🌟☘🌟☘🌟☘🌟
☘🌟☘🌟☘🌟
🌟☘🌟☘🌟
☘🌟☘🌟
🌟☘🌟
☘🌟
🌟
#پارت634
🍀روزهای تاریک سپیده🌟
سه ماهه از رفتن ایوب خان و خانوادهاش از روستا میگذره.
نوروز شد و نه اونها برای عید دیدنی به اینجا اومدند و نه خانواده خان، رغبتی برای این دید و بازدید داشتند
توی این سه ماه انقدر که از دست ماهرخ استراحت کردم توی هفت ماه بارداریم نکردم
حتی از اون چند باری که خان به سختی اجازه میداد تا به مطبخ برم و غذایی براش درست کنم به بهانه اینکه دستپختم رو بخوره، خبری نیست. ماهرخ حتی نمیذاره از جلوی در مطبخ رد بشم
استراحت زیادی تنبلم کرد و باز هم حضور ماهرخ باعث شده تا هیچکس حرفی بهم نزنه
با اینکه اصرار خان برای موندن رو قبول نکرد و با عزیز و آقا جان به خونه اونها رفت، اما هر روز از صبح تا غروب اینجاست و بهم سر میزنه و خان هم شرایطش رو درک میکنه ماهرخ هم اصلاً مزاحمتی ایجاد نمیکنه و بیشتر اوقات تنهامون میذاره همین که توی اتاقی که به اسم فخری بوده الان برای اون شده و توی اون لحظههایی که خان کنار منه اونجا میمونه براش کافیه و خودش رو سرگرمطلا میکنه، به جبران حسرت نوزده ساله ای که از بچه ی خودش داشته
حالا تموم محبت و مادرانه هاش رو خرج طلا می کنه
و یکی از دلایلی که هر روز میاد اینجا، دیدن طلا هم هست، طلا هم خیلی بهش وابسته شده
برعکس اینکه زمان طلا، ناراحت میشدم نعیمه بچه رو پایین ببره اما انقدر که طلا و هوشنگ اذیتم میکنن، وقتی نعیمه افراسیاب رو پایین میبره ناراحت نمیشم
روی تخت خوابیدم و کش و قوسی به بدنم دادم که همزمان در اتاق باز شد با دیدن خان فوری سر جام نشستم و لباسم رو مرتب کردم لبخندی بهش زدم و سلام کردم
_ کی اومدید!
ناراحت جلو اومد همزمان که روی تخت مینشست گفت
_همین الان
نگران از حالش پرسیدم
_چیزی شده!
_ یه نفر از روستای عموم یک پیغام آورده
_فکر کردم بیخیال من شدن!
استرس رو توی نگاهم دید و گفت
_ بیخیالت شدن
ایستاد سمت کمد رفت درش رو باز کرد و برگهای بیرون آورد با قدمهای سنگین جلو اومد و روی تخت کنارم نشست
برگه رو سمتم گرفت
_ اینو بخون
با احتیاط برگه رو گرفتم بازش کردم و نگاهی بهش انداختم همون وکالت نامهای بود که ایوب خان در حضور آقا سید و چند نفر دیگه به خان داده بود. برای تقسیم اموالش بعد از فوتش.
_عمو این وکالت رو به من داد فقط به خاطر تو
الان خبر آوردن که عمو فوت کرده من با این وکالت اگر برم خونه عمو آشوبی به پا میشه که قطعاً دامنش زندگی ما رو هم میگیره. اما من به خواست تو احترام میذارم و هرچی که تو بخوای انجام میدم و تمام این آشوبها رو با جون و دل میخرم
پارت زاپاس
کل رمان که ۶۳۵ پارته رو یکجا بخون😍
۵۰ تومن
بزنید رو شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771فاطمه علی کرم بانکملی فیش رو بفرستید به این ایدی @onix12 فیش رو همون روز ارسال کنید غیراین قبول نمیکنم🌹 بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. چه با نامنویسنده چه بی نام نویسنده. حتی برای خودتون ذخیره نکنید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌ ✍🏻 #هدی_بانو فاطمه علیکرم 🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫 ╔═☘🌟════╗ @behestiyan ╚════🌟☘═╝ 🌟 ☘🌟 🌟☘🌟 ☘🌟☘🌟 🌟☘🌟☘🌟 ☘🌟☘🌟☘🌟 🌟☘🌟☘🌟☘🌟