هدایت شده از راديو کآغذی'!.
کودکان و نهج البلاغه - جلسه دهم.mp3
7.93M
🙍 کودکان و نهج البلاغه
• جلسه دهم (آخر)
• چهار بازی با نهج البلاغه
#بازی #نهج_البلاغه #دستیار_امام_علی #کودکان_و_نهج_البلاغه
جلسات قبل:
جلسه اول | جلسه دوم | جلسه سوم
جلسه چهارم | جلسه پنجم | جلسه ششم
جلسه هفتم | جلسه هشتم | جلسه نهم
اگر براتون مفید بود #منتشر_کنید
آیدی گفتگو:
🆔 @dotketab_admin
🆔 @ahmadi_omid | عضو شوید
بغض قلم
🙍 کودکان و نهج البلاغه • جلسه دهم (آخر) • چهار بازی با نهج البلاغه #بازی #نهج_البلاغه #دستیار_امام
این کانال و صوتها هم خیلی مفید
فرصت کردید گوش بدید
درباره نهجالبلاغه و کودکان
🆔 @bibliophil
ششم.MP3
25.15M
✍آموزش داستاننویسی / جلسه ششم
مباحث این جلسه:
پیرنگ داستان
با تمرکز بر کتاب بیست کهن الگو پیرنگ
#داستاننویسی
#بغض_قلم
#جمع_دوستداران_کتاب
🆔 @bibliophil
هر بار که به زیارت گنبدی مشرف میشوم، چند روزی هالهای گرم روی چشمهایم حس میکنم. گرمی از جنس حیا و پاکی که اجازه نمیدهد سمت گناه بروم.
پاکی به لطافت پر قنداقهای که داشتم.
قلبم شسته میشود با نور.
نور و آرامشی که انگار قطرهای از شبنم گلهای بهشت بر قلبم چکیده و هیچ قرص آرامبخشی این اثربخشی را ندارد.
این حال خوش را هربار که نم چشم از مجلس روضه پاک میکنم هم، دارم.
وقتی در محافلی که یاد اوست اینگونه زلال میشوم، همیشه حسرت میخورم به روزهایی که میشد در انوار آفتابی او نفس بکشم و نشد. میشد در نسیم بهاری او جوانه بزنم و در تاریکی این زمستان، نمانم و نشد.
تو که یک گوشهی چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی مرا غم ببرد
#امام_زمان
#بغض_قلم
#جمع_دوستداران_کتاب
🆔 @bibliophil
02.Baqara.052-53.mp3
1.25M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم
🌺 قسمت پنجاه و دوم و پنجاه و سوم | سوره بقره | ثمَّ عَفَوْنَا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَٰلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (۵۲)
وَإِذْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَالْفُرْقَانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (۵۳)
🎤 آیتالله قرائتی
👇هر روز تفسیر قرآن: 6mint
#قرآن
#تفسیر_قرآن_صوتی
#کتاب
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
🆔 @bibliophil
بازار، امروز هم جای سوزن انداختن ندارد. ابراهیم میخواست یکراست از خیابان اصلی برود، اما اگر راه را گم میکرد چه؟
مرتضی حتماً تا حالا کاروان را حرکت داده بود. قرار بود صبح زود راه بیفتند. امّا ابراهیم قبل از آنکه کسی بیدار شود، از مهمانخانه بیرون زده بود و رفته بود حرم.
آفتاب که پهن شده بود رو گنبد، راه خانهی خلف را در پیش گرفته بود. اولِ بازار، از یک دستفروش سمبوسهای گرفته بود و در راه، به نیش کشیده بود. قرص صبحش را هم خورده بود. حالا قبراق و آماده بود. آماده بود؟
یک آن تیرهی پشتش لرزید. از دیشب تا صبح بر او چه گذشته بود؟ میخواست چه کند؟ خلف را بکشد؟ مگر خلف چه کرده بود؟ سعید مقدم را دو شبانهروز لخت و عور در انفردای نمور و سرد نگه داشته بود تا یکی از کلیههاش را درآوردند؟
در بهداری اردوگاه آن قدر از یک سرنگ استفاده میکردند که دیگر کند میشد و در پوست بچههای بیمار فرو نمیرفت؛ و او سرنگهای نو را انبار میکرد و در بازار سیاه موصل میفروخت؟ آنقدر با کابل به سر و صورت حسام تربقانی زد که نیمه شبها از سر درد نعره میکشید و سر به دیوار میکوفت؟
حسن سیادتی را که پاش شکسته بود و از درد پرپر میزد، ده روز فرستاده بود انفرادی، بعد از آن هیچوقت نتوانست راه برود.
نه، خلف، شمری بود که باید مجازات میشد. نگاه همهی بچههای اردوگاه به ابراهیم بود. باید زیر چشم دهها نفر، حق خلف را میگذاشت کف دستش. باید زهر بیداد و تحقیر آن افعی را از جان و تنش بیرون میریخت و خلاص میشد از کابوسهای هر شبه.
و میاندیشید این قندی است به کام تلخش که شیرینیش هرگز تمام نمیشود.
📒کتاب رقص بسمل/ محمدمهدی رسولی
✍ به انتخاب خانم مریمبشردوست
#رقص_بسمل
#بغض_قلم
#جمع_دوستداران_کتاب
🆔 @bibliophil