eitaa logo
بغض قلم
631 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
305 ویدیو
34 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! هر روز اینجا دورهم چند صفحه کتاب می‌خونیم، اصلا هم درد نداره💉 📘 محدثه قاسم‌پور/کتاب‌‌ها: _پشت‌پرچم‌قرمز _شب‌آبستن _نمیری‌دختر ❌ارسال مطالب کانال بدون لینک، حلال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
آمده‌ام غصه‌ی سال‌ها یتیمی را در آغوشت بگریم! به یاد روزگاری که زمانه به تاخیرم انداخت، تا فقط شرحی از خار چشم و استخوان گلویت را بخوانم! دیر آمده‌ام.... 📒 بخشی از کتاب پشت‌پرچم‌قرمز 🖌 ممنونم از آبجی خوبم که کنار سلطان ملک و ملکوت، حضرت امیرالمؤمنین یادمون بودن! 🆔 @bibliophil
پیرمرد بود. تقریبا نود ساله از اصحاب پیامبر افتاده بود روی پاهای فرزند خردسال امام سجاد می‌بوسید و می‌گفت: (جونم فدات؛ پسر پیغمبر) به آرزویش رسیده بود. ساااال‌ها قبل پیامبر به او گفته بود‌. آنقدر عمر می‌کنی که فرزندی از فرزندان مرا می‌بینی. هم شبیه من است. و هم اسمش محمد است. و در تورات نیز نامش آمده بــاقــــــــر سلام مرا به او برسان. سال‌ها بود که شهر به شهر دنبالش می‌گشت! حالا خوشحال بود که بالاخره پیدایش کرده. 📚 امالی شیخ صدوق 🆔 @bibliophil
همراه پدرم وارد مجلس هشام شدیم. هشام روی کرسی نشسته بود و نظامیان دور‌ تا دورش را گرفته بودند. شیوخ عرب تیراندازی می‌کردند. از پدرم خواسته شد که تیراندازی کند. فرمود: (مرا معاف کن، پیر شده‌ام) هشام قصد تحقیر پدرم را داشت. کمانی را به پدرم داد. پدرم ناچار تیری در کمان گذاشت. تیر در وسط هدف جا گرفت. سپس تیر دوم را نشانه گرفت. تیر دوم تیر اول را شکافت و داخل رفت. پدرم تا چند تیر روی هم زد.‌ هر تیر وسط قبلی را شکافت و داخل هم قرار گرفت. دهان هشام باز ماند و گفت:(من هرگز تصور نمی‌کردم کسی باشد که این طور تیراندازی کند! آیا فرزند شما جعفر مثل شما تیرانداز است؟) پدرم فرمود:(ما همه وارث کمالات پیامبراکرم هستیم) 📒وسائل‌الشیعه/ ج ۴/ ص ۲۳۱ 🆔 @bibliophil
خانه ام در مکه بود. دل است دیگر ناگهان برای امام باقر تنگ شد. بار سفر بستم و به طرف مدینه حرکت کردم. نصفه‌شب بود که به مدینه رسیدم. باران می‌بارید. سرد بود. خسته بودم. به در خانه‌ی امام که رسیدم پیش خودم گفتم الان که نمی‌شود در بزنم! همین جا می‌نشینم تا صبح شود. هنوز ننشسته بودم که صدای امام از داخل خانه آمد. در را باز کنید، دوست عزیزم آمده است. در باز شد. مرا در آغوش گرفت ... 📚 البصائر 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
02.Baqara.064.mp3
890.6K
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم 🌺 قسمت شصت و چهارم | سوره بقره | ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذَٰلِكَ ۖ فَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخَاسِرِينَ 🎤 آیت‌الله قرائتی 👇هر روز تفسیر قرآن: 4mint ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ       ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ  ↻ 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_390499063.mp3
1.14M
🎧 خطبه صوتی غدیر / قسمت چهارم 🎙بهروز رضوی 🔈🔉🔊 🆔 @bibliophil
کتاب زمانی به نمایشگاه کتاب رسید که ما رفته بودیم و برگشته بودیم. چشمم دنبالش بود تا امروز که خانم عرفانی برایم امضا کرد. کتاب روایت ناداستانی از سفر پنج نویسنده خانم به معدن چادرملوی یزد است. کتابی که بعد خواند آن به ایرانی بودن خودم افتخار کردم. 📒 برای میلگردها سعدی بخوان! 🆔 @bibliophil
بغض قلم
کتاب زمانی به نمایشگاه کتاب رسید که ما رفته بودیم و برگشته بودیم. چشمم دنبالش بود تا امروز که خانم ع
معدن از آن واژه‌های مرموز و پر ابهت است. همین که به گوش می‌رسد، در دلش ترس همراه با سختی دارد. از آن واژه‌هایی که نه می‌شود بهش نزدیک شد، نه می‌شود از شدت کنجکاوی از آن دل کند. انگار آدمی دلش می‌خواهد از کار معدن سر در بیاورد. بداند چجوری آدم‌ها از دل سنگ‌های بی‌جان طلا، آهن، مس و فولاد بیرون می‌کشند. چگونه توانسته‌اند دل سنگ را بشکافند و عصاره جان زمین را برای ما به ارمغان بیاورند. ( برای میلگردها سعدی بخوان ) گزارش سفر پنج نویسنده است به یکی از بزرگترین معدن‌های کشورمان. معدن چادرملوی یزد. معدنی که نتیجه اراده جوانان همین مرز و بوم است و افتخار این خاک. 🆔 @bibliophil