1_1165496819.mp3
10.49M
#شهادت_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
🏴درد و دل های حضرت رقیه(سلاماللهعلیها) با امام حسین علیه السلام😭
👌فوق العاده زیبا...بچه ها جون حتما گوش بدید😢
هدایت شده از کانال فرهنگی پیروان امام علی(ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از کانال فرهنگی پیروان امام علی(ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 #طبق_برنامه_یکشنبه_ها:
◼️#انیمیشن
🏴انیمیشن کودکانه از زندگی حضرت رقیه (س)
🏴 ویژه #شهادت
🌸 حضرت #رقیه سلام الله علیها
🌹#شعر_کودکانه
🌸 حضرت رقیه (ع)
یه دختر سه ساله
رقیه جان رقیه
نور دیده ی بابا
رقیه جان رقیه
مسافر کربلا
رقیه جان رقیه
چشم و چراغ بابا
رقیه جان رقیه
در گوشه ی خرابه
رقیه جان رقیه
چشم انتظار بابا
رقیه جان رقیه
امید دل عمه
رقیه جان رقیه
کوچکترین اسیره
رقیه جان رقیه
دلش با عمو عباس
رقیه جان رقیه
خوش عطر چون گل یاس
رقیه جان رقیه
دلش پر از خوبی هاست
رقیه جان رقیه
جای او پیش خداست
رقیه جان رقیه🌸
@bibiroghaaye
#قسمت_بیستم
طوقی 🕊 کبوتر همسفر اسرای کربلا
👆...آدمهای ظالم و ستمگر خانوادهیِ پیامبر مهربان را به خرابهی شام بردند. 😟
یادم است روز سهشنبه بود.
حضرت رقیه سه ساله در کنار عمهی مهربانش نشسته بود. 🕊من هم پرواز کردم و رفتم کنار آنها نشستم. هوا سرد بود.
دوست داشتم بالهایم را باز کنم تا سرما به این دو بانو نرسد.🌟 بچهها در شهر رفت وآمد میکردند. رقیهی سه ساله به حضرت زینب(سلاماللهعلیها) فرمود: عمه جان، این بچهها کجا میروند⁉️ 🔅 عمه زینب صبور و مهربان فرمودند: اینها به خانههایشان میروند. 🏠
حضرت رقیه سهساله فرمود: عمه جان؛ پس خانهی ما کجاست⁉️ مگر ما خانه نداریم ⁉️ 😔
عمه زینب فرمود: دخترم خانهی ما در شهر مدینه است.
وقتی عمه زینب، این را فرمود: رقیه به فکر فرو رفت. یاد خاطرات خوبش با بابا حسینش افتاد.
دختر کوچولوی سه ساله فرمود: عمه جان، بابا حسینم کجاست ⁉️
عمه زینب فرمود: بابا حسین به سفر رفته است... 🥀
کمی بعد رقیه به خواب رفت. 😴
عمه زینب را دیدم که بلند شدند تا نماز شب بخوانند. 📿
بعد از مدتی رقیه سه ساله یک دفعه از خواب پرید.
به عمه فرمود: عمه بابا حسین را میخواهم. عمه بابا حسینم را میخواهم. 😭
اشک از چشمان همه جاری شد. من هم خیلی گریه کردم... 😢
#ادامه_دارد...
@bibiroghaaye
هنگام بازی کردن با فرزندتان
▪️ بازی کردن واقعاً هنر است. چون باید همبازی خوبی باشید.
▪️ نشان ندهید از او بیشتر می دانید.
▪️ در سطح فکری کودک با او همبازی شوید.
▪️ مدام او را راهنمایی نکنید.
▪️ تا وقتی پیش بینی می کنید که اوضاع خطرناک نشده برای کنترل کودک اقدامی نکنید. بسیاری از والدین آن قدر وقت صرف کنترل کردن کودکشان می گذارند که از وقت گذاشتن با کودک آن گونه که هر دو از کیفیتش راضی باشند غافل می مانند.
▪️ گاهی گیج بازی در بیاورید و اعتراف کنید که اشتباه کرده اید.
🍃🍎🍃🍎🍃
@bibiroghaaye
از قراردادن فرزندتان در موقعیتهای ترسناک خودداری کنید.
دیدن فیلمهای ترسناک بدون هیچ محدودیتی یا حضور در هر مکانی یا خواندن کتابهای ترسناک، میتواند در تشدید ترسهای فرزندتان اثرگذار باشد.
شاید بهتر باشد در این زمینهها به والدین سختگیر تبدیل شویم و با وضع قوانینی محدودکننده و سفت و سخت، مانع پدید آمدن ترسهای ریشهای و ماندگار در او شویم. گاهی خواندن یک کتاب یا دیدن فیلمی ترسناک، جرقهای برای خیالپردازیهای گسترده و ترسناک در کودک شده و به مرور نیز تشدید میشود.
ممانعت و کنترل شما در این زمینه مانع بروز ترس در کودکتان شده و به او کمک میکند تا دوران خردسالی بدون ترسی را تجربه کند.
🍎🍃🍎🍃🍎
@bibiroghaaye
#داستان_های_شگفت_انگیز_از_کودکی_امام_زمان
✨شوق دیدار_۶✨
#قسمت_ششم
او کسی است که زمین 🌍را از عدل و داد (عدالت و خوبی ها)🌷 پر می کند همان گونه که از ظلم و ستم👺 پر شده است. احمد که نمی دانست چه بگوید😇 با خودش گفت: یعنی واقعا آن امامی که تمام پیامبران و امامان بشارت و خبر آمدن او را داده اند، همین پسر بچه سه ساله است که در آغوش امام عسکری علیه السلام✨ است؟ خدایا چشمان👀 من درست می بیند؟ یعنی من الان امام دوازدهم خود را می بینم؟ همان که خیلی ها چشم منتظر او هستند؟🤗
احمد دیگر آرام و قرار نداشت؛ دست خود را روی سینه اش گذاشت، قلبش💓 به شدت می زد، دوست داشت با صدای بلند🗣 فریاد بزند، طوری که تمام آدم👥👥 های دنیا 🌍 صدای او را بشنوند و به همه آنها بگوید: بیایید و آنچه من می بینم شما هم ببینید.
بعد از این ملاقات، احمد باید به قم برمی گشت و به همه می گفت که امام عسکری علیه السلام ✨حضرت مهدی علیه السلام✨ را به او نشان داده است؛ اما اگر کسی از او پرسید چگونه آن پسر بچه سه ساله، حضرت مهدی علیه السلام ✨است؟ او چه باید بگوید! به همین خاطر احمد دنبال نشانه ای 💫بود که قلبش💚 آرام بگیرد و اطمینان پیدا کند تا بتواند با دلیل محکم💯 با دیگران صحبت نماید. به همین علت از امام عسکری علیه السلام✨ پرسید: ای آقا و سرور من! آیا نشانه ای هست که قلبم❤️ به آن آرام گیرد...
#ادامه_دارد...
#روز_های_فرد
@bibiroghaaye
هدایت شده از 🌟کانال منتظران کوچک⚘
#والدین_بخوانند
راه هایی که می توانید از طریق آن باعث شوید فرزندانتان احساس ارزشمند بودن و قدرت داشتن کنند این است که به آنها اجازه انتخاب بدهید، اجازه بدهید در حساب کتاب هایتان کمکتان کنند، در پختن غذا کمکتان کنند یا در خرید کردن.
یک بچه دو ساله می تواند ظرف های پلاستیکی یا میوه را بشوید. بیشتر وقت ها ما کارهای بچه ها را انجام می دهیم در حالی که خودشان خیلی خوب از پس آن برمی آیند. از خودتان بپرسید اگر در این اتفاق دخالت نمی کردید چه می شد؟
وقتی بی خود در کاری دخالت می کنیم، شانس درس گرفتن از عواقب کار را از بچه ها می گیریم.
وقتی اجازه بدهیم که عواقب کارشان به طور طبیعی اتفاق بیفتد، رابطه مان با فرزندمان هم به خاطر غر زدن ها و سرزنش ها خراب نمی شود.
#قسمت_بیستم
طوقی 🕊 کبوتر همسفر اسرای کربلا
👆...آدمهای ظالم و ستمگر خانوادهیِ پیامبر مهربان را به خرابهی شام بردند. 😟
یادم است روز سهشنبه بود.
حضرت رقیه سه ساله در کنار عمهی مهربانش نشسته بود. 🕊من هم پرواز کردم و رفتم کنار آنها نشستم. هوا سرد بود.
دوست داشتم بالهایم را باز کنم تا سرما به این دو بانو نرسد.🌟 بچهها در شهر رفت وآمد میکردند. رقیهی سه ساله به حضرت زینب(سلاماللهعلیها) فرمود: عمه جان، این بچهها کجا میروند⁉️ 🔅 عمه زینب صبور و مهربان فرمودند: اینها به خانههایشان میروند. 🏠
حضرت رقیه سهساله فرمود: عمه جان؛ پس خانهی ما کجاست⁉️ مگر ما خانه نداریم ⁉️ 😔
عمه زینب فرمود: دخترم خانهی ما در شهر مدینه است.
وقتی عمه زینب، این را فرمود: رقیه به فکر فرو رفت. یاد خاطرات خوبش با بابا حسینش افتاد.
دختر کوچولوی سه ساله فرمود: عمه جان، بابا حسینم کجاست ⁉️
عمه زینب فرمود: بابا حسین به سفر رفته است... 🥀
کمی بعد رقیه به خواب رفت. 😴
عمه زینب را دیدم که بلند شدند تا نماز شب بخوانند. 📿
بعد از مدتی رقیه سه ساله یک دفعه از خواب پرید.
به عمه فرمود: عمه بابا حسین را میخواهم. عمه بابا حسینم را میخواهم. 😭
اشک از چشمان همه جاری شد. من هم خیلی گریه کردم... 😢
#ادامه_دارد...
هدایت شده از 🌟کانال منتظران کوچک⚘
هفت اشتباه رایج مادران
1. اجازه نمیدهید دیگران مراقب فرزندتان باشند(اوراشدیدا به خود وابسته میکنید. بعد از یکی دوسالگی کودک را می توان چند ساعتی به اقوام نزدیک سپرد و از سه سالگی کودک باید به مهد کودک برود)
2. فرزندتان را در سنین بالا روی تخت خود میخوابانید
3. برای کودکتان هزاران اسباب بازی میخرید
4. از خواب کودک برای استراحت استفاده نمیکنید
5. میخواهید از فرزندتان انیشتین بسازید
6. کودکتان را با بچههای دیگر مقایسه میکنید
7.همسرتان را فراموش میکنید.
به خصوص مورد هفتم را جدی بگیرید.
#قسمت_بیست_و_یکم
طوقی 🕊 کبوتر همسفر اسرای کربلا
..... این حقش نبود.
پیامبر و خانواده ایشان از طرف خدای توانا برای هدایت مردم نادان آمده بودند.✨ آنها کارهای خوب را به مردم یاد میدادند. مشکلات مردم را حل میکردند.
اما در خرابهی شام، همان مردم در حق خانوادهی پیامبر خیلی ستم کردند.
رقیهی سه ساله بهانهی بابایش را گرفت. بلند بلند گریه کرد. 😭 👿یزید (که خدا لعنتش کند)، خواب بود.
با صدای گریهی رقیه خانوم از خواب پرید.
گفت: من میخواهم بخوابم. این دختر بچه را آرام کنید 😠
سربازان یزید میدانستند که رقیه آرام نمیشود... 🕊پرواز کردم و به سمت کاخ یزید ستمگر و سنگدل رفتم. 🏛
دیدم یزید به سربازانش میگوید که سر بابا حسینش را برایش ببرید.😢
دوستان خوب کربلایی؛
دوست داشتم داد بزنم. دوست داشتم فریاد بزنم... با خودم گفتم کاش به دنیا نیامده بودم. این صحنهها خیلی دردناک بود.😥
سربازان زشت و ستمگر 👹، سَر نورانی بابا حسین را برای دختر سه سالهاش بردند.
رقیه تا سر بابا حسینش را دید، خودش را بر روی سر بابا حسین انداخت. صورت بابا را بوسید. با دستهای کوچکش سر بابا را نوازش میکرد. 😭
شروع کرد با بابا حسینش دردودل کرد. فرمود: بابایی ❤️ چه کسی من را در این کودکی یتیم کرد⁉️ باباجون؛ چرا صورتت زخمی شده است ⁉️
بابای قشنگم؛ چرا پیشانیات زخمی است ⁉️
بابایی... 😭
باباي قشنگم، چه كسي تو را به اين روز انداخته است⁉️
چرا موهايت خاكستري است⁉️ بابا چرا پيشانيات زخمي است⁉️
چرا ريشهايت خوني است ⁉️
باباي من، چرا صورتت زخمي است⁉️ بابا جونم چرا رگهاي گردنت از پشت بريده شده است ⁉️ 😭😭😭 دیگر دلش طاقت نیاورد... 🥀
من در کنار ایشان نشستم. اشک میریختم و گریه میکردم.😢 ناگهان دیدم که رقیهی سه ساله دیگر گریه نمیکند. 😟
به ایشان نزدیکتر شدم.
دیدم که جان از بدنش رفته است.
او به آسمانها پرکشیده بود.😭 🏴🏴🏴🏴
پرندههای شهر شام یکی یکی آمدند. همه اشک میریختیم و یزید و یزیدیان ستمگر را لعنت میکردیم.
#ادامه_دارد...
هدایت شده از 🌟کانال منتظران کوچک⚘
شاید تعجب کنید اگر بگویم مغز ما با همه پیچیدگیش قادر نیست جملات منفی را از مثبت تفکیک کند:
به جمله ً منفی ً زیر توجه کنید:
" لطفا به فیل قرمز فکر نکنید "
ذهن شما اکنون به چه چیزی فکر می کند؟ بدون شک ذهن شما اکنون در حال فکر کردن به فیل قرمز است.
به نظر شما اگر به کودکی گفته شود
دست مرا ول نکن،
به پریز برق دست نزن،
امروز با بچه ها در مهد دعوا نکن،
چه پیغامی در مغز او مخابره میشود؟
همه این جملات در ذهن او مثبت برداشت شده و گویی که به او دستور داده اید که این کار را انجام دهد، در واقع در فرمان دادن باید به کودک گفته شود چه کاری باید انجام دهد نه اینکه چه کاری نباید انجام دهد.
بنابراین با کودک خود اینگونه سخن بگویید:
- به جای مخالفت نکن ؛ بگو کاری که گفتم را انجام بده
- به جای فحش نده ؛ بگو حرف خوب بزن
- به جای دستم را ول نکن؛ بگو دستم را محکم بگیر
- به جای ندو ؛ بگو آرام راه برو
#قسمت_بیست_و_دوم
طوقی 🕊 کبوتر همسفر اسرای کربلا
... یادم رفت براتون بگم که حضرت رقیهی سه ساله، یک خواهر دیگه هم داشت. اسمشون سیده خوله بود. سیده خوله هم سه سالشون بود. آدمهای بد به دستان و گردن ایشان هم طناب بسته بودند. ⛓
سیده خوله هم مثل خواهرش رقیه، در کربلا و بعد از آن خیلی سختی کشید.😔 آخه آدم بدها 👿 ایشون رو هم میزدند. 🕊کاش میتونستم کاری کنم.
من فقط گریه میکردم. 😢
چشمم به سیده خوله بود. این دختر سه ساله خیلی ضعیف شده بود. نگرانش بودم.
همین طور که به او نگاه میکردم، دیدم در بین راه از شتر به روی زمین افتاد. 🐫
توی شهر بَعلبَک بودیم. سیده خوله خیلی آسیب دید. شب تا صبح بالای سرش نشستم. عمه زینب از او پرستاری میکرد. اما صبح که شد، سید خوله به شهادت رسید. 🥀
✨عمه زینب و بقیه خانواده ی پیامبر مهربان، خیلی برای سیده خوله گریه کردند. 😭
اما آدمهای زشت و سنگدل 👹 شادی میکردند.
امام سجاد مهربان، سیده خوله را در ورودی شهر بَعلبک به خاک سپردند. کنار قبر او نهالِ درختِ سَروی را کاشتند. 🌲 نهالی که امام سجاد کاشتند، الان به یک درخت بسیار بزرگ تبدیل شده است.🌲 دوستان من هر ساله به آنجا پرواز میکنند و روی آن درخت مینشینند. 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼🏴🌼🏴🌼🏴🌼🏴
📹 حتما ببینید👆👆
✨🌸کودکانه مهدوی🌸✨
🦋آشنایی با امام زمان عجل ﷲ🦋
#کودکانه
#آدینه_انتظار
#تربیت_نسل_منتظر
🌼🏴🌼🏴🌼🏴🌼🏴
@bibiroghaaye
#قسمت_بیست_و_سوم
... یکی از جاهایی که آدمهای بد، خانوادهی پیامبر را از آن عبور دادند، نصیبین بود. 🏜
پادشاه این شهر، فردی ظالم و بیدین بود. 👺
وقتی شنید که خانوادهی پیامبر به دست آدمهای بد و ظالم اسیر شدند، خوشحال شد. 😈
دستور داد که سربازانش شهر را تزئین کنند.🎉 وقتی به دروازهی شهر رسیدند، اسب یکی از آن آدمهای ظالم و زشت دیگر حرکت نکرد. 🐎
🐎اسب رو به من کرد و گفت: ای پرنده 🕊 میبینی❓
اینها امامِ خود را به شهادت رساندهاند. اکنون دارند شادی میکنند و شهر را تزئین کردهاند. ☹️
این را گفت و اشک از چشمانش جاری شد. 😢
اسب نرفت. اما آدمهای بد و ظالم، همان جلوی دروازهی شهر شادی کردند.
شبثبن ربعی که خدا لعنتش کند، اسب دیگری را آورد که با آن اسب وارد شود. اما دیدم آن اسب هم به امام خودش وفادار بود.
حرف آن آدم زشت را گوش نکرد و وارد شهر نصیبین نشد.
شبثبنربعی تازیانهاش را برداشت و اسب را زد...
#ادامه دارد..
هدایت شده از 🌟کانال منتظران کوچک⚘
31.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انیمیشن #پیامبران
#حضرت_صالح