eitaa logo
بیت‌ الغزل
1.2هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
15 ویدیو
33 فایل
🌺عکس‌ها و اشــــعار زیبا🌺 جهت دریافت عکس‌ها به صورت خام و با کیفیت اصلی پیام دهید🍁 👇👇👇 @SlmnFarsi
مشاهده در ایتا
دانلود
والفجر بهمن آمد، فصل شکفتن آمد بر پهندشت باور، خالی است جای یاران @beytolghazal
خبری بود در افلاک و جهان می خندید آسمان نغمۀ یا فاطمه اش را سر داد خبر حضرت جبرییل به سرعت پیچید که خداوند به پیغمبر خود مادر داد خبر آمد که خبرهای جهان ناچیزند باید از نو خبری در دو جهان بر پا کرد و خدا خواست علی مشتری زهره شود که چنین رو به زمین مشت خودش را وا کرد همه دیدند و شنیدند که شد بعد از آن کهکشان مست و جهان مست و ملائک سرمست قدسیان نیز فرود آمده و می گفتند این تنوری ست که از نور نبوت گرم است  حول دستاس تو یک عمر جهان چرخیدست به خدایی که خودش بوده بلا گردانت هفت دریای زمین تشنه لب یک قطرست که به هنگام وضو می چکد از دستانت چهارده قرن پس از آمدنت ای خورشید! ماه از برکۀ چشم تو وضو می گیرد حیدر دیگری از راه می آید یک روز که جهان روشنی از چهرۀ او می گیرد @beytolghazal
لاله‌ای با نرگس پژمرده گفت بین که ما رخساره چون افروختیم گفت ما نیز آن متاع بی بدل شب خریدیم و سحر بفروختیم آسمان، روزی بیاموزد ترا نکته‌هائی را که ما آموختیم خرمی کردیم وقت خرمی چون زمان سوختن شد سوختیم تا سفر کردیم بر ملک وجود توشهٔ پژمردگی اندوختیم درزی ایام زان ره میشکافت آنچه را زین راه، ما میدوختیم @beytolghazal
با یوسـفش مقایســه کـردم نگـار گفت او شاه مصر باشد و این شاه عالم است @beytolghazal
هرجا که نشان از تو به جا مانده در این یاد درسی‌ست که این زندگی تلخ به من داد از من نگرفتی به همه عمر سراغی هرچند زدم از دل و جان نام تو فریاد از بس که به دل وعده شیرین تو دادم انگار شده هر تپشش تیشه‌ی فرهاد در حسرت دیدار تو آنقدر که ماندم، چاییِ جوانی و غرور از دهن افتاد من از سر بیچاره‌گی‌ام دل به تو دادم یک وقت مبادا که کنی عشق قلمداد @beytolghazal
خاکم به باد داد و غبارم به باد شست دیگر غم فراق تو با ما چه می‌کند...؟ @beytolghazal
مبند دل به حیاتی که جاودانی نیست که زندگانی ده روزه زندگانی نیست به چشم هر که سیه شد جهان ز رنج خمار شراب تلخ کم از آب زندگانی نیست ز شرم موی سفیدست هوشیاری من وگرنه نشاهٔ مستی کم از جوانی نیست جدا بود شکر و شیر، همچو روغن و آب درین زمانه که آثار مهربانی نیست ز صبح صادق پیری چه فیض خواهم برد؟ مرا که بهره بجز غفلت از جوانی نیست برون میار سر از زیر بال خود صائب که تنگنای فلک جای پرفشانی نیست @beytolghazal
سحرم دولت بیدار به بالین آمد گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد گریه آبی به رخ سوختگان بازآورد ناله فریادرس عاشق مسکین آمد مرغ دل باز هوادار کمان ابرویست ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست که به کام دل ما آن بشد و این آمد رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار گریه‌اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد چون صبا گفته حافظ بشنید از بلبل عنبرافشان به تماشای ریاحین آمد @beytolghazal
ای که از سرو روان قد تو چالاکترست دل به روی تو ز روی تو طربناکترست دگر از حربه خون خوار اجل نندیشم که نه از غمزه خون ریز تو ناباکترست چست بودست مرا کسوت معنی همه وقت باز بر قامت زیبای تو چالاکترست نظر پاک مرا دشمن اگر طعنه زند دامن دوست بحمدالله از آن پاکترست تا گل روی تو در باغ لطافت بشکفت پرده صبر من از دامن گل چاکترست پای بر دیده سعدی نه اگر بخرامی که به صد منزلت از خاک درت خاکترست @beytolghazal
هرچه کنم نمی‌شود تا بروی تو از دلم از تو فرار می‌کنم باز تویی مقابلم @beytolghazal
ز هجرانِ که دارد لاله داغی دلسیاهی را؟ غزال دشت از چشم که دارد خوش نگاهی را؟ مکن در عشق منع دیده بیدار ما ناصح به خواب از دست نتوان داد ذوق پادشاهی را ز شوق خال مشکینش به گرد کعبه می گردم که ره گم کرده خضری میشمارد هر سیاهی را اگر فردای محشر عفو میرِ عدل خواهد شد که ثابت می کند بر خود گناه بی گناهی را؟ @beytolghazal
بعقل غره مشو تند پا منه در راه بگیر دامن عشق و ز صبر همت خواه عیان در آینه‌ی کاینات حق بینید اگر بچشم حقیقت در او کنید نگاه بغیر پیر خرابات و ساکنان درش ز اصل نکته‌ی توحید کس نشد آگاه رسد بمرتبه‌یی خواجه پایه‌ی توحید که عین شرک بود لا اله الا اللّه گر آفتاب حقیقت بتابدت در دل دمد ز مشرق جانت هزار کوکب و ماه ز روی زرد و لب خشک و چشم تر پیداست نشان عشق چه حاجت بشاهدست و گواه بکیش اهل حقیقت جز این گناهی نیست که پیش رحمت عامش، برند نام گناه مگر بیاری عشق ای حکیم ورنه بعقل کسی نیافته برحل این معما، راه چرامقیم حرم گشت شیخ جامه سپید شد از چه معتکف دیر، رندنامه سیاه گرت هواست که بر سر نهند افسر عشق گدائی در میخانه کن چو وحدت شاه @beytolghazal
شانه ات را دیر آوردی سرم را باد برد خشت خشت و آجر آجر ، پیکرم را باد برد من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند نیمم آتش سوخت ، نیم دیگرم را باد برد از غزل هایم فقط خاکستری مانده به جا بیت های روشن و شعله ورم را باد برد با همین نیمه ، همین معمولی ساده بساز دیر کردی نیمه ی عاشق‌ترم را باد برد بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد @beytolghazal
تمام عمــــر دنبال دلیــــل زندگی گشــــتم در آغوش تو فهمیدم که شرحی مختصر دارد 🌼 @beytolghazal
بی‌طاعت دین بهشت رحمان مطلب بی‌خاتم حــق مُلک ســـلیمان مطلب چون عاقبت کار، اجَل خواهد بود آزار دل هیـــــچ مســــلمان مطلب @beytolghazal
دیگر از عشــــق توانایی آزادی نیست بی‌قراری مکن ای ماهیِ افتاده به تور @beytolghazal
ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون «باد» به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد کوچ تا چند؟! مگر می‌شود از خویش گریخت «بال» تنها غم غربت به پرستوها داد اینکه «مردم» نشناسند تو را غربت نیست غربت آن است که «یاران» ببرندت از یاد عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟! نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته‌ای اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد @beytolghazal
هر زمان طوف حریمت خوش بُوَد امّا حسین! اربعیــــــنِ کــــــربلا را آرزو دارم هـنوز... @beytolghazal
تا که آیین حقیقت نشناسد ز مجاز خواجه در حلقه‌ی رندان نشود محرم راز یا که بیهوده مران نام محبت به زبان یا چو پروانه بسوز از غم و با درد بساز آنقدر حلقه زنم بر در میخانه‌ی عشق که کند صاحب میخانه برویم در، باز هرکه شد معتکلف اندر حرم کعبه‌ی دل حاش للّه که بود معتکف کوی مجاز مگذارید قدم بیهده در وادی عشق کاندرین مرحله بسیار نشیب‌ست و فراز @beytolghazal
من سکه‌ام که یکطرفم خط ساده‌ایست شـــیری درنده آن طرفِ دیگـر من است @beytolghazal
با فراقت چند سازم برگ تنهاییم نیست دستگاه صبر و پایاب شکیباییم نیست ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد ترس تنهاییست ور نه بیم رسواییم نیست مردِ گستاخی نیَم تا جان در آغوشت کشم بوسه بر پایت دهم چون دستِ بالاییم نیست بر گلت آشفته‌ام بگذار تا در باغ وصل زاغ بانگی می‌کنم چون بلبل آواییم نیست تا مصور گشت در چشمم خیال روی دوست چشم خودبینی ندارم روی خودراییم نیست درد دوری می‌کشم گر چه خراب افتاده‌ام بار جورت می‌برم گر چه تواناییم نیست طبع تو سیر آمد از من جای دیگر دل نهاد من که را جویم که چون تو طبع هرجاییم نیست سعدی آتش زبانم در غمت سوزان چو شمع با همه آتش زبانی در تو گیراییم نیست @beytolghazal
با دلت حسرت هم صحبتی‌ام هست ولی، سـنگ را با چه زبانی به ســخـن وادارم؟ @beytolghazal