eitaa logo
بهشتِ♡‌مادری 🕊|•°
1.1هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
29 فایل
👨‍👩‍👦‍👦مرتبط با وضعیت دهشتناک جامعه یعنی جمعیت!! با ارائه مشاوره فرزندپروری‌ و برگزاری دوره‌های آموزشی ارتباط با ادمین : @Z_latify حرفتو ناشناس بزن: https://harfeto.timefriend.net/16768441384337
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و 🦋 روز بیست و پنجم و توسل به عنایات ائمه به رزمندگان 🥺 در عملیات بازی دراز شهید محسن وزوایی فرمانده گردان شد. در این عملیات، او با آنکه مجروح شده بود، ولی با گامی استوار و خستگی ناپذیر و روحی امیدوار به نبرد ادامه می‌داد. در حین عملیات، بیشتر رزمندگان شهید یا مجروح شده و تنها محسن و چند رزمنده دیگر زنده بودند؛ و شگفت آنکه همین چند نفر، توانستند ۳۵۰ تن نیروهای کماندوی بعث عراق را به اسارت بگیرند. در حین تخلیه اسیران، یکی از افسران عراقی با اصرار خواستار ملاقات با فرمانده نیروهای ایرانی شده بود. به علت مسائل امنیتی، شخصی دیگر غیر از او را معرفی کردند، ولی افسر بعثی ناباورانه گفت: «نه! این فرمانده شما نیست. او سوار بر یک اسب سفیدی بود و ما هر چه به طرفش تیراندازی می‌کردیم، به او کارگر نمی‌شد. من او را می‌خواهم ببینم». شهید محسن وزوایی در مصاحبه‌ای از این واقعه، به عنوان عنایت ائمه هدی علیهم السلام به رزمندگان اسلام» اشاره کرد. 👩‍🍼 @roya_madari  ••• ❀┐🍓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 چند خط قرمز خطرناک در دعواهای زن و شوهری 😬وجود داره که؛ اگر یاد نگیریم حتماً زندگی‌مون نابود میشه! 🌸 👩‍🍼 @roya_madari  ••• ❀┐🍓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋 🎼 آهنگ Like a Flower (مثل گل) 🔻خواننده و آهنگساز: وتر ای استوارتر از کوه ⛰ ای لطیف‌تر تر از گل 🌹 ای محمد 🎊 تولدت آغاز همه زیبایی‌هاست 🌿 آغاز همه خوبی‌ها youtu.be/RvZ_GKF7IUM @VetrMusic 🌸 👩‍🍼 @behesht_madari135  ••• ❀┐🍓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام 🌱 روز عیدتون به خوشی و شادی 🎊 روز بیست و ششم و توسل به شهید بشارتی تعریف می‌کرد: «با حسین برای شناسایی رفتیم. وقت نماز شد. اوّل برادر عالی نماز را با صوتی حزین و دلی شکسته خواند. بعد ایشان به نگهبانی ایستاد و من به نماز. من در قنوت از خدا خواستم یقینم را زیاد کند و نمازم را تا به آخر خواندم. پس از نماز دیدم حسین می‌خندد. به من گفت: «می‌خواهی یقینت زیاد بشه؟» با تعجّب گفتم: «بله، اما تو از کجا فهمیدی؟» خندید و گفت: «چه‌قدر؟» گفتم: «زیاد.‌» گفت: «گوشِت رو بذار روی زمین و گوش کن.» من همان کار را کردم. شنیدم که زمین با من حرف می‌زد و من را نصیحت می‌کرد و می‌گفت: «مرتضی! نترس. عالم عبث نیست و کار شما بیهوده نیست من و تو هر دو عبد خداییم، اما در دو لباس و دو شکل. سعی کن با رفتار ناپسندت خدا را ناراضی نکنی و...» زمین مدام برایم حرف می‌زد. سپس حسین گفت: «مرتضی! یقینت زیاد شد؟» مرتضی می‌گفت:« من فکر می‌کردم انسان می‌تواند به خدا خیلی نزدیک شود، اما نه تا این حد.» 🌸 👩‍🍼 @behesht_madari135  ••• ❀┐🍓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💪فرزندان رو به لحاظ روانی قوی 🧠 تربیت کنید : گوش بدین حتما پدر و مادرای مهربون💞 🌸 ‌ 👩‍🍼 @behesht_madari135  ••• ❀┐🍓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋 🌿 نخستین حامی حقوق زنان و دختران خوش به حال شما که دختر دارید دختر رحمت است... نخستین حامی افزایش جمعیت 👨‍👩‍👧‍👦 سلام و صلوات بر تو به تعداد دخترانی که به آنها حیات بخشیده‌ای...🍀 👩‍🍼 @behesht_madari135  ••• ❀┐🍓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و 🌿 روز بیست و هفتم و توسل به صحبت‌های پدر شهید: هیچگاه در این سال‌ها از مسوولیتش‌حرفی نـــزد، تنها می‌ گفــت من به قــرارگاه مـی‌روم. در سوریه از یکی از رزمندگان فاطمیون خواهش کردم تا بگوید پسر من کجاست که آن فرد گفت پسر شما فرمانده اطلاعات عملیات یکی از مناطق و مسوول آموزش رزمنده‌های سوری است که در زمینه‌های مختلف از جمله کار با دوربین‌های جی آی اس و غیره کار می‌کند. ⬅️ اینجا بود که فهمیدم چه کار می‌کند و من باید چشــم انتظار شهادتش باشــم. وقتی از حميد پرسیدم چند سال است در جبهه هستی وقت آن رسیده برگردی و در کشورت خدمت کنی گفت من سال‌ها درس خواندم، در سپاه آموزش‌های مختلف دیدم، به زبان عربی مسلط شدم که الان از آن استفاده کنم. من اگر به ایران بیایم خیلی از توانایی‌هایم آنجا کاربردی ندارد، مضاف بر اینکه در ایران خیلی‌ها هستند که جای من را پر کنند ولی اینجا هر کسـی نمی‌آید و نمی‌‎تـواند کار کـند. من اهل کار اداری نیستم، نمی‌تــوانم فـریاد و ضجــه‌ و کشتار مـــردم‌ مظلــوم‌ را ببینـــم و بشنوم بعد به‌ایران بیایم‌و راحت زندگی‌کنم. 😭 وقتی این صحبت‌ها را شنیـدم فهمیــدم تصمیمش را گرفته و با وجود نگرانی شدیدی که وجودم را فراگرفته‌ بود او را به‌خدا سپردم. 👩‍🍼 @behesht_madari135  ••• ❀┐🍓
50.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚡️تاثیر غیب و انرژی ‌ها در زندگی انرژی حسادت چشم زخم 😬 . . 🌸 👩‍🍼 @behesht_madari135  ••• ❀┐🍓
°•| 🎊 یه خبر خوب ❣ برگزاری مجدد دوره چله مادری 🥰 برای کسانی که مادر هستن میخوان مادر بشن مجردند و قصد ازدواج دارن با بچه ها ارتباط دارن خیلیییی مفیده 👇 این دوره هست 👌👌👌 توسط استاد عباسی ولدی که در امر تربیت فرزند عالی کار کردن https://eitaa.com/abbasivaladi/13017 👩‍🍼 @behesht_madari135  ••• ❀┐🍓
دستورالعمل گره گشا.mp3
1.05M
🦋 دستورالعمل گره گشا ◀️ زمان :1 دقیقه و 5 ثانیه 👩‍🍼 @behesht_madari135  ••• ❀┐🍓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و 🌿 روز بیست و هشتم و توسل به قرار بود روز جمعه حمید با یکی از دوستانش برود قم. داشتم توی آشپزخانه برایش کتلت درست می‌کردم. ساکش را که بستم از فرط خستگی کنار پذیرایی دراز کشیدم. حمید داشت قرآنش را می‌خواند. وقتی دید آنجا خوابم گرفته، آمد بالای سرم و گفت: «تنبل نشو. بلند شو وضو بگیر راحت بخواب.» با خنده و شوخی می‌خواست بلندم کند. گفت: به نفع خودت است که بلند شوی و با وضو بخوابی وگرنه باید سر و صدای مرا تحمل کنی . شاید هم مجبور شوم پارچ آبی را روی سرت خالی کنم.  حدیث داریم بستر کسی که بی وضو می‌خوابد مثل قبرستان مردار و بستر آنکه با وضو بخوابد همچون مسجد است و تا صبح برایش ثواب می‌نویسند. آنقدر گفت و سرو صدا کرد که به وضو گرفتن رضایت دادم. 📚کتاب یادت باشد 👩‍🍼 @behesht_madari135  ••• ❀┐🍓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝 تدابیر غذایی لازم برای از بین رفتن 🎥خانم دکتر مقیمی متخصص طب ایرانی 👩‍🍼 @behesht_madari135  ••• ❀┐🍓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ خداااا....🥺😍 چقدر بانمک به باباش نگاه میکنه وقتی صدای حیوونا رو تقلید میکنه😍😂😂 👩‍🍼 @behesht_madari135  ••• ❀┐🍓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز بیست و نهم و توسل به در آغاز سال 1360 نسرین از فقر فرهنگی شدید کردستان آگاه شد و با برادر بزرگوارش احمد افضل (مفقود الاثر) درمورد رفتن به آنجا به مشورت پرداخت و در همین زمان، جهاد اعلام کرد که جهت رشد هر چه بیشتر فرهنگی خواهران در کردستان احتیاج است که تعدادی از خواهران متعهد به آن خطه عزیمت نمایند و مجدّانه به کار بپردازند. دگر بار شهیده افضل فضیلت الهی خویش را هویدا کرد و با کوشش فراوان خواهران دیگری را جمع کرده و با مشورت با علمای شهر راهی کردستان شد. وی به خاطر نیاز شدید آموزش و پرورش به مربی، با عنوان مربی تربیتی در مهاباد مشغول به کار شد و همزمان معلمان نهضت سوادآموزی نیز تحت تعلیم او قرار گرفتند. این شهیده در آخرین شب زندگیش، با وجود تب شدید و بیماری از همسرش خواست که او را به مجلس دعای توسل برساند؛ با وجود پافشاری همسرش برای استراحت، در مراسم دعا حضور یافت و به گفته دوستانش آن شب مثل همیشه او به شدت منقلب بود. مراسم دعا و نیایش به پایان رسید و این شهیده، در حالی که برای مراجعت به منزل سوار اتومبیل بود، مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفت و از آنجا که همیشه آرزو داشت مانند شهید مطهری به شهادت برسد، پس از یک سال حضور در مهاباد، در شامگاه دهم تیر 61 در اوج خلوص و خدمت به اسلام به آرزوی دیرین خود ‌رسید. 👩‍🍼 @behesht_madari135  ••• ❀┐🍓
enc_16958558131869171403510-mc.mp3
975.9K
🦋 دوای تمام دردهای‌مان چه‌کسی دردهای تو را دوا می‌کند .. 👩‍🍼 @behesht_madari135  ••• ❀┐🍓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و 🍀 روز سی‌‌ام و توسل به 🎞 کلیپ شهید حسن باقری در بیانات اخیر رهبر انقلاب گریه برای دشمن! 🌷هوا سرد بود. باران نم نم می‌آمد. سوار موتور شدیم. نزدیک دار الشیاع، موتور را پایین تپه گذاشتیم و پیاده رفتیم. کلاش و سه تا خشاب داشتم. حسن باقری فقط نقشه دستش بود. بالای تپه دراز کشید؛ دوربین را گرفت و به عراقی‌ها نگاه می‌کرد. یک مرتبه چشمم به حسن باقری افتاد. دیدم دارد اشک می‌ریزد. تعجب کردم. صحنه‌ای برای گریه کردن نبود. گفتم: آقای باقری برای چه گریه می‌کنی؟ دوربین را به دستم داد. گفت: نگاه کن. فاصله زیادی با عراقی‌ها نداشتیم. دیدم یک عراقی سبیل کلفت به سربازها دستور می‌دهد که روی سنگر پلاستیک بکشند. خنده‌ام گرفت. گفتم: آقای باقری چیزی برای گریه کردن نیست. گفت: ولش کن، چیزی نیست. گفتم: آقای باقری می‌خواهم بفهمم برای چه گریه می‌کنی؟ آن موقع بچه بودم، نمی‌دانستم حسن باقری چه فرمانده بزرگی است. گفتم: حتماً باید بگویی. من مسلح هستم، تو مسلح نیستی. گفت: این حرف دیگری شد. حق با توست؛ من تسلیم! با من شوخی می‌کرد. گفت: آقا سید، برای عراقی‌هایی که توی دوربین دیدی گریه‌ام گرفت. امشب همه این‌ها صددرصد کشته می‌شوند؛ خط‌شکن‌های ما اول از این‌ها عبور می‌کنند، حالا دارند خودشان را از باران حفظ می‌کنند. حقیقتاً دلم شکست. تکان خوردم. حسن را بوسیدم. گفتم: اگر تو فرمانده عملیات باشی صددرصد پیروز می‌شوی، این بستان آزاد می‌شود. گفت: ان‌شاءالله آزاد می‌شود آقاسید، به امید خدا. 📚 کتاب "ملاقات در فکه" 👩‍🍼 @behesht_madari135  ••• ❀┐🍓