📍در طلاييه
🌹 سه شهيد پيدا كرديم
پاهايشان با سيم تلفن
كلاف شده بود
و دستهايشان از پشت
بسته شده بود
🔺 خاك ها را كنار زدند متوجه شدند استخوانهاي سينه و جمجمه
اين بچه ها روي زمين
كتاب شده است
🔺بعد معلوم شد كه دست و پاي اين شهداي عزيز را
قبل از شهادت بستند
كنار هم خواباندند
با شني تانك از روي سينه و جمجمه بچه ها رد شدند...
❓اين نوع جان كندن آسان است ؟
❓كه انسان تقاضاي بازگشت كند؟
✅ اينجا سِري در كار است كه
چنين جان كندن بسيار سخت و دشوار دوباره طلب مي شود....
#خاطرات_شهدا
#حجت_الاسلام_جوشقانيان
✅ با خوبان همنشین شویم تاخوب شویم 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/436076549Ca075d75748
🌹یازهرا🌹
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
بسم الله
شهید جعفر عباسی
#گلزارشهداشیراز
قطعه دوم خیبر
.ردیف۱۶
.
.
.از کربلای ۴ برگشتیم, هیچ کس دل و دماغ برگشتن نداشت. جعفر مثل همیشه خندان و پر روحیه بود. خودش را از مایلر ها بالا می کشید و کمک می کرد بچه ها سوار شوند.
توی مسیر فشرده بین نیروها نشسته بودیم. گفت مهدی برسیم معاد می دونی چی می چسبه؟
گفتم ۴۸ ساعت خواب!
گفت نه, سه روز مرخصی.
فهمیدم دلش برای دیدن پسر چند ماهش, محمد مهدی تنگ شده!
بیست روزی گذشت. با جعفر توی یکی از سنگر های پنج ضلعی منتظر نشسته بودیم تا با بابا علی و ناصر ورامینی برای شناسایی بریم سمت نهر هسجان.
من نشسته بودم, جعفر دراز کشیده و سرش را گذاشته بود روی پام و می گفت:چه حالی میده,سرت را بذاری روی پای رفیقت حرف بزنی. حالا این, این دنیاست. فکر کن, اون طرف که رفتیم, چشم باز کنی ببینی سرت روی پای #اباعبدالله (ع)ست!
یک ساعت بعد بود. توی امبولانس. سر جعفر روی پام بود. خون زیادی ازش رفته بود. مرتب می گفت یا فاطمه(س), اثار فراق,دلتنگی,شادی و وصال تو صورتش بود...
کاری از دستم بر نمی امد, جز نگاه کردن به ان چهره نورانی که نفس به نفس به دلدار می رسید... راوی مهدی امینی
🌷🌷🌿🌷🌷
↘️
تولد:۱۳۴۳/۱۱/۲۹-#شیراز
شهادت:۱۳۶۵/۱۰/۲۵-#شلمچه
#شهدا
#شهادت
#خادم_الشهدا
#امام_خامنه ای
#دفاع_مقدس
#خاطرات_شهدا
#شهدای_شیراز
#گلزارشهدای_شیراز
#شهدای_فارس
#امام_حسین(ع)
#کربلا
#فکه
#طلاییه
#روایتگری
@beneshanHa
🌹یازهرا 🌹
🌿🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین
گفت: آقای امینی جایگاه من توی سپاه چیه؟
سئوال عجیب و غریبی بود! ولی میدانستم بدون حکمت نیست.
گفتم: شما فرماندهی نیروی هوایی سپاه هستین سردار.
به صندلیاش اشاره کرد.
گفت: آقای امینی، شما ممکنه هیچ وقت به این موقعیتی که من الان دارم، نرسی؛
ولی من که رسیدم، به شما میگم که این جا خبری نیست!
آن وقتها محل خدمت من، لشکر هشت نجف اشرف بود.
با نیروهای سرباز زیاد سر و کار داشتم.
سردار گفت: اگر توی پادگانت، دو تا سرباز رو نمازخون و قرآن خون کردی ، این برات میمونه؛
از این پستها و درجهها چیزی در نمیآد!
🌹شهید احمدکاظمی
#خاطرات_شهدا
✅ با خوبان همنشین شویم تاخوب شویم 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/436076549Ca075d75748
🌹یازهرا🌹
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
✅شهید گمنام
🔺 طلائیه بودیم. بیل میکانیکی داشت روی زمین کار می کرد که شهید پیدا شد . همراهش یک دفتر قطور اما کوچک بود، مثل دفتری که بیشتر مداح ها دارند.
🔻برگ های دفتر ، گل گرفته بود. باز کردنش زحمت زیادی داشت. صفحه اولش را که نگاه کردم بالایش نوشته بود عمه بیا گم شده پیدا شده.
🎙 راوی: #محمد_احمدیان
منبع: خط عاشقی 1، خاطرات عشق شهدا به امام حسین و روضه های کربلا، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران.
#خاطرات_شهدا
✅ آسمانی شوید 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/436076549Ca075d75748
🌹یازهرا🌹
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
🍀شهیدی که از سر بریده اش صدا بلند شد: «السلام علیک یا اباعبدالله»
امام جماعت واحد تعاون لشگر ۲۷ رسول (ص) بود بهش میگفتند حاج آقا آقاخانی
روحیه عجیبی داشت زیر آتیش سنگین عراق در #شلمچه شهدارو منتقل میکرد عقب توی همین رفت و آمدها بود که گلوله مستقیم تانک سرش را جدا کرد من چند قدمیش بودم هنوز تنم میلرزه وقتی یادم میاد از سر بریده اش صدا بلند شد: «السلام علیک یااباعبدالله»
راوی :جواد علی گلی- همرزم شهید
☘فرازی از وصیت نامه شهید:
"خدایا من شنیدم که امام حسین(ع) سرش را از قفا بریدند، من هم دوست دارم سرم از قفا بریده شود من شنیدم که سر امام حسین بالای نی قرآن خوانده، من که مثل امام حسین اسرار قرآنی نمیدانستم که بتوانم با آن انس بگیرم که حالا از مرگم قرآن بخوانم ولی به امام حسین(ع) خیلی علاقه و عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید میشوم سر بریده ام به ذکر یاحسین یاحسین باشد...
#خاطرات_شهدا
#وصیتنامه_شهدا
✅ @beneshanHa
🌹یازهرا🌹
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
✅ شهید علم الهدی
🔆 حسين را انداختند توي بند نوجوانان بزهکار. صبوري به خرج داد.
چند روز بعد صداي نماز جماعت و تلاوت قرآن از بند، بلند بود. مأموران حسين را گرفتند زير مشت و لگد.
مي گفتند تو به اينها چه کار داشتي؟! از آن به بعد شکنجه حسين، کار هر روز مأموران شده بود. يکبار هم نشد که زير شکنجه، اطلاعات را لو بدهد.
نوجوان شانزده ساله را مي نشاندند روي صندلي الکتريکي و يا اينکه از سقف آويزانش مي کردند.
#خاطرات_شهدا
✅ @beneshanHa
🌹یازهرا🌹
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#خاطرات_شهدا
مجروج شده و توی بیمارستان بستری بودم.حاج ابراهیم همت اومد به عیادتم. پیشونیمو بوسید و گفت از اینکه چند نفر از همرزمانت شهید شدند و تو هنوز زنده ای ناراحت نباش
خیالت راحت باشه که تو هم شهید زنده ای...
گفتم حاجی میخوای دلداریم بدی؟ من کجا و شهدا کجا؟ حاج همت گفت تو شهید زنده ای ، ولی به شرط اینکه بعد از خوب شدن راه شهدا رو ادامه بدی و دنباله رو آنها باشی...
منبع: سررسید یاران ناب ۱۳۸۹ به نقل از سردار برقی
#خاطرات_شهدا
✅ با خوبان همنشین شویم تاخوب شویم 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/436076549Ca075d75748
🌹یازهرا🌹
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
بسم الله
جاویدالاثر شهید #حبیب_روزیطلب
مزاریادبودشهید در:
#گلزارشهداشیراز
قطعه دوم خیبر.ردیف ۱۷
در اثر تصادف قطع نخاع و فلج شدم. حبیب ان سال ماه رمضان در #بیمارستان_نمازی معتکف شد و علاوه بر من از سایر بیماران قطع نخاعی پرستاری می کرد. پس از ترخیص هم کنارم بود. تا روزی که عازم جبهه بود. گفت:من به جبهه می روم, اگر شهید شدم, اولین چیزی که خدا از خدا می خواهم شفای توست…
مدتی بعد حس کردم انگشت پایم تکان می خورد. به پزشکم نشان دادم گفت: غیر ممکن است. اما به مرور بهبود پیدا کردم…
بعد ها دیدم ان روز که انگشت پایم تکان خورد روز شهادت حبیب بود…
منبع: از دیار حبیب
حبیب اقا ی نگاه....ماهم تو این زمونه بیمار شدیم.دلامون مریض شده....
ی نگاه.
سفارش ما را هم کنین
شمایی که عند ربهم یرزقون هستید.
#بوی_شهید
#پرستار
#پرستاری
#شهادت
#شهدا
#شرهانی
#خاطرات_شهدا
#شیراز
منبع پیج بوی شهید در اینستا
@beneshanHa
🌹یازهرا 🌹
✍ #خاطرات_شهدا
#همسر شهید چمران :
#وسط شب که مصطفی برای نماز شب بیدار میشد، طاقت نمی آوردم و میگفتم :
"بسه دیگه ! استراحت کن #خسته شدی "
او می گفت : " #تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند بالاخره ورشکست میشود باید سود در #بیاورد که زندگیش بگذرد ، ما #اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم ، ورشکست میشویم. "
اما من که خیلی #شب ها با گریه مصطفی بیدار می شدم کوتاه نمی آمدم و می گفتم :
" اگر اینها که اینقدر از شما #میترسند بفهمند این طور گریه میکنید...
#مگر شما چه معصیت دارید ؟ چه گناهی دارید ؟ خدا همه چیز به #شما داده، همین که شب بلند می شوید خود یک توفیق است "
آن وقت #مصطفی گریه اش هق هق می شد و میگفت : " آیا به خاطر این #توفیق که خدا داده اورا شکر نکنم ؟...
#خاطرات_شهدا 🕊
خواب حضرت_رقیه(س) رو دیده بود
بی بی فرموده بودن تو به خاطر ما از گناه گذشتی ما هم شهیدت میکنیم.🌠
موقعی که داشت میرفت سوریه بهم گفت: سید برام روضه حضرت رقیه بخون
گفتم نمیخونم، داری میری حسین بچه هااات،
گفت از بچه هام دل کندم، روضه می خوندم های های گریه میکرد.💔
فرازے از وصیت نامہ💌.
هر خانمے ڪہ چادر بہ سر ڪند و عفت ورزد، و هر جوانی ڪہ نماز اول وقت را در حد توان شروع ڪند، اگر دستم برسد سفارشش را بہ مولایم امام حسین (ع) خواهم ڪرد و او را دعا مے ڪنم؛ باشد تا مورد لطف و رحمت حق تعالے قرار گیرد.
شهیدمدافع حرم
#شهیدحسین_محرابی
#خاطرات_شهدا🌷
🌻در دوره #آموزشی بسیج، یک شب رسول، من را کنار کشید، حالا آن موقع سیزده ساله بود، گفت: آقا #مرتضی شما آدم خوبی هستید و من به شما اعتماد دارم، یک چیزی میخواهم بگویم، فقط از شما میخواهم که به هیچ کس نگویید، تاکید کرد که به پدرم نگویید،
🌻به #مادرم نگویید، به برادرم روح الله نگویید، من اول فکر میکردم یک کار خطایی کرده یا #تقصیری از او سر زده، گفتم: خوب بگو، گفت:
آقا مرتضی شما آدم #پاک و مومنی هستید، دعایتان هم مستجاب میشود، دعا 🤲کنید ما #شهید بشویم، من همانجا چشمم پر اشک 😢شد، رفتم پشت چادرها و شروع کردم به گریه، که این بچه در این سن و سال چقدر از امثال ما #سبقت گرفته.
#شهید_رسول_خلیلی🌷
✅ @beneshanha
🌷یازهرا🌷
🌱🍀
🔻 #خاطرات_شهدا
✍یک سینی گذاشته بودیم وسط ، حلقه زده بودیم دورش.
داشتیم جمعیتی غذا می خوردیم
که حاجیسلیمانی هم آمد.
جا باز کردیم نشست.
لقمه به لقمه با ما از همان سینی غذا برداشت و خورد.
کنار سینی یک بطری کوچک آب معدنی بود.
تا نیمه آب داشت.
بطری را برداشت.
درش را باز کرد و تا جرعه آخر خورد.
انگار نه انگار که یکی قبلا از آن خورده.
ما رزمنده عراقی بودیم ،
حاجی هم فرمانده ایرانی مان ،
همه کنار هم یک نوع غذا خوردیم ؛
عرب و عجم ، رزمنده و فرمانده.
حاجی دلتنگیم..💔
#حاج_قاسم
ᷝᷡᷝᷝᷝ@beneshanHa