eitaa logo
نشان از بی نشان ها
523 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
30 فایل
جان به هر حال قرار است که #قربان بشود... پس چه خوب است که قربانی #جانان بشود... انتقاد و پیشنهادات خود رو با ما در میان بگذارید👇👇👇 @BeneshaN63 @beneshanyazahra
مشاهده در ایتا
دانلود
❣بسم رب الشهدا❣ خادم شدن، بہ #پیراهن خادمے و چسباندن #پلاک خادمے بر روے سینہ نیست! #خادم_الشهدا بودن یک #تفکر است .. تفکر و سبک زندگے! بیایید #تمرین کنیم #خادمے_شهدا را ... 📸 #شهید_حجت_الله_رحیمی🌷 🍃🌹🍃🌹 @beneshanHa
دائما طاهر باش وبه حال خویش ناظر باش وعیوب دیگران را ساتر باش. باهمه مهربان باش واز همه گریزان باش. یعنی باهمه باش و بی همه باش از دست نوشته های 🌷 شهید #محمد_بلباسی🌷 #خادم_الشهدا #شهید_مدافع_حرم #صبحتون_شهدایی ✅ @beneshanHa 🌹یازهرا🌹
بسم الله شهید جعفر عباسی قطعه دوم خیبر‌ .ردیف۱۶ . . .از کربلای ۴ برگشتیم, هیچ کس دل و دماغ برگشتن نداشت. جعفر مثل همیشه خندان و پر روحیه بود. خودش را از مایلر ها بالا می کشید و کمک می کرد بچه ها سوار شوند. توی مسیر فشرده بین نیروها نشسته بودیم. گفت مهدی برسیم معاد می دونی چی می چسبه؟ گفتم ۴۸ ساعت خواب! گفت نه, سه روز مرخصی. فهمیدم دلش برای دیدن پسر چند ماهش, محمد مهدی تنگ شده! بیست روزی گذشت. با جعفر توی یکی از سنگر های پنج ضلعی منتظر نشسته بودیم تا با بابا علی و ناصر ورامینی برای شناسایی بریم سمت نهر هسجان. من نشسته بودم, جعفر دراز کشیده و سرش را گذاشته بود روی پام و می گفت:چه حالی میده,سرت را بذاری روی پای رفیقت حرف بزنی. حالا این, این دنیاست. فکر کن, اون طرف که رفتیم, چشم باز کنی ببینی سرت روی پای (ع)ست! یک ساعت بعد بود. توی امبولانس. سر جعفر روی پام بود. خون زیادی ازش رفته بود. مرتب می گفت یا فاطمه(س), اثار فراق,دلتنگی,شادی و وصال تو صورتش بود... کاری از دستم بر نمی امد, جز نگاه کردن به ان چهره نورانی که نفس به نفس به دلدار می رسید... راوی مهدی امینی 🌷🌷🌿🌷🌷 ↘️ تولد:۱۳۴۳/۱۱/۲۹- شهادت:۱۳۶۵/۱۰/۲۵- ای (ع) @beneshanHa 🌹یازهرا 🌹
نشان از بی نشان ها
شهیدی که شهادتش را از امام سجاد گرفت
بسم الله نمیدونم چجور خداراشکر کنم بابت آشنایی با این شهید عزیز . ان شاالله محبتم و اشناییم بااین شهید روز به روز بیشتر شود. ورق بزنید مزار شهید: ..گلزارشهدای بهشت زهرا.قطعه دوم . 💕 محمد خیلی با حیا بود چشم خیلی خیلی پاکی داشت. از زمانی که به سن تکلیف رسید هیچگاه ندیدم حتی یک نگاه به نامحرمی داشته باشد. با وجود اینکه طبقه بالای خانه ما عمویمان زندگی می‌کرد و دختر عمویم که دختر خاله‌‌مان هم می‌شد و با محمد هم سن وسال بودند و از کوچکی باهم بزرگ شدند و علاقه بسیار زیادی به هم داشتند، زمانی که محمد به رسیده بود هر زمان دختر عمویم به طبقه پایین می‌آمد محمد یا به بیرون از خانه می‌رفت یا می‌رفت داخل اتاق. یک روز دختر عمویم گفت: نمی‌دانم برای چه محمد این رفتار را با من دارد مگر از من ناراحت است؟ مادرم گفت نه محمد می‌گوید من به سن تکلیف رسیده‌ام. و دوست ندارم که باعث بشوم. حتی زمانی که خاله‌ها یا دیگر خانه ما بودند و محمد وارد خانه می‌شد همانطور که سرش پایین بود سلام می‌کرد و سریع رد می‌شد. چشم بسیار پاکی داشت و من همیشه می‌گویم محمد به خاطر چشم پاکی که داشت نصیبش شد. قبل از سال تحویل که با کاروان دانشجویان به سفر راهیان نور رفته بودم، از من خواستند درباره محمد صحبت کنم و خصوصیات و خاطراتش را بیان کنم. زمانی که به این نکته اشاره کردم که محمد حتی به محارمش هم نگاه نمی‌کرد یکی از خانم‌ها گریه کرد و گفت: من مُرید برادرتان شدم. گفتم: چطور؟! گفت یه بار که رفته بودم بازار برادرت و خانمش را دیدم. از آنجایی که با خانمش دوست بودم رفتم جلو و سلام علیکی کردم. تا من رفتم جلو برادرت سریع فاصله گرفت بدون حتی سلام. من به خودم گفتم چقدر رفتار بدی داشت مگر من می‌خواستم چه‌کار کنم که اینجور برخورد کرد و خلاصه خیلی بدم آمد از این رفتار برادرت. ولی امروز که این خاطره را تعریف کردی فهمیدم که من چقدر درباره محمد اشتباه می‌کردم. @Booyeshahid110 @beneshanHa 🌹یازهرا 🌹