رمان/ بدون توهرگز ۱۵
🔅مریضی زینب باعث برگشتن هانیه از جبهه شد. شدت مریضی بحدی بود که هانیه متوسل شد به علی و علی به خواب زینب آمد و او سرحال و سالم از روی تخت بلند شد. بعد از آن هانیه تمام بار زندگی پنج بچه را به دوش گرفت … اما تنهایی سخت بود مخصوصا وقتی زینب با کارنامه ای از مدرسه برگشت که باید پدرش امضا می کرد… علی در خواب زینب آمد و دخترش را برای کارنامه و امضایش توجیه کرد…
🔅اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد … علی کار خودش رو کرد .. اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمی اومد … با شخصیتش، همه رو مدیریت می کرد … حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش می اومد … قبل از من با زینب حرف می زدن… بالاخره من بزرگش نکرده بودم …
🔅وقتی هفده سالش شد … خیلی ترسیدم … یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد … می ترسیدم بیاد سراغ زینب … اما ازش خبری نشد…
متن کامل را در سایت #به_دخت بخوانید.
🔺️نویسنده: زینب حسینی
✅ https://behdokht.ir/65155/
#behdokht.ir
#behdokht_ir
#به_دخت
#بهدخت
#به_دخت_داستان_بلند
#پزشکی
#کنکور
#آزمون_تخصصی
#بورسیه
#زینب_حسینی
#فرار_مغزها
#خواستگار
#باوقار
#پزشکی
#مدیریت