.
یکی از شکرهای ثابتم فرصت درک منبر شیخ حسین در شبهای احیاست....
آنجایی که برای آنهایی دعا میکند که این مجالس را که هیچ، خود خدا را هم قبول ندارند...
آنجایی که برای بیماران پروانهای دعا میکند....
آنجایی که برای دختران و زنانی دعا میکند که روزگاری عزیز پدر و مادر بودند و حالا گرفتار فساد شدند و حالا خسته و داغون در خانهها خوابند... دستهایش را بالا میآورد و میگوید : خدایا دریابشون و با احیای این مردم شریکشون کن...
آنجایی که برای معتادها و کارتنخوابها دودستش را بالا میبرد و خدا را صدا میزند که اینها گول رفیق خوردند یا خودشان، خودشان را نگه نداشتند....
آنجایی که برای مردههای بیوارث و کسانی که نرسیدند توبه کنند؛ دعای جانانه میکند...
آنجایی که میگوید: اگه مسوولی خطا کرد به پای دین و اسلام نیست... دین؛ قرآن و اهل بیت است، نه خطای مسوول... آهای مردم!
آشیخ حسین انصاریان عمرت دراز و دعاهایت مستجاب....
✍ امیراسماعیلی
.
من داشتم پا به این دنیا میگذاشتم. فرشتهها دور و برم چرخ میزدند و آخرین نوازشها و بوسههاشان را روپیشانیام مهر میکردند.
صدای مادرم کمکم نزدیک و نزدیکتر میشد. اول نگفت بچههایم، نگفت پدرومادرم، داد زد خدایا نوزادهای غزه. بچههای غزه. آن بالا که بودم شنیدم که وقت رفتنم به دنیا، مادرم دعاهایش حتما شنیده میشود.
از یک ماه پیشش لیستدعاهای مادرم را میدانستم.هرکسی مامان را میدید، دعایی به لیستش اضافه میکرد. ولی چیزی که من اول شنیدم نوزادهای غزه بود.
از همان روزی که اخبار یک عالمه نینی تازه به دنیا آمده را نشان داد که به خاطر قطع برق نهتنها توی تختهای نرم انایسییو نبودند؛ بلکه دسته جمعی روی یک پارچه سبز دست و پا میزدند. بدون هوای تمیز بدون دستی گرم، بدون شیر و بدون مادر. همانجا بود که مادرم حالش بد شد دعاهایش عوض شد و همهاش اشک شد. من فهمیدم یک اتفاقی افتاده هرچه بود مال آن دنیایی بود که هنوز پا تویش نگذاشتم. فرشتهها نگذاشتند بترسم. وقتی آمدم هنوز آبششهایم داشت تازه شش میشد پرستار چسباندم به مادرم. او هم سرش را آورد توی گوشم و گفت یا صاحبالزمان. گمانم همهی رازهای جهان به دست این اسم باشد وگرنه که مادرم برای اولین کلمه، اینکلمه را توی گوشم نمیگفت آنهم در آن گیرواگیر درد و بیحالی!
بعدترش که خواستم شیر بخورم باز شنیدمکه مادر تا بسمالله را میگفت چشمانش نم برمیداشت و زیرلبش میگفت نوزادهای غزه!
هنوز هم وقتهایی که شیر میخورم ته توی چشمهای مادرم آن تخت پر از نوزاد دیده میشود.
دیشب ولی مادرم یک جور دیگری بود قوی، شاد و آرام. مدام همان اسم را صدا میزد و من فهمیدم که دعاهای مادرها و نینیها دارد جواب میدهد. حالا مادرم شاد است. غزه خوشحال است. نینیهایش کمتر گریه میکنند. من فکرمیکنم هرچه بود به خاطر آن کلمه اول بود آن اسم، "صاحبالزمان" و سربازهاش،همان که مادرم هروعده دعا میکند من و داداشیها، هم سربازش بشویم.
من میگویم باشه ولی من میخواهم فرمانده بشوم. از آنها که اسمشان هم برای آدمهای بدجنس ترسناک است.
میشود هم فرمانده بود هم سرباز، میشود؛ دیدهام که میگوییم.
@berrrke
متعالم، پروردگار قشنگم!
یک کاری کن هیچوقت آیه ایاکنعبد و ایاکنستعین را فراموش نکنم!
یعنی همانطوری که انشاالله زبانم را به خودم وانمیگذاری فراموش نکردن این آیه را هم متقبل شو.
الساعه العجل مستجاب بفرما.
باتشکر از طرف بندهی ناچیز شما گیلاس.
#صدایبرکهیمتوسل
@berrrke
متخصص!
هشدار: این پست کمی رگههای فمنیستی دارد.
کمی جدی تر گفتم: "بله من مطمئنم که مشکل از پکیج هست نه شیرآب."
صدای هِ ایی که از گوشه دهان تعمیرکار بیرون پرید را از پشت تلفن حس کردم. گفت:" خانم ببین درسته شما متوجه این چیزای تخصصی نمیشی ولی من توضیح میدم مشکل از پکیج نیست..."
نگذاشتم ادامهبدهد. گفتم:" فشار شوفاژ مدام کم میشه آب گرم به حمام نمیرسه بحثی نداریم که بیاین چک کنید به جاییتون بر نمیخوره که!"
پوف کشداری توی گوشی کرد و گفت:"بازم میگم مشکل دوش حمامتونه با این حال آدرس رو بفرستید."
چند ساعت بعد وقتی دلو جگر پکیج دیواری را کف آشپزخانه پهن کرده بود و انگشت به دهان واسرنگیده بود گفت:"این چرا اینطوری شد! خیلی بعید بود! ای بابا.."
پر چادرم را محکم تر به دندان گرفتم و گفتم:" گفتم که یه چیزیش میشه بد نیست نگاهش کنید.."
پیچی را بست کمی با وسایلش ور رفت. زیرلبی اعتراف کرد:"حق با شما بود خانم" و نمیتوانست خندهی مسخرهاش را از روی صورتش پاک کند.
توی دلم گفتم تو هم اگر بیست بار حین شستن نوزادت آب یخ میکرد و هی فشارش بالا پایین میشد و آخر سرهم سرماخوردگیاش برایت میماند، توی تشخیص ایرادات فنی خانه که هیچ؛ توی تمام علوم عالم متخصص میشدی! آقای متخصص!
@berrrke
.
تراپی.
هرشب بعد از خوابیدن محمدهادی اولین کاری که به ذهنم میرسد خوابیدن است. حتی گاهی چراغها را هم خاموش نمیکنم. ممکن است هود تا بیداری بعدی توی آشپزخانه صدا بدهد یا لباسی توی ماشینلباسشویی بماند و بو بگیرد. دستهایم ول میشود دوطرف بدنم و فقط میخواهم کتفهایم را هرچه سریعتر برسانم به زمین. بعد اصلا نمیفهمم چطور بیهوش میشوم. یا با درد گردنی که یکوری مانده بیدار میشوم یا گریهی نینی! اینطور بیهوش شدنی کار هرشب من است.
ولی امشب انگار خیال بیهوششدن ندارم.
میگویند توی این شرایط حتی شده یک ساعت بچه را از مادر بگیرید تا استراحت کند یا به کار دلخواهش برسد ریکاوری کند یا به قول اینستاییها تراپی کند برای خودش.
امروز عصر فرصتی شد و فرشتهایی آمد و محمدهادی را از من گرفت.
فقط یک ساعت وقت داشتم و صاف با پسرها رفتیم کتابشهر پاتوق همیشگی. تا پسرها دور قفسه نوجوان و لوازمالتحریر تاب میخوردند. با رفیق عزیزم صاحب کتابفروشی نشستیم به حرف و چاییمان داشت سرد میشد که حس کردم چقدر آرام شدم انگار رفته بودم فیزیوتراپی و کتکولم را برق داده باشم. از کتاب و ادبیات و خواندن نوشتن دل دادیم و قلوه به هم. و نالان از اینکه چرا هیچ آدم کتابخوانی پیدا نمیشود توی فک و فامیل و آشنا که آدم دوکلام در مورد تازههای نشر بتواند اختلاط کند باهاش و یا دل و جگر نویسندهایی را بگذارد روی میز و کتابتراپی بکند.
با رفیقم تا توانستیم توی یک ساعت همه اینکارها را کردیم و این گپ برای من یک تراپی تمامعیار بود.
چقدر دلتنگ بودم.
چقدر حرف داشم و دارم. میگفت چرا کم برکه را قلمی میکنی؟
گفتم من حرف دارم اما ذهنم الان فقط دوربر نینی و مشتقاتش چرخ میخورد و هرچه بخواهم بنویسم همان خالی کردن ذهنم است و نسبت به دوران دست به قلمی و نویسندگی حس اصحاب کهف را دارم همینقدر دور. و خوش ندارم که برکه فقط بشود تماما مادرانگی و تریبون نینیداریهایم!
با اینحال خواستم حال خوب بعد از کتابتراپی را ثبت کنم.
#بهوقتمتنبیسروته.
#تراپی
@berrrke
.
من و روزهای اسفند تقویم ۱۴.۲ افتاده بودیم توی یک سراشیبی ماراتونطور! خیلی سریع میدویدیم و طولانی.
من با چیدن چندتا چالش مطالعه توی برنامه اسفندم سعی داشتم کمکاریهای احتمالی که نه قطعیام در بهار جاری را پیشجبران کنم.
و اسفند هم داشت خانه میتکاند برای آمدن بهار.
این عکسها وضعیت میز پذیرایی من بود در روزهای اسفند.
روزی بالای ۲۰۰ صفحه میخواندم در سه چالشی که واقعا نیازشان داشتم.
چالش اول خواندن کتابهایی در باب مطالعه و کتاب بود که این خود توضیح مفصل دارد.
چالش دوم خواندن، نخواندههای کتابخانهام بود. و کتابهایی که توی زمستان خریده بودم.
چالش سوم هم هرچه قدر میتوانی قرآن بخوان.
هر سه چالش روی هم بالای ۲۰۰ صفحه میشد.
روز آخر اسفند را هیچوقت فراموش نمیکنم. عصر بود. دردی که توی کمرم میپیچید را دایورت کرده بود به کوچهی بی کسی. پشت میز تحریرم نشستم و جلد دو داستان و نقد داستان گلشیری را که عهد کرده بودم تمام شود را تمام کردم. بعد رفتم جز قرآنم را خواندم که فکر اینکه بچه چند ساعت قبل از دنیا آمدنش افاضات مفتش داستایوفسکی به خوردش رفته را بشورد ببرد.
و چند ساعت بعدش توی نیمهشب محمدهادی به دنیا آمد.
من را ول میکردند توی بیمارستان هم به خواندنم ادامه میدادم ولی خوب دیگر نمیشد ادامه داد.🥴
و فروردین آمد ماهی که یک کلمه هم نخواندم😁
همه این قصهها و پست دیشب را گفتم که برسم به یک چالش جدید و اولین چالش امسال #چند_از_چند.
چالش را همکارم آقای جواهری راه انداخته و من دارم سوار آخرین واگن هایش میشوم. توی این چالش شما الان که اوایل سال هست با خودت میبندی که میخواهم مثلا ۶۰ کتاب را امسال بخوانم البته انشااللههش را هم توی پرانتز میگویی و نیت میکنی قربهالیللّه. بعد هرکتاب را که خواندی توی فضای مجازی به اشتراک میگذاری که ۱ از ۶۰ مثلا! مثل کتاب #تولستویومبلبنفش. همین! متعهد میشوی جانا که تا جان در بدن داری بخوانی!
شما هم اگر خواستید میتوانید سوار این قطار بشوید. هیچ نگران نباشید قطارش کش میآیید و هی جا باز میکند..
این هم آیدی آقای جواهری
@mim_javaheri
@berrrke
@hornou
.
یک از سیوسه
#بندها
#دومنیکو_استارنونه
#نشرچشمه
#رمان
کتاب سبک خوشخوان و به لحاظ فرمی خوشفرم و خلاقانه بود. نویسنده با ترفند تغییر راویها، ایجاد تعلیق و پایانبندی غافلگیرکننده کتاب را خواندنیتر کرده.
#چند_از_چند
@berrrke
.
چرا برای این چالش، ۳۳ کتاب را انتخاب کردم؟
خودم هم میدانم نسبت به پارسالم خیلی کمتر است ولی احساس میکنم سبک برداشتن امید به سرانجام رسیدنش بیشتر است. هرچند احتمالا با شرایط جدید من این دردناک هم باشد.
ماه فروردین که صفر تمام شد هیچ. ۱۱ ماه دیگر ماهی سه کتاب به نظرم معقول و قابل اجرا آمد.
#چند_از_چند
@berrrke
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه بیفور افتر؛ بهاری بارونیمون نشه؟!🥲
@berrrke
هدایت شده از فاش
سلام به شما کتابخوان گرامی
قطعاً مسأله خرید کتاب یکی از مسائل مهم برای شماست. برای همین در ادامه سعی میکنم از تجربیات خودم در این زمینه بگم. البته فرض رو بر این میذارم که شما کتاب مدنظرتون رو انتخاب کردید و حالا سؤالتون اینه که از کجا بخرم.
توی خرید کتاب همیشه باید توجه داشت که چاپهای قدیمی خیلی خیلی قیمت مناسبتری از چاپهای جدید دارند. پس اگر جایی یه کتابفروشی قدیمی یا خلوت به پستتون خورد از فروشنده درباره کتابهای تازهچاپشده نپرسید، سرتون رو بیندازید پایین، برید توی قفسه کتابها سرک بکشید و دنبال کتابهای چاپ سالهای قبل بگردید. البته اگر شما هم مثل من اغلب خریدهاتون را برخط انجام میدید بهتره این صرفهجویی رو با بررسی سایتهای مختلف یا استفاده از کد تخفیف محقق کنید. حالا میریم سراغ چند تا سایت یا نرمافزار که میتونن گزینههای خوبی برای انتخاب و خرید کتاب باشن.
۱- سیبوک: سیبوک در واقع پخشکننده کتابه که خردهفروشی هم میکنه. اغلب کتابهای معروف از انتشارات بهنام رو داره و توی خیلی از ایام سال هم تخفیفهای خوبی روی کتاباش میده
۲- ایرانکتاب: اینجا هم خوبه. منتها اگه برای دریافت کتابتون عجله ندارید اون رو انتخاب کنید؛ چون معمولاُ زمان ارسالشون طولانیه
۳- کتابرسان و فراکتاب: کتابهای مذهبی که توی دو تای قبلی پیدا نکردید رو اینجا به احتمال زیاد پیدا میکنید
۴- دیجیکالا: یادتونه درباره کتابهای چاپقدیم گفتم؟ اینجا هم اگه زرنگ باشید خیلی وقتا کتابای این مدلی رو میتونید پیدا کنید. البته هزینه ارسالش یه مقدار زیاده که اگه مشترک دیجیپلاس باشید خیلی کم میشه این هزینه
۵- سایر وبسایتهای خرید کتاب مثل نهنگ و کتابوب و… که دوست عزیزمون گوگل یا ترب به شما گفتن که اینجاها کتاب مدنظر شما رو دارن. خیلی خیلی حواستون باشه که از جای درستدرمون و معتبر خرید کنید. مهمترینش هم اینه که ببینید پایین سایت اینماد داره یه نه (حالا اینماد چیه؟ جوابش رو از من
نپرسید از گوگل بپرسید)
۶- بازار کتاب: این سایت یه منبع فوقالعاده برای پیداکردن و خرید کتابهای قدیمی و قیمتمناسب و کمیاب و حتی نایابه. شما میتونید کد ملی خودتون و فرزندانتون رو وارد کنید و به ازای هر نفر مبلغی یارانه کتاب بهتون تعلق میگیره. این پول مستقیماُ به شما داده نمیشه بلکه در قالب تخفیفی که روی خریدتون اعمال میشه بهتون تعلق میگیره(هنرجوهای نویسندگی نیان بگن خانوم اجازه چرا اینقدر جلمهتون طولانی شد. خودم میدونم). اگه شما هم مثل خیلیا علاقه به سرپا نگهداشتن کتابفروشیها دارید؛ حتماً از اینجا خرید کنید. چون در واقع این سایت یه واسط بین شما و کتابفروشیهای ایرانه. هزینه ارسال این سایت هم خیلی خیلی کمه در مقایسه با جاهای دیگه. منتها اگه دیدید یه کتاب خیلی قیمت غیرمعقولی داره یا میخواستید مبلغ زیادی از یک کتابفروشی خرید کنید، قبلش حتماً با کتابفروشی تماس بگیرید و چک کنید. فرایند بازگشت پول توی این سایت، شبیه خیلی از جاهای دولتی، یه مقدار زمانبره
۷- خیلی وقتها با توجه به شرایطمون ممکنه بخوایم بریم سراغ کتابهای الکترونیکی یا صوتی که توی این زمینه هم طاقچه و فیدیبو و نوار(فقط صوتی) حرف اول رو میزنن. توی طاقچه و فیدیبو امکان خرید اشتراک هم وجود داره که به این ترتیب می تونید در مدت داشتن اشتراک (شبیه عضویت
توی کتابخونه) از کتابهای موجود توی این طرح رایگان استفاده کنید.
طاقچه و فیدیبو خیلی وقتا و به مناسبتهای مختلف تخفیفهای خوبی روی خرید اشتراکهاشون میذارن که اگه مدام بهشون سر بزنید ازشون باخبر میشید. طاقچه حتی گاهی گردونه شانس هم میذاره که توش تخفیفهای گاهاً زیادی به تور آدم میخوره
همه این صحبتها ناظر به اینه که شما تمایل به خرید کتاب الکترونیکی با رعایت قانون کپیرایت دارید.
سخن آخر هم اینکه وقتی کتاب دلخواهتون رو پیدا کردید سریع خریدتون رو نهایی نکنید. دست نگهدارید. خیلی از سایتهای تخفیی مثل موپون و آفچی و… برای خیلی از آیتمهای بالا که معرفی کردم کد تخفیف دارن. کافیه برید سر وقت گوگل عزیز و مثلاً ازش بپرسید: کد تخفیف سیبوک(حالا نیمفاصله هم نذاشتید اشکالی نداره. گوگل خودش عقلش میرسه) بعد هم کد تخفیف رو کپی کنید توی قسمتی که ازتون خواسته شده. در ضمن برنامههایی مثل اسنپ، تپسی یا خیلی جاهای دیگه مثل شاتل که باشگاه مشتریان دارن هم منبع خوبی برای پیداکردن کد تخفیف محسوب میشن.
امیدوارم این یادداشت به شما برای خرید راحتتر و ارزونتر کتاب کمک کنه و اگه کسی رو میشناسید که ممکنه این نوشته به کارش بیاد براش بفرستید.
ارادتمند
فاطمهالسادات شهروش
@faaash
.
برای بار نمیدانم چندم سایت علیبابا را رفرش میکنم. او هم برای بار اِنم میگوید ظرفیت تکمیل است. نمیدانم روی چه حسابی از صبح تاحالا جو و اتمسفر سخت گرفتَتَم که بلیط بگیرم و برسم به دورهمی بچههای مبنا!
اصلا اجازه نمیدهم فکرهای ترسناک و هولبرانگیز جولان بدهند و ترمزدستیامرا بکشند.
فقط توی استادیارالسلطنه پیام میدهم من اگر بیاییم کسی من و نینی را متقبل میشود یا نه؟
کلی پیام مهرانگيز است که سرازیر میشد توی پیوی و گروه!
ولی ظرفیت تکمیل است. من از این سایت علیبابا خاطرات یکهویی خیلی خوشی دارم. مثلا آن مشهدی که وسط کرونا رفتم یکهویی یا همین اردیبهشت پارسال که باز هم بلیط مشهد یکهویی خالی شد و امامرضا به وسیله علیبابا من را طلبید و خیلی چسبید. کلا من سفرهای برنامهریزی شده را اصلا دوست ندارم. دلم میخواهد همینطور یکهویی بگویم برویم و برویم. آخر یک سیب را میپرانی توی هوا صدتاچرخ میخورد. ولی سیب یکهویی دیگر چرخیدن ندارد. اما! این اما خیلی مهم است طوریمهم است که اصلا نمیشود با دوتا حرف الف و م بارش را کشید.
آن موقع من بودم و یک کولهپشتی دوتا رخت و دوتا کتاب. اراده میکردم
پریده بودم هرجا! ولی جدی چرا انقدر کم پریدم؟ چوم!
به هرحال چه آن اما باشد چه نباشد. ظرفیت تکمیل است و علیبابا قرار نیست وسیلهی طلبیدنم باشد.
@berrrke
.
دو از سیوسه.
#لهجهها_اهلی_نمیشوند.
#جستار
#نشراطراف
کتابی که به روزهای خوشکل اردیبهشت میآید. انگار مشتی کلمهی اردیبهشتی دور هم جمع شده باشند. البته در بعضی جستارها.
این کتاب جلد دوم مجموعه سهجلدی "زندگی میان زبانها" هست. جستارهایی ازچند نویسنده عرب که در کشورهای خارجی زندگی میکنند و دو زبانهاند. چند جستارش را بیشتر دوست داشتم.
درآغوش جاده
راهم را که گم میکنم
بابا و پونتیاک
مناسک بازگشت
فراموش کردهبودم چقدر کوچک است.
#چند_از_چند
@berrrke
سه از سیوسه
#خانهکاغذی
#داستان_خارجی
#نشرآگه
این کتاب جز لیست چالش مطالعه در مورد کتابخوانی زمستانم بود.
خانهکاغذی برای آدمهایی که خورهی کتاب هستن خیلی میتونه جذاب باشه حتی برای اونا که کتابخون نیستند هم پیشنهاد میشه. داستان جالبی داره و پایان شگفتانگیزی.
کوتاهه و خوشخوان من با وجود نینی دائمالغُر😁 در دو نشست کوتاه خوندمش.
جذابیتش به حدی بود که منی که اصلا نمیتونم با نسخه الکترونیک کنار بیام رو با طاقچه آشتی داد.
#چند_از_چند
@berrrke