eitaa logo
بهشتیان 🌱
32هزار دنبال‌کننده
110 عکس
35 ویدیو
0 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها زبان‌عشق اوج نفرت یگانه منتهای عشق تمام تو، سهم من روزهای تاریک سپیده کنار تو بودن زیباست تبلیغات👈🏻    @behestiyan2
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 با سفارش خاله، یه آرایش ملایم و کاملاً دخترونه داشتیم. انقدر که انگار هیچ کاری نکرده بودیم و فقط کمی پُررنگتر شده بودیم. دست زهره رو که حسابی پکر بود، گرفتم و وارد تالار شدیم. _ رویا من زهرم‌ رو به مهشید می‌زنم. _ بس کن، الان علی کلی حرف زد برات! _ بینی من رو نگاه کن! هیچ کس جای من نیست؛ نمی‌تونم ببخشم. _ تلافی هم می‌خوای بکنی الان وقتش نیست. بذار امروز به خوشی تموم شه. مطمئن باش به غیر از علی اگر امروز رو به هم بزنی، با عمو هم طرفی. به زن‌عمو که طلبکار بهم خیره بود نگاه کردم. انقدر بد نگاه می‌کرد که زورم اومد بهش سلام کنم. _ زن‌عمو انگار خون باباش رو از من طلب داره! زهره با خنده گفت: _ حق بده بهش، تو رو نمی‌خواد. _ نه که من دارم سر و دست می‌شکنم برای پسرش! _ انقدر که عمو تو رو می‌خواد انگار خود محمد هم نمی‌خواد. رویا من خجالت می‌کشم؛ بیا بریم یه گوشه. _ من می‌خوام پیش خانم‌جون بشینم. _ کی زنگ می‌زنی؟ _ مهشید و رضا که بیان، همه حواس‌هاشون می‌ره به اون دوتا. فقط باید گوشی خاله رو هم برداریم. راستی تو با شقایق حرف زدی؟ _ نه. _ پس چرا حافظه گوشی خونه رو پاک کرده بودی؟ _ آهان، آره زنگ زدم ولی جواب نداد. نزدیک خانم‌جون رسیدیم. متعجب از بینی زهره شد اما به روش نیاورد. سلام کردیم و هر دو نشستیم. خاله از دور به زهره اشاره کرد. زهره ایستاد و سمت خاله رفت. خانم‌جون پرسید: _ بینی زهره چی شده؟ _ با رضا دعواشون شده. اخم خانم‌جون تو هم رفت. _ هیچ کس به رضا هیچی نگفته!؟ صدای کل کشیدن خانم‌ها بلند شد و همه نگاه‌ها سمت دَر رفت. زهره خوشحال با کیف خاله سمت من اومد. _ بیا کیفش رو داد نگه دارم. الان بهترین فرصته. به خانوم‌جون نگاه کردم که متوجه شدم برای خوش‌آمدگویی به سمت عروس و داماد رفته. زهره گوشی خاله رو سمتم گرفت. _ بگیر زنگ بزن دیگه، الان دیر می‌شه! گوشی رو دستم داد. شماره شقایق رو گرفتم.‌ توی اون همه سر و صدا، هیچی نمی‌شنیدم. _ بیا بریم اتاق پرو. بی‌حرف دنبالم راه افتاد. هنوز نرسیده بودیم که صدای ضعیف شقایق توی اون سر و صدا، توی گوشم پیچید. _ بله! _ سلام، منم رویا. وارد اتاق پرو شدیم که خوشبختانه بخاطر حضور رضا و مهشید خالی بود. دَر رو بستم. _ سلام، خوبی؟ کجایی!؟ _ عقد رضاست. شقایق من وقت ندارم، بگو سه‌شنبه کجا بیایم؟ _ سه‌شنبه ساعت آخر مدرسه رو باید بپیچونید بیاید به این آدرسی که می‌گم.‌ _ نمی‌شه بعد از مدرسه بیایم؟ _ نه بعد مدرسه که هدیه و سیاوش هم میان خونه؛ نمی‌تونی بیای؟ _ چرا تو بگو یه کاریش می‌کنیم. _ دخترعموی سیاوش می‌گه، شما رو که ببینه می‌ره براتون میاره. _ باشه میایم. آدرس رو داد. توی خاطرم سپردم و تماس رو قطع کردم. زهره گوشی رو گرفت. تماس رو حذف کرد و توی کیف انداخت. _ زهره هر لحظه داره سخت‌تر می‌شه. می‌گه باید ساعت آخر مدرسه رو پیچونید.‌ خب ما غیبمون بزنه، افشار زنگ می‌زنه خونه می‌گه! _ من بلدم چی کار کنم. توروخدا فقط نگو نه! _ تا آخرش باهات هستم. برای مطالعه و ادامه‌ی رمان لطفا چند خط بعدی رو با دقت بخونید. کامل توضیح دادم پس نیاید پیوی بگید بقیه‌ش رو چه‌جوری بخونم😅 سلام این‌رمان‌۷۹۷ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۶۰ هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمه‌علی‌کرم. بانک ملی بعد واریز فیش رو ارسال کنید و فقط اسم‌رمان رو بعد از فیش ارسال کنید تا پیامتون رو زودتر باز کنم🌹 اینجا کامل توضیح دادم🤒 لطفا نیاید پی وی بگید چرا پاک‌شده😊 پی دی اف نیست. لینک کانال خصوصی رو براتون راسال میکنم @onix12 بزرگواران رمان در هیچ سایتی نیست.‌ فقط در ایتا هستم. بعضی از دوستان میرن از سایت بخرن که متاسفانه کلاه برداری هست و رمانی براتون ارسال نمیشه        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀