«دلنوشته دختر قشنگمون از کهگیلویه و بویراحمد ازدیداررهبری»
✍️فاطمه سادات افتخاری
«به نام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست»
ساعت ٣بود که راه افتادیم،چهار نفری عقب نشستیم اما برامون مهم نبود چون داشتیم به سفری می رفتیم که از آرزوهامون بود،
توی راه خیلی با هم صمیمی نبودیم، همدیگر را نمی شناختیم اما با سعی و تلاش تونستم جمعمون رو کمی گرم کنیم.
نمی دونم ساعت چند به تهران رسیدیم، وارد محل اسکان مون شدیم شام خوردیم و کمی حرف زدیم، دو نفرمون خوابیدن اما ما بیدار موندیم و نامه نوشتیم،
نزدیکای ساعت چهار بود خوابیدم و ساعت پنج و نیم بیدار شدیم و برای رفتن آماده شدیم.
سوار اتوبوس که بودیم من هنوز تو حالت خواب بودم وقتی از اتوبوس پیاده شدیم، مسافت کوتاهی رفتیم تا به حسینیه رسیدیم،
همه ی وسایلمون و دادیم به امانتداری و چند بار تفتیشمون کردن رفتیم داخل خود حسینیه.
داخل حسینیه نشستیم تا آقا بیاد خیلی طول کشید.
من با صدای جیغ، داد، و خنده و گریه ی حضار متوجه شدم آقا اومدن، قدشون خیلی بلند بود آقا را نمی دیدم و فقط از شدت ذوق شعار می دادیم
وقتی همه نشستند صورت آقا را که دیدم فقط گریه می کردم،
باورم نمی شد الان از این نزدیکی دارم کسی را می بینم که فقط توی تلویزیون دیده بودمش،
صورتشون نورانی و مهربون بود،
همون لحظه فهمیدم که بهترین دوربینهای جهان هم نمی تونند نورانیت صورتش را نشون بدن.
آقا که نائب امام زمانه اینقدر خوب و دلسوز پس خود امام زمان چه طوره؟!
دعا می کنم که همه دخترای
هم سن و سال من بتونن
از نزدیکی آقا را ببینن🤲
#روایت_دیدار_رهبری
#دخترانمقاومتبهشت
#کهگیلویهوبویراحمد
«دل نوشته از
حس وحال دیدار رهبر»
✍️سیده تارا ملک حسینی
( هیئت سکینه بنت حسین)
از استان کهگیلویه و بویر احمد
«منتخب طرح مادران مقاومت»
رهبر عزیزتر از جانم،
حتی اگر جانم را هم بخواهی من با کمال میل آن را به تو میدهم،
جان که چیزی نیست، من هر آنچه که در زندگی دارم و ندارم را فدای رهبرم می کنم.
چهره ی تو گویی نورانی است،
ووقتی من چهره ات را میبینم
واقعا جزء مهربانی و عشق در
چهره ات چیزی نمی بینم.
شاید خدا صورت مردان بزرگ
را نورانی می کند و جلوه می بخشد.
وبرای همین است که صورت تو چنین شده.
آقای من، دوستت دارم که ساعت ها
به پای عکست بنشینم و عکس تو را تماشا کنم،
.
.
.
دیدن آقا از نزدیک حس خیلی خوبی به من داده بود، که نمی توانم یک لحظه از آقا چشم بردارم.
رهبر عزیزم خیلی دوستت دارم،
دوست دارم که دوباره شما را از نزدیک تماشا کنم.
جانم فدای رهبر♡
#روایت_دیدار_رهبری
#دخترانمقاومتبهشت
🇵🇸https://eitaa.com/beheshtedu_nojavan
3.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«دیدار حضرت عشق مبارک»
♡یک آرزوی برآورده شده♡
✨وصف الحال ریحانه رمضانی
با رهبرعزیزش✨
منتخبین طرح:
#مادرانمقاومتبهشت
#روایت_دیدار_رهبری
#دخترانمقاومتبهشت
#مجموعهبهشتیدخترانریحانهالرسولص
#پایگاه_کانون_حضرت_سکینهس
#حوزه_صدیقه_اطهرس
#کهگیلویهوبویراحمد
🇵🇸https://eitaa.com/beheshtedu_nojavan
#روایت_دیدار_رهبری
برگ اول 🍃
پورسلیمیمنتخب طرح
#دخترانمقاومتبهشت
.... بهمون گفتن با حاج رسولی کامل تمرین کنیم تا رهبر بیان.
دل تو دلم نبود...
میخواستم بیینمش.
برای دیدار معشوق حسابی ذوق کردم،
یهو دیدم جمعیت پا شد،
سرمو بردم بالا دیدم آقا وارد شدن.
نتونستم هیچ کاری کنم بی حرکت مونده بودم تا به خودم اومدم دیدم صورتم خیس اشک شده بود،
اون واقعا خودش بوددد؟؟!؟
با نگاه قشنگش دلمو برده بود...
صدای هق هقم بلندتر شده بود،
اما نمیتونستم هیچیی بگم،
فقط بی حرکت نگاهش میکردم، پشت سریام با صدای بلند،
حیدر حیدر میگفتن ....
اولش دلم اشوب بود،
اما بعد چند دقیقه حس آرامش عجیبی تمام وجودم رو گرفته بود....
مثل بچه ای که بعد چند روز به آغوش مادر برگشته،
یا مثل آدمی که بعد یک عمل سخت بدن دردش خوب شده...
نمیدونم چطور توصیف کنم،
اما واقعا عجیب بود...عجیب.....
همه نشستن....
همه گریه میکردن...
شاید...
همه حس منو داشتن..
نمیدونم....
✍️پور سلیمی
🇵🇸https://eitaa.com/beheshtedu_nojavan
5.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایت_دیدار_رهبری
بسم الله نور
از کودکی نام اقایی را شنیدم که حرف ها و کلمات دنیا قادر به توصیف عطش پر مهر وجودش نیستند .
اقایی که دو رادور از رسانه های مختلف چهره مهربانی و خونگرمش را میدیدم و دلم پر میکشید واسه یک لحظه ملاقاتش .ارزوی دیرینه ای که سال ها در سینه ام حبس بود و لحظه شماری میکردم، فقط برای یک لحظه دیدنش .سرانجام بعد از چندین سال، شاید بگم، لطف و محبت الهی شامل حال ما شد، و نامم در صف دیدار اقای مظلومان قرار گرفت .واقعا نمی گنجد ان همه خوشحالی رو بر روی کاغذ وصف کنم .
باامید الله
چهارشنبه ۱۰ ابان ۱۴۰۲
یک روز بارانی خاطره انگیز
بعد ازمراسم بدرقه مادرم و دوستان
راهی تهران شدیم .
حوالی ساعت : ۲یا ۳ شب به محل اسکان رسیدیم.برای اولین بار بود که خستگی سفر را بهانه استراحت نمی کردیم
ساعت : ۵ صبح
وضو گرفتیم، نماز خواندیم
اماده حرکت سمت حضرت یار شدیم .به خیابان رسیدیم و چند قدمی نیز راه رفتیم وچند ساعتی در صف بازرسی و انتظار بودیم .تابه سالن اصلی رسیدیم.پسران و دختران زیادی بودیم،صدای لبیک گفتنمان حتی ستون های سخت جماران را به لرزه دراورد .نوشته کتیبه را خواندم،
حضرت امیرالمومنین فرمودند : دشمن ستمگر و یار ستمدیده باشید
متوجه شدم که حرف دل اقای مظلوم مان اینست که، ماباید همیشه راه حق را انتخاب کنیم .سرانجام انتظار به سر رسید،
حضرت یار،اقای عزیزتر از جانم
نوری، مشرف فرمودند، ما
عرض ارادتمان را خدمت مقام بزرگوارش عرضه نمودیم .
اللهم حفظ لنا سیدنا ونور عیننا قلبنا
✍️ریحانه رمضانی کالوس
دهه هشتادی عاشق ولایت
#دخترانبهشتیریحانهالرسولس
#کهگیلویهوبویراحمد
«دلنوشته دختر قشنگمون از کهگیلویه و بویراحمد ازدیداررهبری»
✍️سیده غزل قوامی نژاد
به نام خدا
من و چهار نفر دیگر از دوستان درحال رفتن به دیدار حضرت آقا بودیم سختی های در راه هم شیرین بود به عشق دیدار معشوق و بالاخره به تهران رسیدم وقتی رسیدیم خسته و کوفته شده بودیم ولی به اون جایی که فکر میکردم که صبح میخواهیم برویم دیدار حضرت آقاخستگی از تنم بیرون میرفت و وقتی وارد سالن سازمان تبليغات شدیم ورفتیم در نماز خانه دخترا را دیدم که درحال نامه نوشتن هستن هرکدام با ذوق و شوق خاصی نامه مینوشتند حتی بعضی ها گریه می کردند 😭 و تا ساعت ۳:۳۰ نامه مینوشتن و خوابیدیم ساعت ۶:۰۰صبح بیدار شدیم و آماده میشدیم که دیگر برویم یه حال خاصی داشتم ناباورانه. آخه اولین بار بود که این فرصت برام پیش آمده بود خیلی ذوق داشتم که بسا ساعت زودتر به جلو برود . سوار اتوبوس شدیم و رفتیم ☺️
خلاصه وقتی رسیدیم باید جلوی در کارت هایمان را نشان میدادیم و میرفتیم نزدیک ۴۰ دقیقه ما را بازرسی کردن وقتی به مسجد امام خمینی ره وارد شدیم . نشستیم تا موقعی که حضرت آقا وارد سالن بشوند شعار میدادیم و سرود میخوانیدم یک هیاهویی بود . دل تو دلمون نبود بعضی ها میخندیدند بعضی ها گریه می کردند از ذوق ....خلاصه ساعت ۱۰ شدبود دیدم یکدفعه مجلس هم آقایان هم دختران رفت تو آسمون همه باذوق و شوق داد فریاد می زدند (این همه لشکر آمده به عشق رهبر آمده) ....
وقتی حضرت آقا وارد شدن همه بلند شدیم
واز شوق گریه میکردیم خلاصه.
نشستیم به صحبت های حضرت آقا گوش
میدادیم من فقط به صورت نورانی حضرت آقا
نگاه میکردم مثل پدربزرگی که خیلی از اعماق وجودم بپرستم .با اینکه اولین بار بود زیارتشون می کردم وقتی برنامه تمام شد با خودم گفتم چقد زود برنامه تمام شد کاش بیشترطول میکشید.
راه افتادیم طرف نماز خانه وسایلمان را جمع کردیم و راه افتادیم به طرف خانه هایمان ... و من غزل بانو این خاطره زیبا و دوست داشتنی را هیچ وقت از یاد نخواهم برد .
باتشکر از مادر معنوی همه ما دختران بهشتی گروه جهادی حضرت رقیه س، سرکار خانم هاشمی و دست اندرکاران.
#حریفت_منم
#روایت_دیدار_رهبری
#گروه_جهادی_حضرت_رقیه
#دخترانمقاومتبهشت
#کهگیلویهوبویراحمد
ایتا/روایت/سایت📡
«دلنوشته دختر قشنگمون از مازندران ازدیداررهبری»
✍پریا مهدی تبار
#یک_آرزوی_برآورده_شده... ♡
به نام خالق هستی، سلام اسم من پریاست پریا مهدی تبار،
از اون روزی که به دیدار حضرت عشق امام خامنه ای دعوت شدم زندگی برام تغییر کرده.
من با دیدن اون مرد بزرگتر از بزرگ به جای میخ بودم وقتی آقا وارد مسجد شدند من در چهره ی پر مهرشون غرق شدم؛ بعد ازچند دقیقه ای با صدای شعار حیدر' حیدر گفتن جمعیت به خودم اومدم، من هم با اونها یک صدا شدم و شروع کردم به حیدر' حیدر گفتن.
بعد از کلی حیدر' حیدر گفتن و شعار دادن به زمین نشستیم و من دوباره در چهره ی اون مرد فرزانه فرورفتم و به آرامش در روی ایشون غرق شدم و با صدای سرود و هم خوانی جمعیت به جمعیت برگشتم، من در اون روز احساس بزرگترین و مهم ترین آدم دنیا را داشتم
((با اعتماد به نفس کامل)) قبل از ورود به مکان قلبم از شدت تپش در حال ایستادن بود و مثل ذرتی که در قابلمه درحال تبدیل شدن به پاپ کورن، بودم.
صفی که اونجا تشکیل شده بود انگار تمام صف های جهان تشکیل شده بود و خیلی خیلی طولانی و بلند بود یه یکی دوساعتی را در صف بودیم، ولی وقتی به لذت بعدش و دیدن حضرت عشق برام مهم نبود هیچ اهمیتی نداشت حتی اگر دو هفته در صف بودم برام مهم نبود. وقتی شعار هایی مانند حیدر حیدر؛ این همه لشکر آمده به عشق رهبر آمده و یا وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد... این ها به گوشم می خوردند حس عجیبی در من موج میزد که نمی دونم اسم این حس را چی بذارم؟!؟
عاشقی؛ دوست داشتن یا یا یا نمی دونم اصلا نمی دونم.!!! الان که این دلنوشته رو می نوسیم دلم می خواهد زمان به عقب برگردد و من دوباره این حس بهشتی رو تجربه کنم. شاید می تونم به جرعت بگم این اولین باری بود که من این حس را تجربه می کردم و برای خودم بسیار بسیار عجیب بود. من وقتی به خانه برگشتم همه درباره حس و حال اونجا و یا حال حضرت از من می پرسیدند و من می گفتم آن را به دو چیز توصیف کنم:
یک آرزوی براورده شده
یک رویای غیر قابل باور
که به واقعیت پیوسته.
(امید وارم دوباره این حس
زیبا رو باهم بچشیم)
#حریفت_منم
#روایت_دیدار_رهبری
#گروه_جهادی_حضرت_رقیه
#دخترانمقاومتبهشت
#کهگیلویهوبویراحمد
ایتا/روایت/سایت📡