صبرم نماند و نیست دگر تاب فرقتم
خوش بر سر بهانه نشستهست طاقتم
من مرد حملهٔ سپه هجر نیستم
گیرم که استوار بود پای جرأتم
زندان بی در است کدورتسرای هجر
من چون در این طلسم فتادم به حیرتم
جایز نداشتهست کسی هجر دائمی
من مفتی مسائل کیش محبتم
وحشی منم مورخ زندانیان هجر
زیرا که دیر سالهٔ زندان حسرتم
#وحشی_بافقی
#غزل
@beytolghazal
مجال بوسه به لبهای خویشتن بدهیم
که این بلیغترین مبحث شناساییست🥰
#حسین_منزوی
#تک_بیتی
@beytolghazal
در دایرهٔ بستهٔ امیال غریزی
دنبال چه میگردی و دلخوش به چه چیزی
در حسرت دریایی و میبینمت ای رود
آن روز که چون موج ز دریا بگریزی
وقتی که قرار است نجنگیده ببازی
دیگر چه نبردی، چه جدالی، چه ستیزی
نزدیکیام آموخت که از دیدهٔ معشوق
هرقدر شوی دور همانقدر عزیزی
مستی اگر این بود که ما تجربه کردیم
بهتر که در این جام تهی زهر بریزی
#فاضل_نظری
#غزل
@beytolghazal
کیست این بانو که خلقی واله و شیدای اوست؟
گرمی بازار عشق از گرمی سودای اوست
#غلامرضا_شکوهی
#تک_بیتی
@beytolghazal
به قبرستان گذر کردم کم وبیش
بدیدم قبر دولتمند و درویش
نه درویش بیکفن در خاک رفته
نه دولتمند برده یک کفن بیش
#باباطاهر
#دوبیتی
@beytolghazal
جهان به مجلس مستان بیخرَد مانَد
که در شکنجه بوَد هرکسی که هشیار است...
#صائب_تبریزی
#تک_بیتی
@beytolghazal
دور از همه مردم شدهام در خودم امشب
پیدا شدهام، گم شدهام در خودم امشب
لبریز ز سرمستی و سرریز ز هستی
دریای تلاطم شدهام در خودم امشب
در هر نفسم بوی گلی تازه شکفتهست
یک باغِ تبسّم شدهام در خودم امشب
تا نورِ تو تابیده به طور کلماتم
موسای تکلّم شدهام در خودم امشب
باریده مگر نمنمِ نامِ تو به شعرم
بارانِ ترنّم شدهام در خودم امشب؟!
هم دانهی دانایی و هم دامِ هبوطم
اسطورهی گندم شدهام در خودم امشب!
#قیصر_امینپور
#غزل
@beytolghazal
حد اعلایی و با حداقلها همنشین
آه مرواریدِ اصلِ با بدلها همنشین
از معمّا ماندنت چندیست لذت میبری
ای سؤال مشکلِ با راه حل ها همنشین
من به لطفِ دوستانت رفتم امّا سعی کن
بعدِ من کمتر شوی با این دغلها همنشین
دل به مفهوم سیاهی کم کم عادت میکند
چشم وقتی می شود با مبتذلها همنشین
گردن آویزی چنین را پاره کن، آزاد شو
آه مرواریدِ اصلِ با بدلها همنشین
#كاظم_بهمنی
#غزل
@beytolghazal
کدام کیک تولد کدام شمع مزار؟
توهّم است که ما آمدیم و ما رفتیم...
#محمد_سهرابی
#تک_بیتی
@beytolghazal
گم کردهام بدون تو راهِ نجات را
خضرم که دادهام ز کف، آبِ حیات را
درد است این که با همهی پادشاهیام
مجبورم انتخاب کنم کیش و مات را
پشت بهانههای تو هر بار، نکتهای ست
حفظم تمام زیر و بمِ این نکات را
رحمت به روزگار! که پستی بلندیاش
رو کرده دستِ زندگیِ بیثبات را
ای عشق! این سکوت به معنای عجز نیست
حرمت نگاه داشتهام خاطرات را
#نفیسه_سادات_موسوی
#غزل
@beytolghazal