» امبروژا گفت: «خب... در واقع... مامان جورج هیچوقت بهش یاد نداده که دروغگویی کار زشتیه!» از جوابش خیلی کیف کردم و توی دلم قاهقاه خندیدم. عمر دوباره گفت: «به هر حال به نظر من نباید جلوی آمریکا وایسید. تأثیر خوبی نداره! همه میگن ایران با صلح مخالفه؛ چیزی که الان همه بهش نیاز دارن.» گفتم: «همه میگن؟ همه یعنی کی؟ این همهای که میگی به حقارت میگن صلح. ما به عدالت میگیم صلح. تازه، متصدی اجرای این صلح که میگی کیه؟ آمریکا؟ هاهاها... اگه جلوی زورگو واینستادن علامت صلحطلب بودن بود، تا حالا الجزایر و مراکش شده بودن مظهر صلح؛ الجزایری که خاکش رو داد، منابعش رو داد، اومدن هرچی داشت رو بردن، توی زمینای خودشون برای فرانسه کار کردن و همهٔ حق و حقوقشون رو دادن به فرانسه که خودش رو آباد کنه، با دستای خودشون فرانسه رو ساختن، کلفتی فرانسه رو هم کردن... هیچی ازشون نموند به امید روزی که فرانسه عددی حسابشون کنه و بشن دوست فرانسه. هنوز که هنوزه دارن نوکری میکنن؛ اما هر جای فرانسه مشکلی پیش میآد میگن تقصیر عرباست. هرجا ترقهای صدا میکنه میگن این اعراب تروریست!»
🔹ریاض، همسایه الجزایریم گفت: «ما چارهای نداریم. بالاخره باید از یه جایی شروع میکردیم تا الجزایر رو به رسمیت بشناسن یا نه؟ اما واقعاً فرانسه همیشه به ما ظلم کرده.» گفتم: «بهتره یه کم به اصل صورتمسئله فکر کنیم؛ به اینکه اصلاً چرا باید فرانسه شما رو به رسمیت بشناسه؟! چرا اینقدر برای فرانسه اعتبار قائلید؟ از این بیشتر باید براشون چی کار میکردید که نکردید؟ اگه میخواست به رسمیت بشناسدتون که تا حالا شناخته بود. چی از الجزایر مونده؟ فرهنگش؟ مذهبش؟ علمش؟... گیرم امروز فرانسه بگه حالا شما رسمی... تو هم یه قدرت... بعد شما در مقام یه قدرت! چی رو میخواید معرفی کنید؟ دیگه چی از الجزایر مونده که معرفی بشه؟ تازه، به چه قیمتی؟» ریاض گفت: «میفهمم شما چی میگید، ما خیلی چیزا رو از دست دادهیم. البته اون موقع شاید کسی متوجهش نبود، اما الان دیگه گفتنش چه فایدهای داره؟ به هر حال من، به عنوان یه مسلمون، خیلی خوشحال میشم وقتی وضعیت ایران رو میبینم. یه جورایی افتخار میکنم. اینکه عمر میگه... شاید هم آمریکا حمله کنه... نمیدونم ایران چی کار میکنه. اما میدونم حتماً جلوش در میآد.» به عمر گفتم: «علت حمایت ما از مردم فلسطین اینه که سر حرف حق وایسادن؛ به قیمت همهچیزشون. ما حس میکنیم یه ارزش متعالی توی ذهنشونه و براش دارن مقاومت میکنن؛ والا کتک خوردن که به خودی خود ارزش نیست! ایران همیشه حامی فلسطین بوده. خب، حالا این همه سال اون کشورای طرفدار صلحی که میگفتید کجا بودن؟» عمر گفت: «والله ما هم بدمون میآد از آمریکا! هرچی گفتم فقط سوال بود.»
🟢متن بالا برشیست از کتاب «خاطرات سفیر»؛ خاطرات نیلوفر شادمهری از دوران تحصیل در پاریس
📚کتاب: خاطرات سفیر
✍نویسنده: نیلوفر شادمهری
🔘ناشر: سوره مهر
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#فلسطین
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢 آنها که با تکیه بر مظاهر تمدن غرب از حفاظت تمدن انسانی سخن میگویند، خود بیش از دیگران وحشی هستند!
🔹بیستوسه سال قبل، در اسفند ۱۳۸٠ شمسی، به دعوت حوزهٔ علمیهٔ قم برای ایراد یکرشته سخنرانیها در مدرسهٔ فیضیه و مؤسسهٔ آموزشی و پژوهشی امام خمینی در ایران بودم. در ملاقات و گفتوگویی که با مرحوم حضرت آیتالله العظمی محمدتقی بهجت در اتاق کار ایشان داشتم، این سؤال را مطرح کردم که «دربارهٔ وضع امروزی دنیا چه نظری دارید؟» ایشان فرمودند: «آنها که امروز با تکیه بر مظاهر تمدن غرب از حفاظت تمدن انسانی سخن میگویند، خود بیش از دیگران وحشی هستند. قدرتطلبی و طمع و تکیه به مادیات به قدری آنها را از حقایق دور کرده است که حتی فنای خود و سقوط نهایی نظامشان را نیز درک و احساس نمیکنند و این کشتار و جنگ علیه مردم بیگناه در دنیا را دامن میزنند. به این ترتیب، آیندهٔ جهان اسلام بدون شک، در سازش و تفاهم با نظام جهانی امروز نیست، زیرا این نظام از جنبهٔ اجتماعی و اخلاقی و دینی دورهٔ کهولت و نزول را طی میکند و در حال سرگیجه و بیامنیتی است.»
🔹 سؤال کردم چه نصیحت و توصیهای برای ما دارید؟ فرمودند: «خدا را فراموش نکنیم. ما همه در این دنیا بر سفرهٔ خداوند و انبیا و ائمه نشستهایم و آنها به ما نگاه میکنند و بر ما نظارت دارند.» وقتی که خداحافظی کردم و از حضور این فقیه و عارف بزرگ مرخص شدم، اولین چیزی که به نظرم رسید، این بود که خداوندا! چه تفاوتی بین «من کیستم»های آنان که در کاخ جاه و مقامند و آنان که در کاخ عشق خداوندی و ابدی هستند وجود دارد.
🟢متن بالا برشیست از روایت «حمید مولانا» از کتاب «نسلکشی در قرن ۲۱»؛ از بوسنی و هرزگوین تا غزه
📚کتاب: نسلکشی در قرن ۲۱
✍نویسنده: حمید مولانا
🔘ناشر: سوره مهر
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#فلسطین
#آیت_الله_بهجت
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 ساواک احساس خطر کرد!
🔹گزارش ارسالی به ساواک در پاییز سال ۱۳۵۱:
آقای قاضی به همراه آیتالله میلانی از تجار تبریز پول جمع کرده است و بهوسیلهٔ دو نفر تاجر که راهی سوریه و عربستان و آلمان غربی بودهاند، برای چریکهای فلسطینی فرستاده است.
🔳 کاری از: مرکز روایت حوزه هنری آذربایجان شرقی
#بدون_مرز
#فلسطین
#آیت_الله_محمد_علی_قاضی_طباطبایی
#شهید_محراب
#تبریز
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢یا درگیر محرومیتهای جنوب کرمان بودم یا مردم فلسطین
🔹جنوب کرمان مرا پاگیر خودش کرد! دیگر نمیتوانستم دستودل بکشم از منطقه. فعالیتهای بینالمللی در امت واحده هم از طرف دیگر آرام و قرار را از من گرفته بود. روزهای جالبی را تجربه میکردم: از یک طرف منطقهٔ محروم با افراد خونگرم و پرانگیزه در گوشهای از ایران عزیز و از طرف دیگر، ارتباط با افراد در کشورهای مختلف جهان اسلام. ذهن من یا درگیر محرومیتهای جنوب کرمان بود؛ روستاهای کوچک و دورافتاده در جنوب ایران، یا به فکر فلسطینیان محروم از اولین حقوق زندگی به دلیل نژادپرستی و استعمار صهیونیستها. نمیتوانستم هیچکدام را اولویت بیشتری بدهم برای خدمت. یکی از تجربههای شیرین این تلاقی، گفتوگوهایمان با دخترکان جنوب کرمان بود دربارهٔ فلسطین. چندتا از آنها علاقهمند به مسائل فلسطین شده بودند و هفتگی مطالعههایی داشتند و با هم در جلساتمان اتفاقات را بررسی میکردیم. یک بار از تهران که رفتم کرمان، قرار بود در قلعه گنج، دوستمان علی آقا بیاید و مرا به «چاه دادخدا» ببرد. در این فاصله، در مسجد کوچک قلعه گنج منتظر بودم که یکهو چشمم به یک صندوق مقوایی کوچکی افتاد. روی آن نوشته بود: «صندوق کمک به فلسطین». فکرش هم من را به ذوق میآورد. اینها در روستای محروم با چندهزار کیلومتر فاصله در ایران دغدغهٔ کمک به مردم فلسطین داشتند.
🔹یا مثلا در انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲ یکی از بچههای نوجوان به من پیام داد: «خانوم، شما به کی رأی میدین؟» ما خودمان منع از صحبت سیاسی داشتیم. با این حال با هم گفتوگو کردیم و از نظر او و خانوادهاش پرسیدم. خیلی محکم و مطمئن گفت: «ما به کسی رأی میدیم که جلوی آمریکا بایستد!» پیامش را که خواندم، مبهوت این نگاه شدم! خانوادهای که در گوشهای از ایران با آن همه مشکل مالی دست و پنجه نرم میکند، دنبال رئیس جمهوری است که به شناخت خودش، محکمتر جلوی آمریکا و زورگوییهایش بایستند. این افراد بهنظر من فوقالعادهاند و نایاب. بعد همزمان در جهان اسلام، جوانهای اسلامخواه را میدیدم که در مقابل حکومتهایشان میایستادند تا زیر بار ظلم استکبار نروند. این روحیههای مشترک، انرژی مضاعفی به من و دوستانم میداد برای ادامهٔ فعالیتها.
🔹اواخر اسفند ۹۷ فرخوانی دادیم به نام «عیدی به کودکان جنگ». چند روزی هم تبلیغ کردیم. قرار بود بچهها در عیدیهای خودشان، کودکان جنگزده را هم شریک کنند. همین اتفاق هم افتاد. از شهرهای دور و نزدیک، کوچک و بزرگ عکس میفرستادند که پنجهزار تومان و دههزار تومان کمک کردهاند. دوستان ما در قلعه گنج پیام را دیده بودند و به من گفتند: «میخوایم ما هم شریک کار خوب بشیم.» سمیه و یاسمن و دخترخالههایشان، بیستودوهزار تومان جمع کرده و همگی با هم برایم عکس فرستاده بودند. سمیه بهشان گفته بود: «پولهاتون رو جمع کنین، میخوایم بدیم برای بچههای فلسطین.» بعد، از من شماره کارت گرفتند و پول را واریز کردند. من هیچوقت ندیدم در مناطق محروم جنوب کرمان مخالفتی بکنند برای حمایت از فلسطین. اتفاقا مشتاق هم بودند. اینقدر که در کرمان راحت از فلسطین صحبت میکنم. اینجا با جوانان تهرانی راحت صحبت نمیکنم.
🟢متن بالا برشیست از کتاب «تبسم کلارا»؛ روایت فاطمه خطیب از خیریه بینالمللی انفاق
📚کتاب: تبسم کلارا
✍نویسنده: نرگس سادات مظلومی
🔘ناشر: سوره مهر
🖇 کتاب «تبسم کلارا» را میتوانید از سایت سوره مهر به آدرس https://sooremehr.ir/book/54461/تبسم_کلارا/ تهیه کنید 🌱
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#امت_واحده
#فلسطین
#کرمان
#اردوی_جهادی
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz