🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت338
💫کنار تو بودن زیباست💫
واقعاً حس من به مرتضی چیه؟ انقدر همه چی یهویی و با عجله شد که نتونستم به این چیزها فکر کنم اما محبتهای مرتضی دلم رو نرم کرده
نمیتونم بگم دوستش ندارم شاید هم دوستش دارم و علاقم رو نمیتونم بهش ابراز کنم با لبخند نگاهش کردم و گفتم
_ من نمیدونم باید چی بگم
خندید و گفت
_میدونی. تو شخصیت خیلی سادهای داری و این نشون میده که فکر خیلی پیچیدهای داری. با همین رفتارت کلی بلا سرم آوردی
_ یه جوری حرف میزنی که متوجه نمیشم
دوباره آه کشید
_حالا مونده بفهمی چه بلاهایی سر من آوردی
کنارش نشستن چه حس خوبی بهم داده
_بلا چرا؟
_صد بار میخواستم بیام جلو میترسیدم
_ترس چرا!
_که نه بشنوم
اروم خندید و ادامه داد
_گل خریدم بهت بدم لهش کردی...
خجالت زده لبم رو به دندونگرفتم
_واقعا شرمندهم. من فکر کردم برای کس دیگه خریدی
_نه بابا کس دیگهم کجا بود! فکر و ذکرم چهارسالِ تویی. مدام با خودم میگفتم قبول نمیکنی. وقتی افتادم زندان گفتم دیگه باید قید غزال رو بزنم. البته اون موقع هم رویا بافی میکردم.
میگفتم میرم بهش میگم، اونم قید حرف های دایی رو میزنه و قبول میکنه. وقتی گفتیهیچ حسی بهمدیگه ندارید انگار دنیا رو بهم دادن.
بعد گفتم من سابقهدار شدم غزال کجا به من بله میده. اون روز که گفتی ما بهم نمیخوریم گفتم دیدی غزال خودش رو بالاتر میبینه.
بعدم که تموم شد. ولی نا امید نشدم.صبحش تو خونه گفتم عاشورا نذری میدم. رسیدم مغاز داشتم میز تمیز میکردم به سرم زد نذر کنم یه گوسفندم روز تاسوعا قربونی کنم. داشتم با خدا حرف میزدم یهو گفتی سلام. نمیدونی چقدر خوشحالم کردی.
وقتی بله دادی با خودم گفتم این فقط معجزهی امام حسینِ و گرنه غزال کجا به من بله میداد!
_چرا مگه چیت کمه؟
سوالی نگاهم کرد و ادامه دادم
_چیزی کم نداری که اینجوری فکر کردی! اون زندان رفتنت هم به قول اقا سید پرچم افتخار محلِ
لبخند روی لبهاش کش اومد
_میترسیدم دیگه. گفتم شاید خجالت بکشی بعد ها بگی شوهرم....
_مگه قراره ما از خصوصی ترین حرفهامون یه کسی بگیم؟
خیره با حفظ لبخند نگاهم کرد و سرش رو بالا داد
پارت زاپاس
وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇
الانپارت ۸۰۵هستیم😋
https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂