شروع ماه مبارک رمضان از روز سهشنبه
عضو ستاد استهلال دفتر مقام معظم رهبری:
🔹رویت هلال ماه مبارک رمضان در روز یکشنبه (۲۰ اسفند) امکانپذیر نیست.
🔹هلال ماه رمضان در روز دوشنبه (۲۱ اسفند) به راحتی قابل رویت است.
🔹بنابراین مسلمانان ایران از روز سهشنبه روزهدار خواهند بود/ایسنا
➖➖➖➖➖➖➖
https://eitaa.com/besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشاپیش حلول ماه مبارک رمضان ، بهار قرآن مبارکباد🌺
https://eitaa.com/besooyenour
ایران به جمع ۵ سازنده راکتور تولید متانول پيوست
با رونمايی از نخستین راکتور فوقسنگین بومی تولید متانول در اراک که در طرحهای پتروشیمی کاربرد دارد، ایران به جمع ۵ سازندۀ راکتور فوقسنگین تولید متانول در دنيا پيوست.
این شرکت با بومیسازی محصولات صنعتی بهویژه در حوزه پتروشیمی، علاوه بر بیاثر کردن تحریمها در این حوزه حساس، از خروج میلیونها دلار ارز از کشور جلوگیری کرده.
#ایران_قوی
https://eitaa.com/besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 موشکافی فیلم فحاشی زن بی حجاب به یک روحانی در درمانگاه قم!
https://eitaa.com/besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
احترام عجیب علما به همسرهایشان
این چیزا برای غربیها قفله ،بعد برای ما علمدار زن زندگی آزادی شدن
https://eitaa.com/besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هر_صبح_یک_سلام✋
روزت را زیبا کن!
عادت سلام کردن به امام حسین علیه السلام را نشر می دهیم ...
#فقط_به_عشق_امام_حسین_علیه_السلام 💓
https://eitaa.com/besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رنگ_رمضان
🤲دعای روز اول ماه مبارک رمضان
https://eitaa.com/besooyenour
01_dea_alywm_alawl_man_shhr_ramdhan.mp3
289.7K
دعای روز اول ماه مبارک رمضان
اباذر الحلواجی
https://eitaa.com/besooyenour
1_3952748344.mp3
2.23M
☑️ شرح دعای روز اول ماه رمضان
🔸مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی
https://eitaa.com/besooyenour
🇮🇷🇵🇸
﷽
📝 وقتی بزرگ نمایی رسانه ها کنتور نداره!!😳
🍃🌹🍃
🔸یکی از ترفندهای رسانه ای بزرگ نمایی موضوعات است، به قیمت ها و مقدار اقلام سفره هفت سین توجه کنید، یک کیلو سیر! یک کیلو سنجد! یک کیلو سیب با بالاترین قیمت، یک لیتر سرکه و ...، کی سر سفره هفت سین یک کیلو سیر و یک کیلو سنجد و ... می گذاشتن؛
🔹حتما گرانی فشار سنگینی روی زندگی مردم آورده ولی بزرگ نمایی در برخی رسانه ها کنتور نداره!!
https://eitaa.com/besooyenour
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸جذابسازی زمان سحری و افطاری برای بچهها🔸
سحری را به نحوی ترتیب دهید که بچهها به شما سفارش کنند که ما را سحر بیدار کنید! یک چیز #خوشمزهای بخرید و بگویید این را وقتی برای سحری بیدار شدیم میخوریم.
#پولی را هم سر سفرۀ سحری و سر سفرۀ افطار به بچهها بدهید تا اینها از ماه رمضان #خوششان_بیاید؛ از روزه گرفتن خوششان بیاید. روزۀ آنها را با پول بخرید! این خلاف شرع نیست! اگر حتی نصف روز روزه میروند، به آنها جایزه بدهید. برای حجابشان جایزه بدهید تا اینها به حجابشان، به عفتشان، به پاکیشان علاقهمند شوند. بعد که کمکم عادت کردند و مزهاش زیر دندانشان رفت و خودشان خوبی اینها را درک کردند، [جایزه را قطع کنید] و دیگر آنها را به همان معرفت خودشان بسپارید.
https://eitaa.com/besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاثر رهبر انقلاب از مشاهده مظلومیت کودکان غزه که در حال قرائت قرآن بودند
🔹اولین روز از ماه مبارک رمضان ۱۴۰۲/۱۲/۲۲
https://eitaa.com/besooyenour
باسلام و ارادت و احترام تبریک حلول ماه مبارک رمضان حضور همدلان و همراهان گرامی،
انشالله ازامروزبالطف و عنایت خدای مهربان ، چله نشینی انس باشهدا را آغازمی کنیم باتوکل به خدای مهربان وتوسل به شهدا، به نیت سلامتی و فرج امام غریبمان،حضرت ابا صالح المهدی وحاجت روایی همه حاجتمندان....
ای شهدای عزیز، مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعه مزجاه، فاوف لناالکیل 🤲
🌷🌷🌷🌷
این شهید بسیار مجرب به همراه پسر سه سالهاش محمدعلی و همسرش بتول مطهری که فرزند دومشان را نیز باردار بود، برای زیارت حرم امام حسن عسکری (ع) به سامرا مشرف شده بودند. هدف سیدرضا از عزیمت به سامرا انجام تبلیغات برای مراسم نیمه شعبان بود و با توجه به اینکه شنیده بود در سامرا امام جماعت ندارند، تصمیم گرفته بود با خانوادهاش به این شهر سفر کند و اگر شرایط برای زندگی آنها مساعد بود در آنجا بمانند.پس از دستگیری آنها توسط نیروهای داعش که تازه سر و کله اشان در عراق پیدا شده بود فرزند و همسر باردارش را رو جلوی چشمش قطعه قطعه کرده و سپس خودش را به آرزوی دیرینه اش رساندند.
😭😭
آرامگاه این عزیزان در وادی السلام روبروی قبر شهید ذوالفقاری عطر افشانی مینماید.
#مَنَم_یه_مادرم
#قسمت_چهل_و_سوم
(روایت مادر شهید محمد مسرور)
فاطمه با آب و تاب تعریف کرد:"هیچی دیگه. رانندهٔ اتوبوس توی ماشین نوار میذاره و صداش رو بلند میکنه. با اینکه همه زوار مشهد بودن، هیچ کدوم جرئت نمیکنن بهش تذکر بدن.اون وقت گل پسر نوجونت خیلی محکم میره جلو و به راننده میگه لطفاً صداش رو کم کنین. اون هم یه کم صداش رو کم میکنه؛ ولی باز هم بلند میکنه."
محمد گفت:"آره دوباره بلند کرد؛چون میگفت با صدای کم و خوابش میبره."
_ تو چیکار کردی؟
_من روی صندلی اول نشسته بودم. رفتم ته اتوبوس نشستم تا صدای ضبطش به گوشم نرسه. موقع برگشت هم یه واکمن خریدم با کلی نوار مذهبی. تا برسیم کازرون گوش دادم.
_ قربون پسرم بشم. بهترین کار را کردی. بابات همیشه میگه:" هر حرفی رو نزنین. هر چیزی گوش ندین. با هر کسی نشست و برخاست نکنین." محمد بعد از دورهٔ راهنمایی رفت هنرستان، رشته برق. نه اینکه نمراتش کم شده باشد، کار فنی را دوست داشت. یک روز اتوی خانه خراب شده بود، کامل بازش کرد و گفت:" مامان جان، اتو را براتون درست کردم." دیدم راست میگوید و اتو درست شده است. تعجب کرده بودم. وسایل برقی خالهاش را هم تعمیر میکرد.خوشحال بودم که پسر باعرضهای است. از بس پسر آرام و خوبی بود، فقط برای جلسات اولیا و مربیان میرفتم مدرسه. خیلی از پدر و مادرها برای شیطنت بچههایشان مدام تدی دفتر ناظم بودند؛اما مک اصلاًبرای چنین کارهایی به مدرسهاش نرفتم.
یک بار از مدرسهاش من را خواستند. این بار تعجب کرده بودم که معلمشان من را خواسته است. معلمشان پرسید:" حاج خانوم، کی تو خونه به محمد کمک میکنه برای ساختن کار دستیها؟"
_ هیچکس. همهٔ کارهاش رو خودش با علاقه انجام میده.
معلمشان هم از این همه توانایی محمد تعجب کرده بود. بعد گفتم:" محمد خطایی ازش سر زده که من رو خواستین؟"
_ نه حاج خانوم. تبریک میگم بهتون بابت محمدآقا .خیلی پسر خوبیه. هم درسش خوبه و هم اخلاقش. یه کاردستی خیلی قشنگ درست کرد و آورد، خواستم بدونم کی کمکش کرده. توی تمام مسابقات قرآنی و دینی هم رتبه آورده.
من اصلاً خبر نداشتم. محمد این چیزها را نمیگفت. دوست نداشت از خودش تعریف کند. محمد با ارههای مویی اسم حضرت علی علیه السلام و الله را روی تخته برید. کارش خیلی ظریف و تمیز بود. یک بار هم به من تابلوی پنجتن هدیه داد. خیلی خوشم آمده بود.بچههای دیگر هم از این همه استعداد محمد تعجب میکردند. یک روز صدای صحبت علی و محمد را شنیدم که میگفت:" محمد، شنیدم بازی مساوی را باختین. بچهها میگن تو مقصر بودی."
_داداش،بچهها اشتباه میگن. داور باید پنالتی میگرفت به نفع تیم مقابل؛ ولی ادامه بازی رو اعلام کرد. من خودم دیدم که تیم ما خطا کرده و باید پنالتی گرفته میشد.
علی خندید و گفت:" محمد، تو اعجوبهای هستیها. خیلیها وقتی داور حق میگه، بهش اعتراض دارند با اینکه میدونن درست گفته، تو برعکس به ضرر تیم خودتون پنالتی رو قبول کردی؟"
برایشان شربت بردم و پرسیدم:" چی شده علی جان علی؟"
علی گفت:" هیچی مامان.مدرسهٔ محمد با یه مدرسهٔ دیگه مسابقه فوتبال داشتن. دقیقههای آخر بازی، یهکم مونده بود مساوی تموم بشه، محمد میره توپ رو میذاره نقطهٔ پنالتی تا رقیبشون بهشون گل بزنه."
https://eitaa.com/besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای روز دوم ماه مبارک رمضان
https://eitaa.com/besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شرح دعای روز دوم ماه رمضان
https://eitaa.com/besooyenour
🔴فوری معاون اول قوهقضاییه استعفا داد
رییس قوه قضاییه ضمن پذیرش درخواست استعفا:
🔹اگر چه حضور شما در این منصب، در رسیدگی به پرونده مورد اشاره مدخلیت و تاثیری نداشته و نخواهد داشت اما با توجه به درخواست حضرتعالی و نکاتی که مطرح کردید استعفای شما مورد پذیرش قرار می گیرد.
پ.ن: پرونده مالی فرزند معاون اول قوه قضائیه برای دستگاه قضایی حواشی ایجاد کرده است و گویا این استعفا با همین پرونده مرتبط بوده که آقای مصدق در اقدامی درست، انجام دادند.
https://eitaa.com/besooyenour
🔴 آه از غزه و ماه مبارک رمضانش و کودکان از گرسنگی شهید شدهاش😭
در دعای سحرت، به یاد کودکان غزه هستی...؟!
اللهم عجل لولیک الفرج 😭
https://eitaa.com/besooyenour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهر_رمضان
#الذی_انزلت_فیه_القرآن
وقتی حاج آقای قرائتی از رهبری اجازه میگیره دقایقی کنارش نکاتی رو به طلاب سر درس بگه، واکنش آقا😁
❗️ واقعا چقد قرآن بینمون کمه!
در آستانه ماه مبارک رمضان حتما این سخنان دلنشین در محضر رهبر انقلاب را ببینید و منتشر کنید.
─═इई🍃🥀🍃ईइ═─
مجتبی صدیقی پسر مظلوم و مهربانی بودکه همیشه لبخندبرلب داشت.او از همان کوچکی درمغازه نجاری پدربرای خودش دو تامبل چوبي بزرگ درست کرد.او ورزش میکرد برای همین هم با آن سن کمش هیکل ورزشکاری پیدا کرده بود.درخانواده مرفهی بدنیاآمده بوداما همیشه ساده لباس میپوشید،شلوار راحتی خانهاش راعمداًگشادمیپوشیدتا حجم بدن ورزشکاریش درمقابل خواهران و مادرش هم مشخص نباشد.مجتبی تا میشدصله ارحام میکرد.حتی قبل از شهادتش چندعکس سیاه و سفیداز خودش برای اقوام برده بود،روی حجاب خیلی تعصب داشت وازاینکه دختر یا زنی موهایش بیرون باشدعذاب میکشیدو تذکرمیداد.همرزم ودوستش تعریف میکندکه هنوزهیچ شهیدی دربخش غربی گلستان شهدای اصفهان خاک نشده بودکه بامجتبی برای زیارت شهیدان رفتیم.یکی ازخانوادههای شهدا سیب به ماتعارف کرد،مجتبی سیب را برداشت وهمانطورکه اون روگازمیزد، دستم راکشیدبردبه همون بخش غربی که تقریباهیچ اثری ازقبورشهدانبود. وقتي رسيديم به انتهاي بخش غربي سيبي روكه گازمي زدهم تموم شده بود. ته مانده سیبش راپرت کردروخاک و گفت:اونجارومیبینی،اونجاجای قبرمنه!با خنده گفتم:جا قحطه اینجاکه شهید خاک نمیکنن!خندهای کردوحرف و عوض کرد.مجتبی جزوگردان یونس بودو در همان آب هم به شهادت رسید.وقتی مادرش که آن زمان بارداربودرادرمعراج شهدابرای شناساییش بردند،بدنش باد کرده بودوقابل شناسایی نبود.اماباحضور مادربه صورت عجیبی بادصورتش کم شد و مادراوراشناخت.
زمانی که زیرتابوتش راگرفته بودیم و به محل دفن حرکت میکردیم بادیدن جای قبرخشکم زد،همان جایی که مجتبی ته مانده سیبش را انداخته بود.
مجتبی در سن 20 سالگی در سال 67به شهادت رسید
#مَنَم_یه_مادرم
#قسمت_چهل_و_چهارم
(روایت مادر شهید محمد مسرور)
محمد خندید و گفت:"بازی بود دیگه. نباید جِر زنی کرد که. داور وقتی خطا رو ندیده، خدا که دیده. وقتی خودم دیدم حق با رقیبمونه، باید میگفتم." علی دستی زد به شانهٔ محمد و گفت:" خیلی بامرامی داداش! خدا حفظت کنه."
گفتم:" آفرین پسرم. اگه همهٔ آدمها خدا رو ناظر بر اعمالشون بدونن، اون وقت به هم ظلم نمیکنن و دنیا گلستون میشه." محمد گفت:" بله مامان، حق رو باید گفت؛ حتی اگه به ضررمون باشه."همینطور که محمد و علی با هم صحبت میکردند، دفترچه یادداشت کوچکی کنار تلویزیون دیدم. رفتم سمتش و بازش کردم. مال محمد بود. تمام روزش را برنامهریزی کرده بود. از ساعت فلان تا فلان برای نماز. بعد زیارت عاشورا. ساعت فلان رفتن به باغ نظر و درس خواندن. نظر باغ چهارصدسالهٔ قدیمی است در کازرون که نزدیک خانهٔ ما بود. محمد سکوت باغ را خیلی دوست داشت و بیشتر وقتها برای درس خواندن میرفت باغ. دفترچه را نگاهی کردم و سر جایش گذاشتم. خوشحال شدم که محمد برای هر روز و ساعتش برنامهریزی میکند.
در همان دورهٔ دبیرستان محمد از پدرش کامپیوتر خواست.یک شب دستهای پول جلوی حاجی گذاشت و گفت بابا میشه برای من کامپیوتر بخری؟ پولهای خودم کمه."
حاجی با لبخند پرسید:" کامپیوتر برای چی میخوای؟"
_ خیلی استفادهها میشه کرد.فاطمه هم خانهٔ ما بود. گفت:" بازی هم داره." محمد گفت: بازی هم داره؛ ولی من دلم میخواد خودم کار با کامپیوتر را یاد بگیرم."
پولهای محمد را شمردم و گفتم:" ماشالا خوب پول جمع کردی." محمد خندید و گفت:" دیگه شما یادم دادین که پس انداز کنم. از کارهای تابستون و پول تو جیبیهایی هست که بابا بهم داده."
حاجی گفت:" باشه پسرم. اولین فرصت با هم میریم کامپیوتر بخر."
بعد از خرید کامپیوتر، محمد خودش آنقدر کتاب خواند و تمرین کرد که دیگر هر کسی سؤالی دربارهٔ کامپیوتر داشت از او میپرسید.
نوجوان بود که به عنوان خادم و راوی در کاروانهای راهیان نور فعالیت کرد. آن سال قرار شد که بچههای محل را ببرند شلمچه. محمد آنها را تشویق میکرد تا در کاروان ثبت نام کنند. وقتی برای اولین بار شنیدم، گفتم:" پسرم، عزیزم، بچههای مردم رو با خودتون نبرین مناطق جنگی. شنیدم خیلی جاها هنوز کامل پاکسازی نشده و براشون خطر داره. خودت دوست داری برو؛ ولی بچهها امانتن." محمد با اطمینان گفت:" نگران نباش مامان. شهدا خودشون هوامون رو دارن."
_ آخه فقط اونجا نیست که. توی راه ممکنه خدایی نکرده اتفاقی بیفته.فاطمه گفت:" مامان، محمد کلی مطلب جمع کرده. میخواد توی اتوبوس از زندگی شهدا برای بچهها تعریف کنه تا برسن به جنوب. تازه از شیراز تا اهواز که راهی نیست. به دلت بد راه نده." محمد خوشحال شد وقتی دید خواهرش هم هوای او را دارد. فاطمه و محمد در عین صمیمیت به شدت احترام هم را نگه میداشتند.
بعد از آن، محمد بارها و بارها رفت اردوی شلمچه. خودش هم از شهدا برای بچهها میگفت. یک روز گفت:" مامان معرفی شهدا کمترین کاریه که من براشون انجام میدم. خیلی دلم میخواد بیشتر از اینها بهشون خدمت کنم. اونها جونشون رو برای ما دادن."
_ همین که یاد شهدا رو زنده میکنی و مهرشون رو به دل بچهها میندازی، میدونی که چقدر کار بزرگی داری انجام میدی؟
محمد لبخند زد. کمی سکوت کرد و گفت:" مامان فکر میکنی مامان بزرگ لباسهای عمو احد رو بهم میده؟"
_ وا! لباسهای عمو احد رو میخوای چیکار؟
_ لباسی که زمان جنگ تنش میکرده رو میخوام، نه لباسهای معمولیشرو. میخوام ببرم شلمچه بپوشم.
https://eitaa.com/besooyenour