۲) ادغام
ادغام به معنای درهم نمودن دو یا سه جز متن نظیر عبارت و جمله است. ادغام گاه با حذف و گاه بدون حذف انجام میشود. ادغامی که در داستان کوچک یا مینیمال مرسوم است با حذف همراه میشود.
آن پسر قد بلند است.
آن پسر دانشجو است.
ادغام= آن پسر قد بلند دانشجو است.
#ادامه_دارد
🆔 @bibliophil
🌱داستانک نوروزی (بوی کباب)
🖌محدثه قاسمپور
سر و صدای به هم خوردن قابلمهها از خواب بیدارم کرد. چشمم را مالیدم و رفتم توی آشپزخانه. کلی قابلمه روحی سیاه و دود گرفته ریخته بود توی سبدهای بزرگ.
_مامان چه خبرته؟! یه جمعه مدرسه ندارم!
_اُغور بخیر تا شب میخوابیدی!
قوری را از روی سماور برداشتم و مامان قابلمههای توی سبد را زیر بغل گذاشت و از کنارم رفت توی حیاط.
استکان چای را داغ داغ سر کشیدم و داد زدم: عید فقط شستن و سابیدنه؟!
توی مدرسه و کتابهای درسی دیده بودم که یک سفره هفتسین پهن میکنند به چه بزرگی پر از خوراکی و تنقلات و دخترها با پیراهنهای رنگی رنگی دورش مینشینند.
استکان را کوبیدم روی میز سماور. رفتم دم در حیاط و گفتم: لباس و آجیل خریدن جز عید نیست؟!
مامان بازوهایش را ماساژ داد و گفت: خوبه خوبه! اون صابون و سیم تمیز بنداز ببینم برا من زبون درآوردی! عیده! عیده!
صابون و سیم ظرفشویی را داخل تشت آب پرت کردم.
آب و کف روی چادر گلداری که مامان به کمرش بسته بود پاشید.
چشم غرهای رفت و سیم فرو رفته داخل انگشتش را بیرون کشید و گفت: پولدار به کباب، فقیر به بوی کباب، عید برا پولدارهاست بچه، کی میخوای بفهمی؟!
بعد بلند شد و رفت کنار سبدی از قابلمههایی که شسته بود.
نگاهی به سبد انداخت. کمی چادر دور کمرش را کنار زد و گفت: بیا این پول بگیر برو برا خودت یه لباس قشنگ بخر!
دمپایی پوشیدم. بدو بدو سمت مامان رفتم و پولهای خیس را از دستش که سیاه شده بود گرفتم و خواستم صورتش را ببوسم که گفت: سر راه این قابلمههایی که شستم رو ببر بده معصومه خانم، قابلمههای خواهرشوهرش رو هم بگیر بیار بشورم. دوباره افتاد به جان قابلمهها.
از جایم تکان نخوردم، سرش را بلند کرد نفسی گرفت و با لبخند گفت: تا عید یه کفش هم برات میخرم.
👇دوست داشتید این داستانک نقد کنید.
🆔 @bibliophil_a
🆔 @bibliophil
ختم جمعی قرآن کریم با قرائت فقط یک آیه
🌻خیلی طرح جالبی هست
https://eitaa.com/hosein_darabi/20624
از حاج اسماعیل دولابی سوال شد امام زمان (عج) غایب است یعنی چه؟
گفت: غایب؟ کدام غایب؟
بچه دستش را از دست پدر رها کرده و گم شده می گوید: پدرم گم شده است. ما مثل بچهای هستیم که پدرش دست او را گرفته است تا به جایی ببرد و در طول مسیر از بازاری عبور میکنند.
بچه جلب ویترین مغازهها میشود و دست پدر را رها میکند و در بازار گم میشود و وقتی متوجه میشود که دیگر پدر را نمیبیند، گمان میکند پدرش گم شده است. در حالی که در واقع خودش گم شده است.
انبیاء و اولیاء پدران خلقاند و دست خلائق را میگیرند تا آنها را به سلامت از بازار دنیا عبور دهند.
غالب خلائق جلب متاعهای دنیا شدهاند و دست پدر را رها کرده و در بازار دنیا گم شدهاند.
امام زمان (عج) گم و غایب نشده است ما گم شدیم و محجوب گشتهایم.
امام غایب نیست، تو نمی بینی آقا را.
او حاضر است.
چشمت را که اسیر دنیا شده اگر از دنیا دست بردارد، آقا را می بیند.
خلاصه نگو آقا غایب است. تو نمی بینی.
📒کتاب امام زمان (عج) در کلام اولیای ربانی/ نویسنده؛ مهدی لک علی آبادی/ ص 30
🆔 @bibliophil
تندخوانی قرآن کریم جز (5) - کانال قیدار @Qidar.mp3
4.16M
📖 #تحدیر(تندخوانی)، جزء پنجم
🎤 استاد معتز آقایی
🆔 @bibliophil
نقل است که گفت:
یک روز دلم گم شده بود.
گفتم الهی دل من باز ده.
ندایی شنیدم که یا جنید!
ما دل بدان ربودهایم تا با ما بمانی.
تو باز میخواهی که با غیر ما بمانی؟
📒#تذکرة_الاولیاء_عطار
#حکایت
🆔 @bibliophil
4_293413254921716313.mp3
4.04M
📖 #تحدیر(تندخوانی)، جزء ششم
🎤 استاد معتز آقایی
🆔 @bibliophil
هنگام عطش، یاد لب اربابم
از یاد ترکهای لبش، بیتابم
در لحظهی افطار دلم میسوزد
او آب ننوشیده و من، سیرابم...
🖌#مرتضیدرزی
🆔 @bibliophil
یه مسابقه بامزه از حرم امامرضا
آسون هست....
https://rezvan.novinrazavi.ir/competition/1?referral=CPX0WTXj
😂 با زبون روزه بخونید و بخندید!
میگم تا حالا فکر کردین اجر روزه دار فقط محدود به اون موقع که گرسنه و تشنه هست نمیشه
اون لحظات نزدیک به اذان صبح از همه اجرش بیشتره
وقتی هر کی به یه سمتی میدوه که بخورد و بیاشامد😁
خدا با ذوق به ملائکه میگه بیاین نگاه کنید چجوری دارن میدوند و میخورن بهم فقط برای اینکه تسلیم امر من باشند و یک ثانیه از امر من تخطی نکنند.
بنظرم تصاویر ما از اون بالا خیلی خنده داره و خدا هم میخنده
اصلا ماه مبارک رمضان ماه گرفتن ثواب مفته
یعنی آدم تف میکنه ثواب داره نخند جدی میگم شما یه نصف برنج مونده لایه دندونت میری تف میکنی خدا میگه ببینید حال کنید اندازه ی یه نصف برنجم از فرمان من سرپیچی نکرد برای این تف براش ثواب بنویسید
اصلا ماه مبارک رمضان یه جوریه شما بخاطر اینکه ماه شعبان روزه نگرفتی هم بهت جایزه میدن
جدی میگم
خدا میگه نگاه کنین این بندهای که کل شعبان خواست روزه بگیره نتونست از خواب پاشه سحری بخوره ببین از اول ماه مبارک رمضان چجوری سر وقت پا میشه اینو تا دیروز با لگد میزدی نمیتونست پاشه ولی توی این ماه چون من دستور دادم ساعت ۴صبح پا میشه دو پرس قرمه سبزی و هشت لیوان آب میخوره لذا بخاطر اون نتونستن و این تونستنش براش ثواب بنویسید😜
حتی طرف روزه نگرفته اشتباه کرده دم افطار روزه دارا افطار میکنن این حسرت میخوره خدا میگه آخی ببینین بنده ام حسرت خورد به اینم یه چیزی بدید بره.
خلاصه در این ماه ما بخوایم و نخوایم مورد رحمت و مغفرت هستیم فقط کافیه لج نکنیم همین
اصلا طرف دلش درد میگیره خدا میگه بنویس
ملائکه میگن خداجان چی رو بنویسیم یارو دلش خب درد میکنه
میگه وردار قلمتو بنویس این طفلک انقدر سحری خورد دلش درد گرفت
ملائکه میگن بابا خب کمتر میخورد
خدا میگه خب حالا نمیدونسته آپشن ذخیره ی آب فقط مال شتره
ولی در هر صورت چون برای اطاعت از امر من خورده بنویس
مورد داشتیم طرف داشته با خودش شکلک در میآورده خدا گفته بنویس فرشته ها گفتن انصافا دیگه این ثواب نداره
خدا گفته این چون از شدت گرسنگی رد داده براش حسنه بنویسید
جدی میگم رحمت خدا بی انتهاست توی ماه مبارک چون انسان با یک فریضه ی طولانی ۲۴ساعته مواجه میشه لایق رحمت دائم میشه
به فرشته ها هم میگه اینقدرم سر روزه دار جماعت با من چونه نزنید روزه دار جماعت خط قرمز منن ،عزیز دل منن
حواستونو جمع کنین اینا تکون خوردن شما فقط بنویسین بعدا خودم یه دلیلی پیدا میکنم که بهشون پاداش بدم.😊
🖌نام نویسنده این متن را نمیدانم و نوشته خودم نیست.
https://eitaa.com/mastogheymeh
🆔 @bibliophil
این روزها شلوغم و نمیشه خیلی صوت کتاب #آینهداران_آفتاب بذارم ولی یه تیکه از کتاب بخونید و لذت ببرید.
معروفترین رجز کربلا
هیچ کس نمیداند
این کودک بزرگ
که تنها یازده بهار را
در همسایگی
تابستان محبت پدر
گذرانده بود، چه کرد؟
به خیمه برگشت.
مادر از سفر سنگین
شهادت همسر برگشته بود.
سر از سجده سپاس برداشت.
در چهرهاش نشانی
از نگرانی و اندوه نبود.
مادر پیشانی گر گرفته
عمرو را بوسید و نگاهش
را از پای تا سر چرخاند
و قامت ظریف عمرو را
که چونان درختان رازآلود
و اساطیری استوار و تناور
قد میکشید، مرو کرد.
آخرین بار بوسید،
پیراهن سپیدش را بر تن کرد.
گرههای زره را بست.
شمشیر را در دستش نهاد.
بند کفشهایش را بست.
در آغوشش کشید.
تا آستانه خیمه بدرقهاش کرد.
عمرو به امام سلام داد:
السلام علیک یا مولای یااباعبدالله!
امام برگشت.
عمرو بود فرزند جناده انصاری!
_سلام بر تو باد، ای عمرو!
مادرت سوگوار پدرت است.
تو باید در کنارش باشی.
شاید آمدنت به میدان را خوش ندارد.
_نه مولای من، مادرم مرا به میدان فرستاده است. مادرم لباس رزم بر من پوشانده، اذن میدانم بخشیده!
عمرو به میدان رفت!
یک تن و این همه دشمن!
رجز میخواند،
رجزی که زیباترین رجز کربلاست:
امیری حسین و نعم الامیر
سرور فواد البشیر النذیر
علی و فاطمه والده
فهل تعلمون له من نظیر
له طلعه مثل شمس الضحی
له غره مثل بدر منیر
ای صحابه سیاهی،
حسین رهبر من است.
کدام رهبر والاتر و بالاتر از این؟
او امام سرور آفرین
و آرامشبخش قلب پیامبر بود.
امام من پرورده دامان علی و فاطمه است.
آیا او را همتا و همانند میشناسید؟
سیمای او به آفتاب میماند
و پیشانی بلندش به ماهتاب.
هیچ کس این همه زیبا رجز نخواند.
از کنار تن پاره پدر به میدان زد.
کم کم چکاچک شمشیرها غبار را
به پرواز درآورد و
ناگهان سر در آسمان رقصید.
سر عمرو از بین غبار میدان
پیش پای مادرش پرت شد.
اینک سکوت بود و مادر
همه چشم به تلاقی نگاه مادر با عمرو داشتند.
حتی دشمن این صحنه را گریست.
مادر بر زمین نشست.
لب بر پیشانی پسر گذاشت،
چنگ در موی پسر زد.
با سر عمرو به میدان زد.
عمرو تنها شهیدی بود که هنوز میجنگید
نبرد پس از شهادت!
زن با سلاح سر میجنگید.
به فرمان امام بود که برگشت.
سر را به سمت دشمن پرت کرد
و در افق سرود:
ما چیزی که در راه دوستدادهایم
پس نمیگیریم!
📒کتاب آینهداران آفتاب/استاد سنگری/ جلد دوم
#عمرو_بن_جناده_انصاری
#آینه_داران_آفتاب
#بغض_قلم
🆔 @bibliophil
انجمنادبی بانوی فرهنگ
هر سال اسفند ماه اعضای
جدید رو پذیرش میکنه
برای اعضا در طول سال
برنامه مطالعاتی
استاد راهنما
و کلاسهای رایگان
یا با تخفیف ویژه
برگزار میکنه
بیشتر دورهها هم غیرحضوری
و من حدود سه سال که عضو
این انجمن هستم، خیلی راضی
بودم از جمع نویسندگان انقلابی
امسال پذیرش محدود ولی
اگه دوست داشتید عضو بشید
حتما به لینک زیر مراجعه کنید.
کارگروههای متنوعی هم امسال داشتند
کارگروه داستان کودک، داستان نوجوان، داستانک، رمان و ناداستان و...
که هر کدوم استادهای جدا و برنامههای جدا داشتند، مثلا در کارگروه ناداستان بازدید از ستاد نانو و مرکز موشکی داشتیم و خوندن کتابهای جستار خارجی و داخلی، تمریننویسی و نقد توسط اساتید
و....
👇لینک ثبتنام اعضای جدید:
https://www.banooyefarhang.com/reg2/
🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وضعیت ملت ایران بعد از خوردن افطاری
🆔 @bibliophil
📒رمضان بازی!
وقتی بچه بودیم، نزدیک عید که میشد ما را به حمام میفرستادند. چندتا بچه بودیم، بدجنس و بازیگوش.
گاهی سه ساعت در حمام میماندیم. آن هم حمامهای قدیمی که خزینه داشت.
همدیگر را میزدیم و پوست همدیگر را میکندیم و صاحب حمامی چند بار ما را دعوا میکرد! بعضی وقتها هم بیرونمان میکرد ولی وقتی میآمدیم خانه، پشت گوشها و پاهامان همه کثیف مانده بود.
مادر ما هم که خیلی دقیق بود، پشت گوشها و آرنجها را نگاه میکرد و میپرسید: اینها چیه؟! ما را تنبیه میکرد و گریه میکردیم!
ما حمام رفته بودیم اما بازی کرده بودیم! در مقام تطهیر نبودیم.
رمضانها آمده و رفته اما ما لعب به رمضان داشتهايم. جدی نبودهايم. ماه رمضان كه شهر طهور، شهر تمحيص، ماه طهارت، ماه شستشو است، اما ماه شستشوى ما نبوده است
بعضى وقت ها ابرى مى آيد، امّا نمى بارد. برق مى زند، امّا نمى بارد.
فرصت ها را مى دهند، امّا ما بهره نمى گيريم. رمضانها آمده و رفته، اما جز خيس خوردن چركها چيزى برايمان باقى نمانده است.
📒کتاب اخبات/ عینصاد(علیصفایی)/ نشر لیلهالقدر
#ماه_مبارک_رمضان
🆔 @bibliophil