15.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حالا که میروی
همراهِ جاده ها...🥀
سالگرد شهادت دانشمند هسته ای کشورمان، مصطفی احمدی روشن
https://eitaa.com/besooyenour
8.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ماه رجب فرصت خودسازی
🎙آیت الله العظمی خامنهای
🌸 به مناسبت فرا رسیدن آغاز ماه مبارک رجب
نامه.pdf
846.6K
نامۀ حجةالاسلام فخریان به سردار سرافراز اسلام حاج حسین سلامی
...اما نکتۀ مهمتر: آنچه که روشن است شبهه و ابهام همچون موریانه است که تمام ذهن و قلب را میخورد. بنده در کنار انتقام سخت، اقدام فوری شما سرداران رشید و شجاع را، اقدام نرم تبیینی نسبت به وظیفۀ بزرگی که بر دوشتان هست، میدانم. بنده مثل بسیاری از سربازان جهاد تبیین، از رهاشدگی افکار عمومی و عدم تبیین مسأله، بیمناک هستم.
در پایان، علت مخاطب قرار دادن سردار سلامی عزیز در این نامه، آن است که ایشان را در این موضوع بهترین یافتم.
امیدوارم نامۀ این کمترین به دست آن رزمندۀ بزرگ برسد.
اسماعیل فخریان
طلبه حوزه علمیه قم
جمعه ۲۲ دیماه ۱۴۰۲
@fakhrian_ir
بسماللهالرحمنالرحیم
نامهای به سردار سرافراز و رشید اسلام حاج حسین سلامی
سلام علیکم
۱. استراتژی قطعی نظام اسلامی از ابتدای تولدش، محو رژیم غاصب و جعلی اسرائیل، البته نه لزوماً در فرآیند جنگ سخت که در بستر جنگ نرم و بلکه در دامنۀ یک جنگ ترکیبی بوده است.
۲. درگیری نظام اسلامی با نظام سلطه بهصورت یک مسألۀ ذاتی از ابتدای پیروزی انقلاب وجود داشته و خواهد داشت و در این درگیری ۴۵ ساله، نظام اسلامی روز به روز قویتر و به قله نزدیکتر و نظام سلطه - که در رأس آن، آمریکای جنایتکار، خونخوار، خوکصفت و سرمایهدار قرار دارد - روز به روز ضعیفتر و بلکه در سراشیبی افول قطعی قرار گرفته است.
۳. چون انقلاب مردم ایران اسلامی است، دشمنان اسلام از همان اول متوجه شدند که با پیروزی این انقلاب چه سیلی محکمی خورده و بناست چه وقایع بزرگی بر علیه استکبار و بهنفع مستضعفین عالم رقم بخورد و همچنین فهمیدند که انقلاب اسلامی شروع عینی فرآیند تحقق نظم جدیدی در عالم به میدانداری ایران است.
۴. لذا تمام مستکبرین عالم علیرغم اختلافهای اساسی که با یکدیگر داشتند، در انتقام از اسلام و انقلاب اسلامی و دشمنی با ایران عزیز و وارد کردن ضربههای مهلک – بهخیال خودشان – به انقلاب یکدست و متحد شدند.
۵. در این ۴۵ سال هر کار توانستند انجام دادند. از جنگ نظامی تا انواع جنگهای دیگر و حتی جنگ ترکیبی. اگر کاری را انجام ندادند، نه اینکه نخواستند، بلکه چون نتوانستند.
۶. در طول سالهای بعد از انقلاب، در تمام این جنگهای تحمیلی، پیروز قطعی میدان، ملت ایران بود، چون ایستاد، چون ارادهاش در مقاومت متزلزل نشد، چون خسته نشد. البته ملت هزینههای زیادی را هم متحمل شد، اما دستاوردها هزاران برابر بیشتر از هزینهها بود.
۷. از جمله دستاوردهای نظام اسلامی برخورداری از امنیت حداکثری در ساحتهای مختلف، ایجاد عمق راهبردی، تشکیل جبهۀ مقاومت، توان جنگیدن در چند جبهه و بسیار دستاوردهای دیگر از این قبیل بوده است.
۸. در این میان از جمله نهادهای انقلابی که بیشترین نقش را در پیشرفت و قدرت و پیروزی ملت داشت، سپاه عزیز بوده است. جملۀ امام را هیچگاه فراموش نخواهیم کرد که فرمود اگر سپاه نبود کشورهم نبود.
۹. در میان سبزپوشان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اما زبدگانی تربیت شدند که نقش آنها به تنهایی خیلی فراتر از مسئولیتی بود که بر دوش گرفته بودند. سعۀ وجودی آنها فراتر از یک سازمان و کشور و حتی منطقه بود. آنها در تراز هویت اسلامی ما قرار گرفتند. آنها جانفدای مظلومان عالم و البته عزیز دل همۀ آزادیخواهان جهان شدند.
۱۰. در رأس آنها حاجقاسم سلیمانی قرار دارد. حلجقاسم قلب تپنده مستضعفان بود. حاجقاسم همۀ ملت ایران بود. حاجقاسم مهمترین نقش در امنیت ایران و منطقه را داشت. او بیشترین سهم در تقویت جبهۀ مقاومت را داشت. بیشترین تلاش را برای نابودی داعش - یعنی شکست آمریکا و اسرائیل - کرد.
۱۱. دشمنان ملت ایران از سر استیصال و درماندگی حاجقاسم سلیمانی را ترور کردند. او که عزیز ملت ایران بود. او که امید جبهۀ مقاومت بود.
۱۲. از روز جمعه ۱۳ دیماه ۱۳۹۸ صدای بلند و رسا و یکدستِ «انتقام» از طرف رهبر انقلاب و مردم غیور ایران و تمام دلدادگان به جبهۀ مقاومت بلند شد و خاموش نشد. موشکباران عینالاسد که بسیار مهم و راهبردی بود به تعبیر رهبری تنها یک سیلی سخت بود و «انتقام قطعی» از قاتلان حاجقاسم همچنان باقیمانده است.
۱۳. اما مردم همچنان منتظرند. منتظرند که سربازان رشید اسلام، سربازان حاجقاسم، انتقام فرمانده خود و سرباز این ملت را از قاتلان او بگیرند. اینکه انتقام یک امر ترکیبی است و از بخش نرم و سخت تشکیل میشود درست، اینکه میدان را بایستی در تمام جهات رصد کرد و سنجید و دید درست، اینکه یک لنگه کفش حاجقاسم، از تمام قاتلین او ارزشمندتر است درست، اما مردم همچنان منتظر انتقامند.
۱۴. هنوز تکلیف انتقام ترور حاجقاسم روشن نشده بود که شهید فخریزاده را ترور کردند، بعد از او، سیدرضی موسوی را شهید کردند و در نهایت در چهارمین سالروز شهادت حاجقاسم سلیمانی، جمع زیادی از زائران او را به خاک و خون کشیدند.
۱۵. آنچه که مسلم است اینکه ملت ایران به مردان میدانش صد در صد مطمئن است. آنها را باور دارد. بصیرت، شجاعت، رشادت و اقتدار مردان میدان بر احدی پوشیده نیست. لکن عنایت فرمایید که: رهبر انقلاب جهاد تبیین را فریضۀ قطعی و فوری دانستند و از آن به جهاد عظیم روزگار یاد کردند. در این ۴ سال بعد از شهادت حاجقاسم و اتفاقات هولناک بعد از آن، بر اثر بیتوجی به مسألۀ «تبیین»، ابهامات زیادی در قلب و ذهن مردم خصوصا جوانان پیدا شده که اثرات مخرب آن روز به روز بیشتر میشود.
۱۶. از جمله پیامدهای خطرناک وجود این ابهامات و عدم تبیین بهموقع، صریح و کامل از طرف نیروهایی که مأمور به انتقام بوده و هستند:
الف: نسبت دادن ترس و محافظهکاری به نیروهای مسلح کشور.
ب: نسبت دادن نفوذ در سطح عالیترین تصمیمگیران نظام.
ج: نسبت دادن تخطی از فرامین صریح رهبر انقلاب به مجریان انتقام.
د: ناامیدسازی مردم نسبت به عملکرد بخشی از دستگاه نظامی و امنیتی کشور.
ه: عدم انگیزه برای کنشگری درست و بهموقع و عدم مطالبۀ صحیح مردمی که خود موجب تقویت مردان میدان و سوخت حقیقی انواع موشکها محسوب میشود.
۱۷. اینها تنها بخشی از نتایج ابهامات موجود در ذهن و دل مردم است.
اما بخشی از آنچه که از طرف سرداران عزیز ملت، تبیینش لازم و ضروری بوده و هست و متأ سفانه به تأخیر افتاده این مسائل است:
الف: برداشت شما عزیزان از مطالبۀ انتقام سخت، پاسخ سخت و سرکوب قاتلان، چیست؟ آیا شما فرآیند این انتقام را صرفاً فرآیند نرم و بلندمدت میدانید؟ آیا شما اعتقادی به مقابلۀ سخت در یک ضربۀ سخت و مهلک نسبت به قاتلان حاجقاسم و شهید فخریزاده و سیدرضی موسوی و شهدای گلزار شهدای کرمان دارید؟ البته ناگفته نماند که عموم مردم و جوانان انقلابی، علاوه بر اذعان نسبت به ضرورت و قطعیت جنگ نرم و چشمانداز ریشهکن کردن نظام سلطه، ارتکازشان در خصوص این ترورها، انتقام نظامی سخت و کوبنده و بازدارنده است.
ب: تمام مجریان انتقام سخت میگویند که انتقام این ترورها گرفته نشده، خب آیا نبایستی چرایی این تأخیر و البته اقدامات مقدماتی که در این چهارسال اخیر انجام شده برای مردم درست تبیین شود؟
ج: آیا سیاست مجریان انتقام این است که اگر در فرآیند انتقام، سیلیهای متعددی به دشمن زدند، اصلا آن را علنی و رسانهای نکنند؟ یعنی بناست تمام بخشهای مواجهۀ نظام اسلامی با دشمن، مخفی و چراغ خاموش باشد؟
د: در طول سالها که منطقۀ غرب آسیا درگیر جنگافروزی جبهۀ استکبار بوده، نظام اسلامی ضمن کمک به کشورهای همسایه و جبهۀ مقاومت و تقویت آنان، صریحاً اعلام کرده است که سیاست ما قدرت بخشیدن به ملتهاست و نه جنگ نیابتی، در حالی که عدهای برای دستاوردسازی در حوزه انتقام سخت از دشمنان ملت ایران و انتقام از قاتلان حاجقاسم و سایر مسببان قتل و ترور در کشور، مدام به مسألۀ جنگ نیابتی متوسل شده و اقدامات مقاومت در فلسطین، لبنان، عراق، یمن و سوریه را در چارچوب انتقام سخت جمهوری اسلامی تحلیل میکنند. از این رو این مسأله نیز نیازمند به تبیین از طرف شما جان برکفان است.
اما نکتۀ مهمتر: آنچه که روشن است شبهه و ابهام همچون موریانه است که تمام ذهن و قلب را میخورد. بنده در کنار انتقام سخت، اقدام فوری شما سرداران رشید و شجاع را، اقدام نرم تبیینی نسبت به وظیفۀ بزرگی که بر دوشتان هست، میدانم. بنده مثل بسیاری از سربازان جهاد تبیین، از رهاشدگی افکار عمومی و عدم تبیین مسأله، بیمناک هستم.
در پایان، علت مخاطب قرار دادن سردار سلامی عزیز در این نامه، آن است که ایشان را در این موضوع بهترین یافتم.
امیدوارم نامۀ این کمترین به دست آن رزمندۀ بزرگ برسد.
اسماعیل فخریان
طلبه حوزه علمیه قم
جمعه ۲۲ دیماه ۱۴۰۲
@fakhrian_ir
📌 شهیدی که جوانی را از چوبه دار نجات داد
🔷️ جوان نوزده ،بیست ساله ای که متعلق به یکی از خانواده های سرمایه دار شهر بود به جرم عضویت در سازمان مجاهدین خلق و احتمالا حمل اسلحه به اعداممحکوم شده بود.
◇ ًُُپدر پیرش هر کسی را لازم بود بیند دیده بود که کاری کنند و جوانش را از اعدام نجات دهند.
◇ نمی دانم چه کسی آدرس آقا جلال را داده بود.گفته بود برو پیش جلال. این با بقیه فرق دارد.
◇ جلال را پیدا کرد.حرفهایش را با ناامیدی زد و رفت.
◇ جلال به زندان رفت تا پسر جوان را ببیند. ساعتها با او صحبت کرد.
◇ اطمینان پیدا کرد که او تحت تاثیر فضای روانی قرار گرفته است و حالا به اشتباهش پی برده، رفت پیش دادستان متقن و محکم استدلال آورد تا دادستان راضی شد حکم را لغو کند.
◇ جلال نگاه متفاوتی داشت. معتقد بود خیلی از جوانانی که دچار محاسبات اشتباه شده اند را اگر برایشان استدلال آورده شود با آنها صحبت شود به اشتباهشان پی می برند.
◇ جلال معتقد بود این جوانان سرمایه های آینده این مملکت هستند و نباید به راحتی آنها را نادیده گرفت و تا جایی که امکان دارد تلاش کرد که جذب شوند.
◇ پیرمرد بعد از نجات پسرش به همراه او به خانه جلال آمد و گفت : آقا جلال تو زندگی فرزندم را نجات دادی بگو چگونه برایت جبران کنم؟!
🔻 آقا جلال پاسخ داد. چیزی نمی خواهم جز شهادت. دعا کن شهید شوم
#سردار_شهید_جلال_کاوند
فرمانده تیپ ۱۴۵ مصباح الهدی
🔹️ صبحانه ای با شهدا
https://eitaa.com/besooyenour
✅ جمعیت جوان مولفه ی قدرت....
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#جمعیت_جوان_مولفه_قدرت
https://eitaa.com/besooyenour
عصبانيت را هم میشود محترمانه منتقل كرد اگر به جای «تـو» از «مـن» استفاده كنيم!!!
تو نمیفهمی!
درکم نمیکنی!
تو عذابم میدهی!
تو همه چیز را تحمیل میکنی!
تو اعصاب من رو داغون میکنی و...
مـن عصبانی هستم!
حال من خوب نیست!
من نمیتوانم این تصمیم را قبول کنم!
برای من سخت است با این مساله کنار بیایم!
در این صورت آتش جنگ را شعلهور نکردهاید و بدون تخریب و سرزنش طرف مقابل حرف خودتان و حتی حرف آخر را زدهاید..
https://eitaa.com/besooyenour
#مَنَم_یه_مادرم
#قسمت_پانزدهم
(روایت مادر شهید مصطفی احمدی روشن)
_سلامتی. خبر خاصی نبود. امروزم میان ترم داشتیم.راستی مامان، یکی از همکلاسیهام شمارهٔ شما رو خواست که بده مامانش برای امر خیر زنگ بزنه بهتون.
همین قدر راحت و بیتکلف حرفشان را میزدند. امتحانم را پس داده بودم. میدانستند به ازای گفتن هر حرف و تعریف کردن هر ماجرا هزار بار سین جیمشان نمیکنم که چرا از بین این همه دختر از تو خوشش اومده؟ قبلاً به خودت چیز دیگهای نگفته؟ از کِی بهت علاقهمند شده؟ از کجا؟ و... .
هر روز پشت در خانه، بچهها با اتفاقی روبرو میشدند که نیاز داشتند آنها را با کسی در میان بگذارند. اگر من گوش شنوایشان نمیشدم، باید به جان میخریدم که برای کوه حرفهای ناگفته، خودشان هم صحبت پیدا کنند.اگر از روی درد دل چیزی میگفتند که باب میلم نبود یا جا داشت از کوره در بروم، خودم را کنترل میکردم و توی پرشان نمیزدم. میگذاشتم حرفشان را تمام کنند، فرصت برای نصیحت بسیار بود. این رفتار من بهشان جسارتی داده بود که باعث میشد هیچ وقت برای خوشایند دل کسی حرفی را نزنند که اعتقادی به آن ندارند.
رئیس سازمان انرژی اتمی چند وقتی بود که میخواست برای یکی از همکارهای مصطفی حکم مدیریت بزند. این دست، آن دست کردنهای آقای مدیر، بالاخره حوصلهٔ مصطفی را سر برد. شاید خیلی هم به او مربوط نمیشد که بخواهد کاسهٔ داغ تر از آش بشود؛ ولی نمیتوانست مقابل حقی که دارد ضایع میشود، ساکت بنشیند. خودش تعریف میکرد که رفتم اتاق ریاست. سرم را بردم نزدیک صورتش و بهش گفتم:" چرا حکم این بنده خدا رو نمیزنی؟ این همه امروز و فردا کردن برا چیه؟ از جونش چی میخوای؟"
جسارت و شجاعت توی خونشان بود، از پدرشان به ارث برده بودند. قبل از انقلاب، گاهی رئیس شهربانی حقوقی را زیر پا میگذاشت که نمیتوانست دهان حاجی را بسته نگه دارد. یک درجهدار معمولی بود؛ اما بارها برای دفاع از خودش یا بقیه جلوی رئیس شهربانی ایستاد و از حق دفاع کرد، فارغ از اینکه اعتراضش به جایی برسد یا نه.
حاجی موهای پُرپشتی داشت؛ حتی وقتی پا به سن گذاشت، از خیلی از جوانها سرِ سرحالتری داشت.جادادن آن همه مو زیر کلاههای جمع و جور شهربانی کار راحتی نبود. طبیعی بود که بعضی روزها چند تار مو از زیر کلاهش فرار کنند و بریزم روی پیشانی. یکی از همین روزها، توی مراسم صبحگاه، تا چشم رئیس شهربانی به حاجی افتاد، با بددهانی از او خواست تا سر و وضعش را مرتب کند. حاجی مرد آرامی بود، خیلی دنبال دردسر نمیگشت. خواست با گفتن "چشم قربان، دیگه تکرار نمیشه" غائله را بخواباند؛ ولی فحش و ناسزا به دهان جناب رئیس مزه کرده بود. آنقدر دُر و گوهر نثار سر تا پای حاجی کرد که کاسه صبرش لبریز و وادار به واکنش شد. درگیری لفظی بینشان تا حدی بالا گرفت که همکارهای حاجی مجبور شدند جلوی دهانش را بگیرند تا سرش را به باد نداده است. برای این اتفاق چند وقتی هم مجبور شد آب خنک بخورد که برای همیشه یادش بماند جسارت هزینه دارد.
جایگاه شغلی وسیلهای نشد تا عافیت طلبیاش را با آن توجیه کند. بعد از انقلاب هم وقتی دید شهربانی به این راحتی مرخصی بده نیست، ترجیح داد چند ماهی بدون حقوق سر کند؛ هرچند دستمان تنگ بود. بیخیال رفتن به جبهه نشد تا اینکه حرف رهبر جامعه روی زمین نماند.
دلم بند نمیشد که فقط از بیرونِ گود اخبار جنگ را دنبال کنم. هر موقع توی مسجد صحبت کمک به جبهه به میان میآمد، خودم را قاتی میکردم. وانت کمک به جبهه داشت با بلندگو توی کوچه دور میزد. حاجی جبهه بود و دستم خالی. صدای بلندگو داشت دورتر میشد.
هرچه پستوهای خانه را گشتم، وسیلهٔ قابلی برای کمک پیدا نکردم. یکهو نگاهم افتاد به حلقهٔ ازدواجم. از دستم درش آوردم بعد تا ماشین نرفته بود، چادرم را سر کردم و خودم را بهشان رساندم. بعد از مدتی، حاجی آمد مرخصی. حرف جبهه و کمکهای مردمی شد، تازه یادم افتاد. گفتم:" راستی حاجی، من انگشتری رو که سر عقد برام خریدی، انداختم تو صندوق کمک به جبهه. دلم نیومد کمک نکنم."
_خوب کاری کردی. حلقهٔ خودت بوده حاج خانم، اختیارش رو داشتی.بچهها به همین راحتی داشتند یاد میگرفتند که امام و رهبر در خانواده ما جایش فقط توی قاب روی طاقچه نیست. عمداً در حضور بچهها اخبار گوش میکردیم. و دربارهاش حرف میزدیم. هر موقع رهبری سخنرانی میکرد، پای تلویزیون مینشستیم و با دقت فرمایشاتشان را دنبال میکردیم. گاهی که از موضعگیریها و صراحت بیان آقا به وجد میآمدیم، تکبیر میگفتیم.بچهها حتی اگر حواسشان نبود، ناخودآگاه سرشان میچرخید سمت تلویزیون تا از دلیل واکنش ما سر در بیاورند. اهمیت این نام و این شخصیت و این جایگاه ذره ذره برای آنها هم پررنگ شد.
مصطفی خیلی دیر عصبانی میشد. اصلاً کسی عصبانیتش را نمیدید؛ مگر موقعی که پای اهانت به آقا میآمد وسط.
https://eitaa.com/besooyenour