4_5886738074896959396.mp3
4.14M
📖 #تحدیر(تندخوانی)، جزء پانزدهم
🎤 استاد معتز آقایی
🆔 @bibliophil
📒*روزنوشت های پیچائیل
🖌فائضهغفارحدادی
هفتِ یکِ سه*
دیروز مامور حفاظت از یک بچه ی زبان نفهم شده بودم که با خانواده اش در شیراز قدم می زدند. بچه ی مزبور توی بغل و کالسکه بند نشده و هی خواسته به سبک بچه اردک ها بدو بدو کند ولی به کارهایی دست زده که مادر و پدر و فرشته های محافظ خودش را ذله کرده بود و آنها درخواست کمک کرده بودند. قرعه به نام من افتاد. چه عجب نپیچاندم و رفتم! ولی از نفس افتادم. همان لحظه که دستم را می گرفتم پشتش که از پله ها قل نخورد، باید دست کثیفش را لیس می زدم که وقتی می کند توی دهنش مریض نشود! خوب شد فرشته ها روزه نمی گیرند. ولی نمی دانم آن همه آدمی که آنجا بودند چرا روزه نمی گرفتند؟ ان شالله که همه مسافر بودند! باطری بچه که بالاخره تمام شد و خوابید، تازه توجهم به ترافیک بالای فرشته ها حول دوتا مقبره در شهر جلب شد. فکر کردم امامزاده اند اما نزدیک تر که رفتم فهمیدم که این همه رفت و آمد برای دو تا شاعر قدیمی است. جالب شد برایم. چرا باید دوتا شاعر این قدر محبوب باشند که دسته دسته فاتحه و قل هو الله و طبق طبق نور از جاهای مختلف برایشان فرستاده شود؟ فرشته ی مقیمی را پیدا کردم و سوالم را پرسیدم. حال نداشت جواب مفصل بدهد. خیلی خلاصه گفت که یکی شان حافظ قرآن بوده و توانسته مفاهیم عمیق قرانی و اسلامی را هنرمندانه در شعرهایش بیاورد و آن یکی چهل سال سفر کرده و حکمت و اخلاق جمع کرده و در نثر و شعرهای وزینش گنجانده. به شاعر جهانگرد نزدیک تر شدم که فاتحه بخوانم. دو فرشته محکم استخوان های داخل قبر را نگه داشته بودند. تعجب کردم و چرایی کارشان را پرسیدم. بی حوصله گفتند مردم ایران جدیدا با این فارسی حرف زدنشان تن سعدی را در گور می لرزاندند. ما را فرستاده اند برای آرامش این مرحوم! اگر می توانستیم گوش هایش را هم در برزخ می گرفتیم. یک دختر و پسر جوان هر چه بیشتر نزدیک قبر می شدند تن سعدی بیشتر می لرزید و کار فرشته ها سخت تر می شد. گوش شل کردم ببینم چه می گویند: پسر به غمزه می گفت: " *با این استایل جدیدت اوکی ای عجیجم* ؟" و دختر به کرشمه ناز می کرد و به جای اینکه بگوید: " *بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس/ حد همین است سخندانی و زیبایی را* " می گفت: " *نه عجقم! اصنم نِی خوام. الان عکسمو ری شیر کردم کلی ویو خورده ولی کم لایک زدن. دیدی این استایل هم دمده شد* ؟!" تن و بدن من هم لرزید و سریع شیراز را ترک کردم. ماموریت بعدی ام کمک به آماده کردن یک ورزشگاه دوازده هزار نفری برای برگزاری یک محفل قرآنی بود. پیچاندم و نرفتم! آن زمان که ژولیوس سزار در رم کلیسئوم ها را برای نبرد گلادیاتورها درست کرد هرگز فکر نمی کرد که در آینده کلیسئومی باشد که تویش محفل قرآنی برگزار شود! این بار فکر کنم تن و بدن شیطان بلرزد و ژولیوس سزار در قبر. ماموریت دیگری نداشتم و می توانستم مثل فرشته های شیرازی بخوابم ولی خودم خواستم که ولچرخی کنم در مجالس وعظ و مولودی شب ولادت امام حسن و جگرم حال بیاید. هر جا منبری ها بین حرفهایشان از شعر استفاده می کردند حساس می شدم. به خاطر شیراز گردی صبح بود یا واقعا شعر مطلب را شیرین می کرد؟ ندیده ام مردم کوچه و بازار خیلی بین حرفهایشان شعر استفاده کنند. این را رهبرشان هم در آخرین مجلسی که سر زدم به شاعران ایرانی می گفت که *متاسفانه حافظه شعری مردم ضعیف شده و این باید تقویت شود و راهش این است که مردم با شعر مانوس باشند* . از اداره نظارت آمده بودند دنبالم. خودم را بین شاعران جوان قایم کردم و مثل آنها از مضمون حرفهای رهبرشان سر تکان دادم. وقتی که می گفت *شعر یک رسانه است و امروزه رسانه از موشک و پهپاد و هواپیما مهم تر است و ایرانی ها می توانند پیام های تمدنی و معارف و اخلاق و ظلم ستیزی شان را با این رسانه به دنیا معرفی کنند و این کار باید کاملا هنرمندانه باشد* . یاد حافظ و سعدی افتادم. چه رسانه های خوبی بودند در زمان خودشان.
خوشبختانه جلسه دیروقت تمام شد.
بازرس دایره نظارت رفته بود.
#روزنوشت_های_پیچائیل
#قسمت_هفتم
#دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://ble.ir/dimzan
🆔 @bibliophil
نیمه ی ماه آمدی ببری
هر که را بینِ راه جا مانده 💙
#میلاد_امام_حسنمجتبی_مبارک
🆔 @bibliophil
آقای کریممون گفتند:
کمک کردن قبل از تقاضا
برترین آقایی است.
چقدر این حدیث شبیه خود امام حسن❤️
🆔 @bibliophil
از آقای کریممون پرسیدند
آقاجون کرم و بخشندگی چیه؟
آقا فرمودند:
بخشش کردن قبل از تقاضا
و غذا دادن به هنگام خشکسالی.
کریم کاری به جز جود و کرم نداره🌻👌
🆔 @bibliophil
اوه اوه 😡😡
آقا امام حسن فرمودند:
بدتر از مصیبت
بداخلاقی 😡
👇آقا اهل داستانکوچک بود قبل اینکه داستانکنویسی مُد بشه ❤️
🆔 @bibliophil
باورتون میشه این کتاب،
داستانی برای نوجوان با مضمون
صلح امامحسن(عليهالسلام)
به جرئت میتونم بگم کتاب #بازیگر_پنجم
بهترین کتابی که صلح حضرت رو در قالب
چالشهای دوران نوجوانی بیان کرده.
یعنی بعد خوندن کتاب گفتم: درود به قلم آقای هجری چقدر زیبا این ماجرای تاریخی داستانی کردند. جالبه فقط در تاریخ باقی نمانده، سبکزندگی امام رو به نوجوان ارائه داده.
داستان درباره نوجوانی که معلم ازش خواسته نمایشی رو روی پرده ببره و چالشهای ریز و درشتی داره که همین داستان جذاب کرده، این کتاب یاد میده کجا باید سکوت کرد، کجا باید بخشید و...
پشت جلد کتاب نوشته:
«ما در نمایش خود باید یکی از پیچیدهترین اتفاقهای تاریخی را برای تماشاچیان بازی میکردیم. اما تا قبل از آن باید برای فهمیدن ماجرا تلاش میکردیم و این برای خیلی از ما که مطالعه کتاب را فقط در خواندن کتابهای درسی خلاصه میکردیم، کار سختی بود. شاید اگر در حال و هوای دیگری بودم به آقای ستاری پیشنهاد میدادم که موضوع دیگری را برای گروه نمایش در نظر بگیرد؛ اما ماجراهایی که در این مدت برای خود من و بچههای گروه نمایش پیش آمده بود اجازه نمیداد از این پیشنهاد به راحتی بگذریم و برای ما چهار نفر حالا روبهرو شدن با کسانی که مثل معاویه و عمروعاص عمل میکردند، یک مسئله جدی شده بود. حرفهایی که بین ما رد و بدل میشد، نشان میداد که پیشنهاد آقای ستاری فقط یک موضوع جالب نمایشی نیست؛ بلکه واقعیتی را به ما نشان میداد که در زندگی خود با آن دست و پنجه نرم میکردیم. کجا باید ایستاد؟ کجا باید عبور کرد ؟ کجا باید سکوت کرد؟ کجا باید بخشید؟.»
🆔 @bibliophil
4_5888691456087951076.mp3
3.94M
📖 #تحدیر(تندخوانی)، جزء شانزدهم
🎤 استاد معتز آقایی
🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اَزم پرسیدکه؛
+کی وقتی تو ضَعیفترین حالت بودی
نجاتِت داد؟
فریاداتُ شنید؟
بغلِتکرد؟
آرومِتکرد؟
منمبابُغضگفتم؛
-اِمـــامرِضــــام🥺:)
#امام_رضا
#مشهد
#چهارشنبههای_امامرضایی
#سحر_بیتو_سحرنیست
🆔 @bibliophil
599203584_1842941672.mp3
508.3K
اگه برا سحری خوردن خواب میمونی
این بهترین زنگ بیدار شدن سحر 😂
🆔 @bibliophil
📒*روزنوشت های پیچائیل
🖌فائضهغفارحدادی
هشتِ یکِ سه*
دیروز صبح بعد از یک هفته ایرانگردی بالاخره تصمیم گرفتم بروم خارج! کلمه خارج را از ایرانی ها یاد گرفته ام. از نظر آنها کره زمین به دو بخش داخل و خارج تقسیم می شود. تا جایی که فهمیده ام خارج یعنی جایی که همه چیزش از داخل بهتر است. از لباس و کاکائو و لوازم خانگی اش گرفته تا طبیعت و معماری و سبک زندگی و حتی فرهنگ و قوانین و حقوق انسانی. به نظر من که بی عقلی است آدم در داخلی زندگی کند که همه چیز خارجش بهتر است. اما ایرانی ها با اینکه از باجناق برادرشان که خیلی سال است خارج زندگی می کند شنیده اند که آنجا بهشت است و به بیکارها حقوق مفت می دهند و هیچ کس هیچ دغدغه ای ندارد، باز هم توی ایران مانده اند و نمی روند. بعضی هایشان هم با یک هفته مسافرت از داخل به یک خارج همسایه، خودشان به این نتیجه رسیده اند که همه چیزِ همه جای خارج از همه چیزِ همه جای داخل بهتر است و عمری در آرزوی مهاجرت دائمی به خارج در داخل زندگی می کنند و آه می کشند. در حالیکه اگر هرجایی رفته بودند و سر نظم ماشینی خفه کننده و ساعات کاری زیاد کلافه شده و دوماه قبض گاز و برق و آب داده و برای صرفه جویی در یک باک بنزین کلی پیاده روی کرده و هر ماه کلی مالیات و بیمه و عوارض اجباری پیاده شده بودند، شاید نظرشان عوض می شد. کاش ایرانی ها هم مثل من فرشته ی آزاد بودند و می توانستند همه جا سر بزنند و پای حرف های یواشکی آدم های مختلف دنیا بنشینند تا تصورشان درباره داخل و خارج شان واقعی و منطقی باشد. خلاصه که دیروز بلند شدم بروم خارج که دیدم نمی توانم! آه! بالاخره بازرسان دایره نظارت کار خودشان را کردند. توبیخ هایشان سقف پروازی ام را محدود کرده بود و فقط در شعاع چند کیلومتری ام می توانستم جست و خیزهای کوتاهی داشته باشم. تهران بودم. رفتم خیابان ولیعصر و از کنار ردیف طولانی کیک های خامه ای و گل ها و بادکنک هایی که برای تولد امام حسن چیده بودند، رد شدم. به افطاری های خیابانی و سفره های ایتام توی مساجد و حسینیه ها و صف بربری های صلواتی سر زدم. محبت و کرامت امام حسن چه شور و حالی انداخته بود بین مردم. اما هیچ کدام دلم را خوش نکردند. من دوست داشتم دیروز خارج باشم. دوست داشتم همراه فرشته هایی که روی بقیع سایه بان شده بودند، خودم را در فضای معطر آنجا رها می کردم و حمام رحمت می گرفتم. مثل ایرانی هایی که حسرت حمام آفتاب سواحل خارج را دارند. آی کیف می داد!
با همین رویاها خودم را رساندم حرم حضرت عبدالعظیم الحسنی. شب شده بود.
به محض اینکه وارد صحن شدم حکم بخشودگی ام صادر شد و غرق رحمت شدم. آنقدر که دیگر حتی نیاز نبود بروم بقیع.
نمی دانستم ایرانی ها توی داخل شان چنین امکانات شبه خارجی دارند!
شب را توی حرم ماندم. آی کیف داد!
#روزنوشت_های_خارج
#قسمت_هشتم
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://ble.ir/dimzan
🆔 @bibliophil
خوش آمدی به وطن ای شهید ِ غربت شام
به قدّ و قامتت ای سرو ِ استوار سلام
#شهید_واحدی
#شهیدی_از_استان_البرز
#شهید_راه_قدس
🆔 @bibliophil
آیین تشییع و تدفین پیکر شهید
مدافع حرم آقا بهروز واحدی
جمعه ۱۰ فروردین
بعد از اقامه نماز جمعه
کرج از مصلی امام خمینی (ره)
تا آستان مقدس امامزاده حسن(عليهالسلام)
#شهید_بهروز_واحدی
🆔 @bibliophil
4_181315072352584658.mp3
3.83M
📖 #تحدیر(تندخوانی)، جزء هفدهم
🎤 استاد معتز آقایی
🆔 @bibliophil
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹
بریم سراغ بازی بعدی :
_:"دختره اینجا نشسته گریه میکنه از برای من پرتقال من یکی رو بده یکی رو بگیر "
و انفجار همه را از دخترک گرفت حتی جانش را !😭
✍محدثه حبیبی
#غزه
#داستانک
#طوفان_الاقصی
👇 خانم حبیبی به تازگی کانالشون رو در نرمافزار "بله" راهاندازی کردند، از داستانکهای زیباشون با موضوع غزه حمایت کنیم👇
https://ble.ir/shkofeh_anar
🆔 @bibliophil
📒*روزنوشت های پیچائیل
🖌فائضهغفارحدادی
نُهِ یکِ سه*
دیروز صبح که از آن حرمِ شبه خارجِ نزدیک تهران بیرون آمدم، از طرف اداره تقسیم وظایف عرش و حومه یک ماموریت ویژه بهم دادند. نکند مسئولیت گرفتن در عرش هم مثل ایران "به سفارش" انجام می شود؟ چون حدس می زنم سیدالکریم سفارشم را کرده بود. من فقط دو شیفت اختیاری بالهایم را زیر پای زائرانش پهن کردم. توقع سفارش و اینها که نداشتم. به هر صورت یک دفعهای شدم سفیر چهارشنبههای امام رضایی. ماموریتی نبود که بخواهم بپیچانم. خیلی از فرشتههای آزاد آرزو دارند که یک روزی ماموریتشان به چهارده معصوم ربط داشته باشد. چون بعدش تا روزها نورانی میشوند و حتی ممکن است ارتقاهای خارج از تصور بگیرند و دسترسیهای ویژه پیدا کنند. یک جورهایی میانبر است.
آدرس جاهایی که باید برای جمع کردن سلام ها و توسلات و ثواب اعمال اهدایی مراجعه میکردم را گرفتم و راه افتادم. تا غروب داشتم جمع می کردم و تمام نمی شد. چقدر مردم ایران امام رضایی هستند و چقدر در اعمال اهدایی شان خلاقیت دارند. مادرهایی که برای خانواده خودشان افطار می پختند ولی نیتشان نذری امام رضا بود، کسبه ای که چهارشنبه ها به مشتری ها به اسم امام رضا تخفیف می دادند، پزشکانی که چهارشنبه ها ویزیت صلواتی داشتند، رسانه هایی که مردم را یاد امام رضا می انداختند، کارمندانی که به نیت امام رضا به ارباب رجوع لبخند می زدند و خیلی موارد دیگر. خسته و کوفته رسیدم حرم. نصف مردم ایران هم قبل از من آنجا بودند! قبلا بارها حرم امام رضا امده بودم. البته برای زیارت و نه ماموریت. ولی هیچ وقت حرم را به این شلوغی ندیده بودم. پرس و جو کردم و گفتند ایرانی ها خیلی دوست دارند سال تحویلشان را با امام رضا باشند. ولی مگر هشت نه روز از سال نمی گذشت؟ شاید خیلی هایشان برای اینکه بتوانند روزه بگیرند قصد اقامت ده روزه کرده باشند. با همان بار سنگین چرخی در صحن ها زدم. به اذان مغرب چیزی نمانده بود. رواق شیخ حر عاملی را سفره های بلند انداخته بودند و بسته های افطاری ساده را هم بین صف های نماز در جاهای دیگر حرم پخش می کردند. این ماجرای افطاری ساده هم رسم خوبی است بین ایرانی ها. دیده ام که در خیلی از مسجدها هم رایج شده و حتی در بلوار کشاورز تهران هم چیزی به اسم "افطارخونه" علم کرده بودند برای این کار. چقدر هر شب جمعیت جمع می شد دورش و همه را افطار ساده می دادند. محو تماشای زائران بودم که فرشته هایی آمدند برای گرفتن بار و بندیلم. اگر یک هفته پیشم بود حتما تحویلشان می دادم و می رفتم. اما توی این هفته از ایرانی ها یاد گرفته ام که زرنگ باشم. گفتم اینها امانتی اند. می خواهم به خود امام تحویل بدهم. کمی چانه زدند و عاقبت قبول کردند. ولی گفتند باید تا سحر صبر کنم. استرس شدید گرفته ام. بروم کمی عبادت کنم که پیچائیل بودنم پیش امام تابلو نباشد.
الیس الصبح بقریب؟
#روزنوشت_های_پیچائیل
#قسمت_نهم
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://ble.ir/dimzan
🆔 @bibliophil
ما انسانها گاهی محبت میکنیم
ولی اطرافیانمون متوجه محبت ما نیستند
اون لحظه ما فرو میریزیم
و شاید دیگه نه تنها محبت نکنیم
بلکه با بدی هم انتقام بگیریم.
داشتم فکر میکردم
خدایی که این همه محبت بیدریغ
به تک تک ما داره
چقدر صبور
که وقتی نافرمانی و ناشکری
میبینه از بنده
بازم دست از محبت
برنمیداره
و باران محبتش همیشگی
سپاس خدایی که با من دوستی ورزید
درحالی که از من بینیاز است
#دعای_ابوحمزهثمالی
#هیچ_کس_پشت_آدم_نیست
🆔 @bibliophil