استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #متن_سخنآوا
🔵 #راه_سخنگفتن_با_خدا
🔸حضرت رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم. ـ فرمودند: «اِذا اَحَبَّ اَحَدُکُم اَن یُحَدِّثَ رَبَّهُ فَلیَقرَاِ القُرآن؛ هنگامی که یکی از شما دوست دارد با پروردگارش سخن بگوید، قرآن بخواند.»
🔸چقدر زیبا است! وقتی که ما داریم قرآن میخوانیم، هم خداوند والا ـ جلّ جلاله، و حسنت اسماؤه. ـ دارد با ما حرف میزند ـ چون قرآن کریم کتابش است. ـ و هم ما داریم با او حرف میزنیم و چه چیزی ارزشمندتر از این است که او، هم با ما حرف بزند و هم به ما اجازه بدهد که با او حرف بزنیم؟
🔸گفته شده که ماهی، چون در آب است، قدر آب را نمیداند. ما هم که قرآن کریم داریم، گاهی قدرش را نمیدانیم.
🔸مرحوم حضرت امام ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در ۷ نوبت از هر شبانهروز، قرآن کریم تلاوت میکردند و هر روز دستکم، یک جزء میخواندند.
مقام معظّم رهبری هم خیلی اهل قِرائت قرآن کریم است.
قرآن کریم با پوست، خون، رگ و استخوان این بزرگان آمیخته شده.
🔸حضرت آیتالله علی کریمی جهرمی ـ دامت برکاته. ـ کتابی به نام «خاطرات قرآنی» نوشته و در آن، تعدادی از خاطراتش دربارهی قرآن کریم را بیان کرده.
هر خاطرهای را نمیشود بیان کرد؛ مثلاً: خاطرات ویژهای که بین اولیای خدا با خدا است؛ امّا بعضی از آنها را که هم قابلبیاناند و هم ارزشمند، خوب است که برای ماندن در تاریخ، عمومی کرد.
ایشان خاطراتشان دربارهی حالات خوشی که با قرآن کریم داشتهاند و حرفزدنهایشان با خدا از راه قِرائت این کتاب الاهی را بهزیبایی در این کتاب نوشتهاند.
بنده در مدّتی که آن را خواندم و با آن زندگی کردم، چه حالاتی که نداشتم و چه لَذّتهایی که نبردم! الحمد لله.
این کتاب، خیلی دلنشین و خواندنی است.
حیف است که چنین کتابی وجود داشته باشد و مؤمنها آن را نخوانند.
شمارگان این کتاب باید در طول سال به میلیون برسد؛ نه این که از آن، کمتر از ۱۰/۰۰۰ نسخه چاپ شده باشد و تازه! خیلی از آنها به فروش هم نرفته باشد. حتماً هم این کتاب را بخوانید و هم تعدادی از آن را به عزیزانتان و دیگران هدیّه بدهید و وقف در گردش کنید.
🔸چقدر این حدیث، زیبا بود!: «هنگامی که یکی از شما دوست دارد با پروردگارش سخن بگوید، قرآن بخواند.»؛ پس همیشه قرآن بخوانیم.
#آیتالله_کریمی_جهرمی، #امام_خمینی، #خاطره، #قرائت_قرآن، #کتاب_خاطرات_قرآنی، #مقام_معظم_رهبری، #وقف_در_گردش
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت:
🔶 هر آن کاو دید رُخسارش، به لب زد مُهر خاموشی
🔶 به پیش عالِم غیبی، همه، طِفل دبستانند
(کاو: که او. رخسار: چهره. خاموشی: سکوت. طفل: کودک.)
📖 امید آینده، ص ۸۶.
💻 مشاهدهی ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #تشرف
@benisiha_ir
🔴 #داستان_جذاب
💠 #با_آرزوی_زیارت_کربلا_مُردم!
مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «همیان بِنیسی یا تاریخ گویای گذشته» نوشتهاند:
🔹در تابستان سال ۱۳۵۴، یکی از علما نقل کرد که مرحوم پدرم همیشه میگفت: «تنهاآرزوی من زیارت امام حسین ـ علیه السّلام. ـ است.» و چند بار برای رفتن به کربلا پول جمع کرد؛ ولی چون روابط عِراق و ایران تیره بود، نتوانست مشرّف شود و آن پولها را برای ازدواج جوانان فقیر و... خرج کرد.
🔹او در اواخر عمرش سکته کرد و دیگر نمیتوانست حرَکت کافی داشته باشد و از این که به آرزویش نرسید، بسیار ناراحت بود.
🔹روزی که وصیّت میکرد، به من گفت: «اگر پس از من به کربلا رفتی، از طرف من هم امام حسین ـ علیه السّلام. ـ را زیارت کن و سلامم را به ایشان برسان.» گفتم: چَشم؛ شما هم پس از وفات، هرچهزودتر به خوابم بیایید و دربارۀ عالَم برزخ به من خبر دهید. او هم پذیرفت و پس از چند روز رحلت کرد.
🔹یک سال پس از وفاتش، او را در خواب دیدم؛ در حالی که بسیارشاد و همچون کسی بود که به آرزویش رسیده باشد و به سبب شادی، سر از پا نشناسد.
🔹به او گفتم: پدر! من یک سال برای دیدن شما در خواب، انتظار کشیدم. چرا در این مدّت به خوابم نیامدید؟ پاسخ داد: «فرزندم! چنانکه میدانی، من در دنیا همیشه آرزوی زیارت امام حسین ـ علیه السّلام. ـ را داشتم؛ امّا اختلاف دو کشور، مانع رسیدن من به آرزویم شد و من با این آرزو مُردم. همینکه روحم از بدنم خارج شد، به فرشتگان خطاب رسید که او با آرزوی زیارت گوشوارۀ عرش خدا، امام حسین ـ علیه السّلام. ـ ، جان داد؛ پس او را به کربلا ببرید تا به آرزویش برسد. فرشتهها مرا به آنجا بردند و من تا کنون با اشتیاق، مشغول زیارت آن حضرت بودم و نمیتوانستم از زیارت ایشان دل بکنم و به دیدار تو بیایم.»
🔹گفتم: پدر! گفته میشود که اختلافات دو کشور بهزودی برطرف و راه کربلا باز خواهد شد و اگر چنین شود، من هم به زیارت آن حضرت مشرّف خواهم شد و برای شما دعا خواهم کرد. پدرم گفت: «آری؛ امّا فقط تعداد کمی از ایرانیها، آن هم در ۷ یا ۸ و یا ۱۵ روز، به عراق راه خواهند یافت؛ سپس حکومت عراق راه را خواهد بست و بین دو کشور، جنگی برپا خواهد شد.»
🔹پس از این که بیدار شدم، تاریخ خواب و سخنان پدرم را یادداشت کردم. آنچه او گفت، اتّفاق افتاد و من بیشتر باور کردم که بعضی از ارواح، از برخی مسائل دنیا خبر دارند.
#برزخ، #خواب، #دفاع_مقدس، #رؤیای_صادقه، #زیارت_امام_حسین (علیه السّلام)
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 بدون فیض آن زیبا جهان نابود میگردد
🔶 که اَندَر سایهی لطفش همه در بَحر احسانند
(اندر: در. بحر: دریا.)
📖 امید آینده، ص ۸۶.
💻 مشاهدهی ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #واسطه_فیض
@benisiha_ir
🔴 #تصویر مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی در هنگام عِمامهگذاری توسّط مرحوم حضرت آیتالله سیّد محمّد وحیدی شَبِستَری. رضوان الله تعالی علیهما.
@benisiha_ir
🔴 #نکات_خواندنی دربارهی مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ :
🖊 حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی:
🔸تنهاخواهرم گفت که ایشان میفرمودند: «در همهجا "بسم الله الرّحمان الرّحیم" بگویید و بلند بگویید؛ چون آمریکا (که دشمن ما است،) نمیخواهد که نام خدا بر زبانها جاری شود.»
#آمریکا، #بسمله، #ذکر
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 ای آن که عاشقان تو هر جا نِدا کنند:
🔶 «مهدی! بیا»! بیا، که به جانت دعا کنند
(ندا: خطاب.)
📖 امید آینده، ص ۸۷.
💻 مشاهدهی ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #واسطه_فیض
@benisiha_ir
🔴 #حرفهای_طلایی
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرفهای طِلایی» (پندنامهی ایشان به دخترشان):
🌷#دخترم! زنِ باسلیقه باش؛ نه زن سلیطه.
(سلیطه: زن زباندراز، بدزبان.)
💻 مشاهدهی مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/149/
#بدزبانی، #سلیقه
@benisiha_ir
🔴 #خاطرات_مفید
📝 حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی:
💠 #مدارای_شگفت_حضرت_استاد_حسن_رمضانی
🔸در میانۀ صحبتها[ی ایشان و بنده،] یک پسربچه و یک دختربچۀ کوچکتر که نوههای ایشان بودند و به ایشان «آقاجون» میگفتند، آمدند.
🔹ایشان از آنان خواستند که به طبقۀ بالا برگردند؛ امّا آنان نپذیرفتند. ایشان به آنان فرمودند: «ویفر و نخودی [= نخودچی] دارم. از کدام یک میخواهید تا به شما بدهم؛ ولی به شرط این که بروید؟» دختربچه گفت: «نخودی میخواهم.»؛ ولی پسربچه که شاید چهارساله بود، گفت: «من نمیخواهم و برنمیگردیم.» ایشان برخاستند تا به دختربچه نخودچی دهند.
🔸پسربچه صندلی ایشان را برداشت و به ایشان گفت: «آقاجون! صندلیات را برداشتم.» آقا فرمودند: «صندلی مرا کجا بردی؟»، خندیدند و فرمودند: «بده.»؛ ولی او نداد. ایشان صندلی دیگری آوردند؛ پسربچه، آن را هم گرفت. ایشان خواستند که صندلی سوم را بیاورند؛ پسربچه خندید و آن را نیز گرفت. ایشان هم خندیدند و فرمودند: «روی زمین مینشینیم.» بنده هم روی زمین نشستم؛ با این که ایشان فرمودند: «شما راحت باشید.» پسربچه تعدادی از صندلیها را که روی هم گذاشته شده بودند، آورد و آنها را به صورتِ خوابیده، روی زمین و در کنار هم قرار داد. ایشان فرمودند: «چه غوغایی کردهای!» پسربچه گفت: «تصادف شده است.» ایشان خندیدند.
🔹پسربچه، خواهرش را اذیّت میکرد. پس از دقایقی، ایشان آنان را به طبقۀ بالا بردند و خلاصه: با آنان کاملاً مدارا کردند.
💻 مشاهدهی خاطرات دیگر مرتبط با ایشان:
http://benisiha.ir/360-2/
#برخورد_با_کودک، #تربیت_فرزند، #فرزندداری، #مدارا
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 ای آن که یاد تو، به دل، آرامش آورَد!
🔶 با نام و ذکر تو همهْ دلها صفا کنند
📖 امید آینده، ص ۸۷.
💻 مشاهدهی ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#آرامش، #امام_زمان (علیه السّلام)، #صفا
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامه ی مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۶۴:
🔸... همان وقت، زن پهلوانصفدر كه به او خالهصَنَم میگفتند، براى ما چاى و ميوه آورد. همینكه چشمش به من افتاد، از شوهرش، پهلوانصفدر، پرسيد: «شيرخدا همين است؟» پهلوانصفدر گفت: «آرى.»
🔸خالهصنم گفت: «اين كه خيلى كوچک است؛ نبايد با عبدل كشتى میگرفت تا آنها کینۀ اين بچه را به دل بگيرند.» پهلوانصفدر جلو حرف زنش را گرفت و گفت: «چه كسى کینۀ شيرخدا را به دل گرفته؟ مگر اين چه كرده كه كسى با او دشمنى كند؟»
🔸خالهصنم گفت: «همهجا میگويند كه فرزندان كدخدا تصميم گرفتهاند شيرخدا را هر كجا ديدند، كتكش بزنند و شايد هم او را بكُشند.» پهلوانصفدر گفت: «زبانت لال باشد زن! چه میگويى؟ چه كسى میتواند به شيرخدا آسيبى برساند؟»
🔸بعد، رو به من كرد و گفت: «شما حرفهاى صنم را به دل نگيريد. او حرفهايى از دهان اين و آن شنيده و زن ساده و زودباور است كه اين حرفها را به شما گفت.»
🔸آنگاه پدرم گويا از خطرى كه در پیشروى ما بود، نگران شده و به پهلوانصفدر گفت: «اگر كدخدا و پسرانش با ما دربيفتند و لجبازى كنند، همۀ مردم هم كه با آنها هستند، دير يا زود به شيرخدا آسيبى میرسانند و او را از بين میبرند.»؛ ولى پهلوانصفدر با آن صداى شكسته و پهلوانیاش گفت: «آقااسماعيل! هيچ ترسى به دل راه نده. من همين فردا جلو مسجد، همه را جمع میكنم و به همه میگويم كه اگر كسى بخواهد به شيرخدا آسيبى برساند، با من طرف است و پوست سرش را میكَنم!»
🔸پدرم گفت: «پهلوان! با كدخدا درافتادن، كار مشكلى است. ممكن است براى خود تو هم دردسر درست كنند.» پهلوانصفدر نيشخندى زد و گفت: «هنوز كسى به دنيا نيامده كه با پهلوانصفدر دربيفتد. تو از من نگران نباش.»
🔸پدرم دستهايش را بالا برد، به آسمان نگاه كرد [و] گفت: «خدا حق است و طرفدار حق میباشد. خدا كند كه ناراحتى پيش نيايد و دردسر ايجاد نشود.» پهلوانصفدر گفت: «هيچ نگران نباش.» ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۷۶ و ۷۷.
@benisiha_ir