eitaa logo
بهشتیان 🌱
32.1هزار دنبال‌کننده
133 عکس
38 ویدیو
0 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها زبان‌عشق اوج نفرت یگانه منتهای عشق تمام تو، سهم من روزهای تاریک سپیده کنار تو بودن زیباست تبلیغات👈🏻    @behestiyan2
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 نگاه خیره‌ای بهم انداختیم.‌نسیم دستم رو گرفت و از اتاق بیرون برد _بیا رو صندلی بشین گنگ گفتم _کی بود این؟ _نمی‌دونم. مگه پدرت فوت نکرده! اصلا چرا نموند! چرا پول رو داد رفت؟ خیره به سرامیک موندم. نسیم کنارم‌نشست و با تردید پرسید _تو مطمعنی پدرت فوت کرده؟! نگاهم رو به چشم‌هاش دادم و پرسید _این مرده، راننده همون شاسی بلند مشکیِ نباشه! حس درموندگی رو تک‌تک اعضای بدنم حس میکنم. لب‌های خشک شده‌م رو به سختی تکون دادم و با صدای گرفته و از ته چاه دراومده‌ای لب زدم _دایی‌م گفت! حس کنجکاویش بیدار شده‌. ایستاد و دستم رو گرفت _پاشو بریم گوشیت رو بگیر زنگ بزن به داییت پر بغض دنبالش راه افتادم. اون‌نگاه پر از خشم‌و عصبانیت چی بود! چرا پول رو داد و رفت! سپهر مجد! گوشی رو سمتم گرفت _بگیر زنگ‌ بزن از شدت بهت نمی‌تونم‌ دهنم رو ببندم نگاهی به کلانتری انداختم و اصلا متوجه نشدم کی اومدم بیرون. _بگیر زنگ بزن‌ دیگه! انقدر شنیدن حرف‌ها برام‌سنگین‌ بوده که صدام عوض شده. _زنگ بزنم‌چی بگم؟ _خب بگو این‌کیه! روی جدول کنار خیابون نشستم. _غزال... بر خلاف میلم شماره‌ی دایی رو گرفتم و گوشی رو کنار گوشم گذاشتم.‌ صدای امیرعلی رو شنیدم _سلام با همون صدای گرفته گفتم _سلام. دایی نیست؟ _نه رفته بیرون.‌کارش داری؟ _نه...من یه چیزی شنیدم _چی! _امیرعلی من الان کلانتری بودم تشرمانند گفت _اونجا برای چی؟ مبهوت به خیابون لب زدم _برای چک رنگ عصبانیت تو صداش معلوم شد _مگه نگفتی پاس شد! مردی که اون روز تو بهشت زهرا از دور من و مرتضی رو نگاه می‌کرد، خودش بود! صدای بلند امیرعلی رو شنیدم _غزال... صدام‌لرزید _یه لحظه فقط گوش کن باشه _اول بگو چک چی شد _مشکلم چک‌نیست.‌من تو کلانتری بودم‌ منتظر برادر دوستم که پول بیاره... _تازه میخواست پول بیاره! ناخواسته صدام‌بالا رفت و همزمان‌که بغضم سر باز کرد فریاد کشیدم _امیرعلی گوش کن.‌ یکی اومد تو‌کلانتری پول چک رو داد و رفت.‌ اونجا گفته پدر منِ.‌ کارت شناسایی داشته. میگن سپهر مجد بوده چند لحظه‌ای سکوت کرد و متعجب گفت _تو دیدیش؟! اشکم رو پاک‌ کردم و دوباره درموندگی سراغم‌ اومد _دایی کجاست؟ امیر علی هم شوک شده _نمیدونم...‌ رفت بیرون.‌.. فکر کنم‌ یه نیم ساعت دیگه برگرده. تو کجایی؟ _من رو ول کن.‌بگرد دایی رو پیدا کن ازش بپرس _صبر کن الان‌ بهت زنگ میزنم تماس رو قطع کرد. چشمم رو بستم. اون‌که اون روز بهم تنه زد و باعث شد تا گوشی از دستم بیفته هم خودش بود! نسیم با احتیاط پرسید _چی گفت؟ بدون اینکه چشمم رو باز کنم و حرفی برنم‌سرم رو بالا دادم و گفت _میگم اگر درست‌گفته باشن احتمالا سنگ قبر هم کار ایشونِ! نه؟ دوست دارم‌به نتیجه‌ای برسم‌که اشتباه باشه و این حرف نسیم اذیتم می‌کنه _الان پسرداییم‌زنگ می‌زنه کنارم نشست و دستم رو گرفت و برای همدردی شروع به ماساژ دادن، کرد صدای گوشیم بلند شد شتاب زده به صفحه‌ش نگاه کردم و با دیدن اسم مرتضی بغضم‌سرباز کرد و اشک بی صدا روی صورتم ریخت.‌انقدر زنگ خورد تا قطع شد. نفس سنگینی کشیدم و دوباره اسمش روی صفحه‌ی گوشیم‌ ظاهر شد. گوشی رو کنارم، روی جدول گذاشتم.‌ چشمم رو بستم و اجازه دادم‌آهنگ زنگ مرتضی احساساتم رو بیشتر تحریک کنه. یعنی اونی که زنگ زد و فکر کردم مزاحم هست هم خودش بوده! نسیم هول شده گفت _پسر داییته فکر کنم! فوری چشمم رو باز کردم و شماره‌ی امیرعلی رو شناختم و به امید اینکه بگه همه ‌ی حرف ها دروغه جواب دادم. نسیم گوشش رو به گوشیم نزدیک‌کرد _الو چی شد؟ تعللش توی حرف زدن ته دلم رو خالی کرد _اومد... بهش گفتم... هیچ وقت اینجوری روی حرفی که می‌شنوم‌ تمرکز نکردم _غزال بابام‌حرف نزد... ولی‌‌‌‌... یه حالی شد! بعدم رفت. هر چی هم زنگ زدم جواب نداد.‌میخوای خودت زنگ بزن با این حرف امیرعلی دنیا روی سرم آوار شد و تماس رو قطع کردم چشمم رو بستم تا هیچ جا رو نبینم ای کاش میتونستم گوشم رو هم ببندم "دایی بعد خبر فوت بابام کسی نگفت کجا دفنش کردن؟ با لحنی پر از حرص گفت یه قبرستونی بردن دیگه" نسیم‌ناباور گفت _اگر راست باشه، عقدت با پسرخاله‌ت مشکل دار میشه که! تیز نگاهش کردم و همزمان صدای گوشیم‌بلند شد و اسم‌مرتضی روی صفحه ظاهر شد پارت زاپاس وی ای پی راه افتاد😍 شرایط👇 الان‌پارت ۸۲۹هستیم😋 https://eitaa.com/joinchat/475201981C8aab07ad4f 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂