داستانک: نانِ حلال
خاطرهای از شهید عبدالحسین برونسی
راوی: معصومه سبک خیز، همسر شهید
🔅سال ۱۳۵۱، اولين شغلي که عبدالحسین پيدا کرد، سبزي فروشي بود.
🔅مغازهای که توی آن کار میکرد، در خيابان ارگ مشهد قرار داشت. هر بار برمیگشت خانه، ناراحت بود.
🔅میگفت: «بيشتر مشتریها، زنهای بیحجاب.»
پيش يکي از علماء رفت و گفت: «من شاگرد سبزیفروشیام.
🔅ازنظر شرعی اشکال داره که مشتریان بیحجابن؟!»
جواب این بود: «فکر کن اونهایی که میان و سبزي میخَرند، انسان نیستن.»
🔅فکر کرده بود که مگر میشود به آدمها نگاه کرد و گفت اینها انسان نیستند؟! خودم که میدانم نگاه کردن به نامحرم گناه و حرام است.
🔅بالاخره هم نتوانست تحمل کند و با خودش کنار بیاید. سبزي فروشي را رها کرد. بیل و کلنگی خرید و گفت: «زن و بچه نانِ حلال میخواهند، بايد هر طوری شده برايشان فراهم کنم.»
🔺️نویسنده: مریم عرفانیان
#behdokht.ir
#behdokht_ir
#به_دخت
#بهدخت
#به_دخت_داستانک
#سبزی_فروشی
#عفاف_و_حجاب
#از_نظر_شرعی
#مشتری_های_بی_حجاب
#نگاه_به_نامحرم
#دوری_از_گناه
#نان_حلال
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#مریم_عرفانیان
#حیا
#اولین_شغل