بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت192 💫کنار تو بودن زیباست💫 سومین بوق رو شنیدم و جواب نداد
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت193
💫کنار تو بودن زیباست💫
وسایلم رو داخل کیف گذاشتم. چادرم رو برداشتم و نگاهی به ساعت انداختم.هواخیلی سرده خدا کنه تا برسم اتوبوس بیاد.
در رو باز کردم و از خونه بیرون رفتم. هنوز بوی قرمه سبزی دیشب توی راهرو میاد
لبخند روی لبهامنشست. انقدر که مرتضی از دستپختم تعریف کرد و مهدیه بهبهوچهچه کرد. دوست دارم هر شب خودم غذا رو درست کنم.
کفش هام رو پوشیدم و بیرون رفتم. سوز سرما صورت آدم رو میسوزنه. برای اینکه روی موزاییک های یخ زده سر نخورم با احتیاط و آهسته راه رفتم. در حیاط رو باز کردن و بیرون رو نگاه کردم.
شکر خدا روی آسفالت خیابون خبری از یخ زدگی نیست. چادرمرو کمی جمع کردم و بیرون رفتم.
بهپا دیدن آقا دانیال روی موتور دلم به حالش سوخت. توی این هوا باید با موتور بره سرکار! ظرف غذا رو از زری خانم گرفت و گاز پر سر و صدایی به موتورش داد و از خونه دور شد.
زدی خانم متوجهم شد و جلو اومد
_سلام صبحت بخیر غزال جون
خیلی ازش دلگیرم ولی دوست ندارم به روش بیارم
_سلام. صبح شما هم بخیر. زینب جان بهتره
_الحمدلله. دکتر براش گفتار درمانی نوشته. دعا کن بتونه حرف بزنه. راستی غزال یه خواهش ازت داشتم
از اینکه روزی زینب حرف بزنه خوشحال شدم و لبخند زدم
_خدا رو شکر. چه خواهشی؟
_این هزینههای کاردرمانی زینب خیلی بالاست از پسش بر نمیایم. میگم میشه بگی اینجایی که برای کار پیدا کردی به منم کار بده؟
چقدر حریصِ. مزون فتحی یکی از پرفروش ترین مزونهاست و همیشه بیشترین کار رو داره. احساس میکنم سکوت در برابر زری خانم پروتَرش میکنه
_مگه کارهای فتحی کمه؟
از حرفی که شنید جا خورد و خیره نگاهم کرد.
_ماشالله فتحی خیلی کار داره.خوب هم پول میده. بشینی سر کارهاش خوب در میاری. دیگه رقیب هم که نداری. اگر هم بهت کم پول میده مقصر خودتی که قیمت پایین دادی. کار دست زحمتش خیلی بالاعه.فقط تمیز تر بدوز که کار برگشتی نداشته باشی
نمیدونستم قیمت پایین داده اما از قیافهش مشخصه که حدسم درست بوده. با صدای بوق ماشینی سرم رو چرخوندم. مرتضی سوار ماشین دوستش منتظرمبود.
توی این هوای سرد واقعا حضور مرتضی خوشحالم کرد
نگاهم رو به زری خانم دادم
_حالا اگر دیدم کار زیاد دارن تمیزی کار هم براشونمهم نیست براتون میارم ببخشید باید برمکه دیرم نشه.
خداحافظی گفتم و سمت ماشین مرتضی رفتم. درش رو باز کردم و فوری نشستم.
_سلام. وای خدا خیرت بده مرتضی داشتم یخ میزدم
جواب سلامم رو با لبخند داد و بخاری ماشین رو زیاد کرد.
_اول صبحی رفتم ماشینش رو گرفتم گفتم هوا خیلی سرده. خدا خدا میکردم زود برسم نرفته باشی
_اگر زری خانم باهام حرف نمیزد رفته بودم
کمی از خونه دور شدیم. گفت:
_راستی بهت گفتم میخوایم جگرکی هم بزنیم؟
_نمیدونم یادم نمیاد گفته باشی
_با مهرداد صحبت کردم گفتم دم غروبی فروش جگر خیلی بهتره. بهمون مجوز نمیدن فعلا میخوایم یه منقل و میز بزاریم جلوی در مغازه تا بتونیممغازهی بغلیش رو هم اجاره کنیم.
_عه چه خوب!
نیمنگاهی بهم انداخت.
_جگر دوست داری؟
_جگر پیچ دوست دارم
لبخندش دندون نما شد و با ذوق گفت
_این دفعه که ماماناینا اومدن مغازه برات جگر پیچ میزارم.
لبخندش رو جمع کرد و با احتیاط پرسید
_میای دیگه!
پارت زاپاس
وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇
الانپارت ۵۶۳هستیم😋
https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂