eitaa logo
بهشتیان 🌱
32.2هزار دنبال‌کننده
172 عکس
50 ویدیو
0 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها زبان‌عشق اوج نفرت یگانه منتهای عشق تمام تو، سهم من روزهای تاریک سپیده کنار تو بودن زیباست تبلیغات👈🏻    @behestiyan2
مشاهده در ایتا
دانلود
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت‌188 💫کنار تو بودن زیباست💫 صدای پیامک گوشیم بلند شد. بهتر
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 با دیدن ماشین مهدیه جلوی در حیاط، دلم برای مریم‌ سوخت. دیروز کم غر زده امروز اومده تکمیلش کنه.‌ کلید رو توی در پیچوندم و وارد خونه شدم. کاش متوجه اومدنم نشن و پنهانی برم‌بالا. اصلا حوصله‌ی غرغرهاش رو ندارم. در راهرو رو باز کردم و آهسته داخل رفتم. کفشم رو روی مشمایی که مریم‌پهن کرده تا موکت خیس و گِلی نشه گذاشتم که صدای خاله بلند شد _غزال خاله بیا شیربرنج درست کردیم. درمونده به در نگاه کردم. از کجا فهمید اومدم! بی میل سمت خونه‌ی خاله رفتم. در رو باز کردن و تلاش کردم لبخند بزنم _سلام _سلام عزیزم. خوش اومدی. بیا تا داغِ یه بشقاب بخور. مریم یه بشقابم برای غزال بیار کنار خاله نشستم و با چشم دنبال مریم و مهدیه گشتم _دیر کردی خاله! _دخترا کجان!؟ نفس سنگینی کشید و آهسته گفت _مهدیه انقدر داد و بیداد کرد که فشارش افتاد رفت تو اتاق خوابید. مریمم داره گریه میکنه. با بغض ادامه داد _منم این وسط بدبخت‌شدم.‌دخترم داره به بی راهه میره در اتاق به ضرب باز شد و مهدیه طلبکار بیرون اومد. نگاه تیزی بهم انداخت _کجا بودی تو؟ انقدر از فضولی ها و دخالت های این خانواده‌ لبریزم که فقط خدا میدونه. نگاهم رو ازش گرفتم و جوابش رو ندادم _غزال پشت چشم‌ نازک کردن نشد جواب من. به خدا جواب ندی اول به مرتضی میگم بعد به دایی اسم دایی که میاد ته دلم خالی میشه. ولی باید مهدیه رو درست و حسابی بنشونم سر جاش. گوشیم رو از جیب مانتوم بیرون آوردم.‌شماره‌ی مرتضی رو گرفتم و روی حالت بلند گو گذاشتم.‌ صدای گوشیم به خاطر مدل قدیمیش زیاد بلند نیست ولی انقدر هست که مهدیه بشنوه و دست از سرم برداره نیم نگاه دلخوری بهش انداختم و خاله گفت _مهدیه جان مادر کم حرص بخور! صدای مرتضی توی خونه پیچید _جانم غزال. رسیدی؟ تو چشم‌های مهدیه زل زدم _سلام. آره همین الان رسیدم. _اگر چیزی کم و کسر بود زنگ بزن بخرم بیارم بدون اینکه نگاه از، چشم‌های مهدیه که دیگه طلبکار و شاکی نبود بردارم گفتم _مرتضی من یه سوال میپرسم تو جواب بده باشه؟ _چی شده؟ _من امروز و دیروز، بعد دانشگاه کجا بودم؟ _کتابخونه! چی شده مگه؟! گوشی رو از حالت بلند گو برداشتم و کنار گوشم گذاشتم _هیچی نشده. فقط میخواستم مهدیه بدونه که تو در جریانی. کاری نداری؟ _نه.‌ با لحن خاصی ادامه داد _ قرمه سبزی یادت نره _باشه. فعلا خداحافظ تماس رو قطع کردم. مهدیه گفت _خب مثل آدم بگو چرا زنگ میزنی به مرتضی! به آشپزخونه اشاره کردم _بگم و تو باور نکنی بعد هر ثانیه وضعم بشه مثل مریم؟ با غیظ گفت _مریم با تو فرق میکنه. پا شده با پسره... وسط حرفش پریدم _اسم امیرعلی رو تا حالا به بدنامی شنیدی؟ چیزی ازش دیدی؟ مورد اعتماد این خونه هست یا نه؟ _اینا میشه دلیلی که مریم باهاش قرار بزاره بره بیرون! _نه. نمیشه. ولی تو بگو چیکار کنن؟ گیر افتادن بین تعصب بیجا و حرف بی خود دایی. مریم با چشم های گریون پشت اپن ایستاد و نگاهم کرد _غزال تو داری یه جوری حرفی میرنی که انگار اینا هیچ خطایی نکردن! _نمیگم خطا نکردن ولی تو بیا به جای سیلی زدن به جای غر زدن به جای اعصاب خورد کردن بهش راه و چاه نشون بده. بیا مسیرشون رو هموار کن. کنار خواهرت وایسا نه روبروش. خاله که دلش برای مریم سوخته بود حق به جانب رو به مهدیه گفت _راست میگه دیگه! هم امیر علی پسر خوبیه هم بچه‌م‌مریم خانومه. مریم‌ دنبال طرفدار بود تا صدای گریه‌ش رو بالا ببره.‌مهدیه پشیمون گوشه‌ای نشست و هر دو دستش رو روی سرش گذاشت 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂