eitaa logo
بغض قلم
635 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
270 ویدیو
31 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! 📄روزنوشت 📒داستانک 📕کتابخوانی 🎧کتاب صوتی ✏️داستان‌نویسی 📡جشنواره‌های ادبی 📘 محدثه قاسم‌پور/ نویسنده کتاب‌‌های: _پشت پرچم قرمز _شب آبستن _نمیری دختر ❌ارسال مطالب کانال بدون لینک، حلال است. @Adminn_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
599203584_1842941672.mp3
508.3K
اگه برا سحری خوردن خواب می‌مونی این بهترین زنگ بیدار شدن سحر 😂 🆔 @bibliophil
📒*روزنوشت های پیچائیل 🖌فائضه‌غفارحدادی هشتِ یکِ سه* دیروز صبح بعد از یک هفته ایرانگردی بالاخره تصمیم گرفتم بروم خارج! کلمه خارج را از ایرانی ها یاد گرفته ام. از نظر آنها کره زمین به دو بخش داخل و خارج تقسیم می شود. تا جایی که فهمیده ام خارج یعنی جایی که همه چیزش از داخل بهتر است. از لباس و کاکائو و لوازم خانگی اش گرفته تا طبیعت و معماری و سبک زندگی و حتی فرهنگ و قوانین و حقوق انسانی. به نظر من که بی عقلی است آدم در داخلی زندگی کند که همه چیز خارجش بهتر است. اما ایرانی ها با اینکه از باجناق برادرشان که خیلی سال است خارج زندگی می کند شنیده اند که آنجا بهشت است و به بیکارها حقوق مفت می دهند و هیچ کس هیچ دغدغه ای ندارد، باز هم توی ایران مانده اند و نمی روند. بعضی هایشان هم با یک هفته مسافرت از داخل به یک خارج همسایه، خودشان به این نتیجه رسیده اند که همه چیزِ همه جای خارج از همه چیزِ همه جای داخل بهتر است و عمری در آرزوی مهاجرت دائمی به خارج در داخل زندگی می کنند و آه می کشند. در حالیکه اگر هرجایی رفته بودند و سر نظم ماشینی خفه کننده و ساعات کاری زیاد کلافه شده و دوماه قبض گاز و برق و آب داده و برای صرفه جویی در یک باک بنزین کلی پیاده روی کرده و هر ماه کلی مالیات و بیمه و عوارض اجباری پیاده شده بودند، شاید نظرشان عوض می شد. کاش ایرانی ها هم مثل من فرشته ی آزاد بودند و می توانستند همه جا سر بزنند و پای حرف های یواشکی آدم های مختلف دنیا بنشینند تا تصورشان درباره داخل و خارج شان واقعی و منطقی باشد. خلاصه که دیروز بلند شدم بروم خارج که دیدم نمی توانم! آه! بالاخره بازرسان دایره نظارت کار خودشان را کردند. توبیخ هایشان سقف پروازی ام را محدود کرده بود و فقط در شعاع چند کیلومتری ام می توانستم جست و خیزهای کوتاهی داشته باشم. تهران بودم. رفتم خیابان ولیعصر و از کنار ردیف طولانی کیک های خامه ای و گل ها و بادکنک هایی که برای تولد امام حسن چیده بودند، رد شدم. به افطاری های خیابانی و سفره های ایتام توی مساجد و حسینیه ها و صف بربری های صلواتی سر زدم. محبت و کرامت امام حسن چه شور و حالی انداخته بود بین مردم. اما هیچ کدام دلم را خوش نکردند. من دوست داشتم دیروز خارج باشم. دوست داشتم همراه فرشته هایی که روی بقیع سایه بان شده بودند، خودم را در فضای معطر آنجا رها می کردم و حمام رحمت می گرفتم. مثل ایرانی هایی که حسرت حمام آفتاب سواحل خارج را دارند‌. آی کیف می داد! با همین رویاها خودم را رساندم حرم حضرت عبدالعظیم الحسنی. شب شده بود. به محض اینکه وارد صحن شدم حکم بخشودگی ام صادر شد و غرق رحمت شدم. آنقدر که دیگر حتی نیاز نبود بروم بقیع. نمی دانستم ایرانی ها توی داخل شان چنین امکانات شبه خارجی دارند! شب را توی حرم ماندم. آی کیف داد! دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://ble.ir/dimzan 🆔 @bibliophil
خوش آمدی به وطن ای شهید ِ غربت شام به قدّ و قامتت ای سرو ِ استوار سلام 🆔 @bibliophil
آیین تشییع و تدفین پیکر شهید مدافع حرم آقا بهروز واحدی جمعه ۱۰ فروردین بعد از اقامه نماز جمعه کرج از مصلی امام خمینی (ره) تا آستان مقدس امامزاده حسن(عليه‌السلام) 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
17.mp3
17.32M
📖ترتیل جزء هفدهم 🎙استاد پرهیزگار 🆔 @bibliophil
4_181315072352584658.mp3
3.83M
📖 (تندخوانی)، جزء هفدهم 🎤 استاد معتز آقایی 🆔 @bibliophil
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 بریم سراغ بازی بعدی : _:"دختره اینجا نشسته گریه می‌کنه از برای من پرتقال من یکی رو بده یکی رو بگیر " و انفجار همه را از دخترک گرفت حتی جانش را !😭 ✍محدثه حبیبی 👇 خانم حبیبی به تازگی کانال‌شون رو در نرم‌افزار "بله" راه‌اندازی کردند، از داستانک‌های زیبا‌شون با موضوع غزه حمایت کنیم👇 https://ble.ir/shkofeh_anar 🆔 @bibliophil
📒*روزنوشت های پیچائیل 🖌فائضه‌غفارحدادی نُهِ یکِ سه* دیروز صبح که از آن حرمِ شبه خارجِ نزدیک تهران بیرون آمدم، از طرف اداره تقسیم وظایف عرش و حومه یک ماموریت ویژه بهم دادند. نکند مسئولیت گرفتن در عرش هم مثل ایران "به سفارش" انجام می شود؟ چون حدس می زنم سیدالکریم سفارشم را کرده بود. من فقط دو شیفت اختیاری بال‌هایم را زیر پای زائرانش پهن کردم. توقع سفارش و اینها که نداشتم. به هر صورت یک دفعه‌ای شدم سفیر چهارشنبه‌های امام رضایی. ماموریتی نبود که بخواهم بپیچانم. خیلی از فرشته‌های آزاد آرزو دارند که یک روزی ماموریتشان به چهارده معصوم ربط داشته باشد. چون بعدش تا روزها نورانی می‌شوند و حتی ممکن است ارتقاهای خارج از تصور بگیرند و دسترسی‌های ویژه پیدا کنند. یک جورهایی میانبر است. آدرس جاهایی که باید برای جمع کردن سلام ها و توسلات و ثواب اعمال اهدایی مراجعه می‌کردم را گرفتم و راه افتادم. تا غروب داشتم جمع می کردم و تمام نمی شد‌. چقدر مردم ایران امام رضایی هستند و چقدر در اعمال اهدایی شان خلاقیت دارند. مادرهایی که برای خانواده خودشان افطار می پختند ولی نیتشان نذری امام رضا بود، کسبه ای که چهارشنبه ها به مشتری ها به اسم امام رضا تخفیف می دادند، پزشکانی که چهارشنبه ها ویزیت صلواتی داشتند، رسانه هایی که مردم را یاد امام رضا می انداختند، کارمندانی که به نیت امام رضا به ارباب رجوع لبخند می زدند و خیلی موارد دیگر. خسته و کوفته رسیدم حرم. نصف مردم ایران هم قبل از من آنجا بودند! قبلا بارها حرم امام رضا امده بودم. البته برای زیارت و نه ماموریت‌. ولی هیچ وقت حرم را به این شلوغی ندیده بودم. پرس و جو کردم و گفتند ایرانی ها خیلی دوست دارند سال تحویلشان را با امام رضا باشند. ولی مگر هشت نه روز از سال نمی گذشت؟ شاید خیلی هایشان برای اینکه بتوانند روزه بگیرند قصد اقامت ده روزه کرده باشند. با همان بار سنگین چرخی در صحن ها زدم. به اذان مغرب چیزی نمانده بود. رواق شیخ حر عاملی را سفره های بلند انداخته بودند و بسته های افطاری ساده را هم بین صف های نماز در جاهای دیگر حرم پخش می کردند. این ماجرای افطاری ساده هم رسم خوبی است بین ایرانی ها. دیده ام که در خیلی از مسجدها هم رایج شده و حتی در بلوار کشاورز تهران هم چیزی به اسم "افطارخونه" علم کرده بودند برای این کار. چقدر هر شب جمعیت جمع می شد دورش و همه را افطار ساده می دادند. محو تماشای زائران بودم که فرشته هایی آمدند برای گرفتن بار و بندیلم. اگر یک هفته پیشم بود حتما تحویلشان می دادم و می رفتم. اما توی این هفته از ایرانی ها یاد گرفته ام که زرنگ باشم. گفتم اینها امانتی اند. می خواهم به خود امام تحویل بدهم. کمی چانه زدند و عاقبت قبول کردند. ولی گفتند باید تا سحر صبر کنم. استرس شدید گرفته ام. بروم کمی عبادت کنم که پیچائیل بودنم پیش امام تابلو نباشد. الیس الصبح بقریب؟ دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://ble.ir/dimzan 🆔 @bibliophil
ما انسان‌ها گاهی محبت می‌کنیم ولی اطرافیان‌مون متوجه محبت ما نیستند اون لحظه ما فرو می‌ریزیم و شاید دیگه نه تنها محبت نکنیم بلکه با بدی هم انتقام بگیریم. داشتم فکر می‌کردم خدایی که این همه محبت بی‌دریغ به تک تک ما داره چقدر صبور که وقتی نافرمانی و ناشکری می‌بینه از بنده بازم دست از محبت برنمی‌داره و باران محبت‌ش همیشگی سپاس خدایی که با من دوستی ورزید درحالی که از من بی‌نیاز است 🆔 @bibliophil
اموات در روز جمعه‌ی ماه رمضان به سراغ فرزندان و بستگان خود میروند و جلوی آنها می‌ایستند و هرکدامشان را با صدای محزون و چشمان گریان صدا می‌زنند و می‌گویند: لطفا چیزی به ما بدهید و به ما رحم کنید تا خدا هم به شما رحم کند یاد ما باشید و برایمان دعا کنید به ما و به غربتمان رحم کنید ما در زندان تنگ و تاریک در غمی طولانی و در سختی فراوان هستیم. به ما رحم کنید و از دعا و صدقه برای ما کوتاهی نکنید شاید خدا به ما رحمی کرد. وااای! زمانی ما هم مثل شما امکاناتی داشتیم ولی از آنها درست استفاده نکردیم! با صدقه دادن به مقداری پول یا تکه‌ای نان یا قطعه‌ای گوشت به فکر ما باشید. خیییلی نزدیک است آن روزی که مثل ما جز گریه‌ی بی فایده کاری از دستتان برنیاید! پس قبل از آن روز به فکر باشید. 📚 مستدرک‌الوسائل 🆔 @bibliophil
من دلم تنگ شده برات😭 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5909266526984208519.mp3
12.89M
📖 جزء هجدهم 🎙استاد پرهیزگار 🆔 @bibliophil
Tahdir joze18.mp3
4.16M
📖 (تندخوانی)، جزء هجدهم 🎤 استاد معتز آقایی 🆔 @bibliophil
انسان دو بار مهمان خداست، یکی در سفر مکه و دیگری در ماه مبارک رمضان؛ اما خدا هر جایی مهمان نمی‌شود.. فرمود: «أنا عِندَ القُلُوبُ المُنکَسِرَةِ» من مهمان قلب‌های شکسته‌ام؛ اگر دلی بشکند، من دعوت او را اجابت می‌کنم! ‏🖌حضرت آیت‌الله جوادی آملی 🆔 @bibliophil
48.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو چی گفتی همشهری که ولادت امام‌حسن خریدنت و شب قدر می‌ری بغل امام حسین 😔
بغض قلم
از ۹۶ که بهار ما با رفتن بابا خزان‌ شد، عیدها حال و حوصله ندارم. ثانیه به ثانیه روزهای بیمارستان جلوی چشمم قطار می‌شود و یک جوری سعی می‌کنم از این فکرها بیایم بیرون، ولی نمی‌شود. توی همین حال و هوا بودم که عکس دختر دوساله شهید را دیدم. اولین شهید مدافع حرم کشور در سال جدید. شهید همشهری ما بود. دیشب داشتم از مهمانی افطار برمی‌گشتم و توی دلم غر می‌زدم که چرا ما انقدر تنهایم. چرا این همه از مزار بابا دوریم. هنوز فکر تنهایی از سرم نگذشته بود که ماشینی از ماشین ما سبقت گرفت و جلو زد. اشک از چشم‌هایم گرفتم و دلم با نوشته پشت شیشه‌ رفت؛ حسبی‌الله لحظه‌ای یاد شهید علی خلیلی افتادم؛ هیچ‌کس پشت آدم نیست. نشد امسال حال بد اول عیدم را سر مزارش ببرم. بهروز بودم امروز که به مراسم شهید بهروز واحدی رسیدم. انگار دستی بیدارم کرد. محدثه مگر حالت خراب نبود؛ پاشو، دل بشور با خون تازه‌ای که توی این شهر چکیده. خودم را رساندم به امام‌زاده‌حسن کرج، جایی که مهمانی از سوریه آمده بود. شب میلاد امام حسن از کشور خواهر امام‌حسن شهادت گرفته بود تا اولین شب قدر توی بغل امام‌حسین باشد.‌ خانمی به چنار بلند امام زاده تکیه داده بود و از دختر دوساله و طفلی که هنوز پایش به زمین ما نرسیده بود به عنوان یادگارهای شهید حرف می‌زد. دختری که باید یک عمر با خاطرات و عکس‌های بابا بهروز زندگی کند.‌ یک عمر به قهرمانی پدری که نیست ببالد، یک عمر داغ یتیمی به دل بماند. جمعیت لحظه به لحظه موج زد. چندم عید بود؟ روزه نبودند؟ امشب شب قدر نداشتند؟ کفش‌های نو و لباس‌های عید پوشیده به بدرقه شهیدی آمده بودند که مهمان خانه جدیدی بود بالای عرش، کنار ربی که به او روزی می‌داد. ساعت‌ها ایستادیم و شهید روی دست‌ها آمد. او بهروز بود که در نوروز، بهترین عاقبت نصیب‌ش شد. از شهید قول گرفتم امشب به پدرم سر بزند. 🆔 @bibliophil
📒*روزنوشت های پیچائیل 🖌 فائضه‌غفارحدادی دهِ یکِ سه* دیروز بعد از ملاقات با امام آنقدر سبک شده بودم که نمی توانستم به زمین نزدیک شوم. گفتند فرشته آماده باش موشک ها باشم. پیچاندم و نرفتم. حتی منِ تازه وارد هم می دانم که ایران هیچ وقت آغاز کننده جنگی نمی شود و با داشتن پیشرفته ترین موشک های دوربرد و نقطه زن هیچ کس هم جرات حمله نظامی به آن را ندارد. چرا الکی خودم را زحمت می دادم؟ ولی ماموریت محافظت از هواپیماها را نتوانستم رد کنم. فرشته توجیه و شفاف سازی پروژه های جدید آمد و برایم توضیحاتی داد که با چشم باز و دقت زیاد کارم را انجام بدهم. گفت ایران دشمن زیاد دارد و هیچ کدام چشم ندارند پیشرفتش را ببینند. برای همین باقلدری تمام کل دنیا را مجبور کرده اند که کسی به ایران، خودِ هواپیما و قطعات داخلی اش و حتی روغن موتورش را نفروشد. ایرانی که صد فرودگاه دارد و شانزده ایرلاین و سیصد و پنجاه هواپیما. (نیم قرن پیش این اعداد بیست فرودگاه و یک ایرلاین و بیست و چهار هواپیما بوده.) ولی ایران هم روش های خودش را دارد. فقط در سال گذشته گویا شصت هواپیما وارد ایران شده و آزمایش های کنترلی اولین هواپیمای مسافربری ساخت ایران هم در حال انجام است. با این نهضت قطعه سازی هم که راه انداخته در همین سال گذشته بیست موتور هواپیما تعمیر کرده و خط تولید روغن موتور هم راه افتاده. بقیه کلاسِ فرشته ی توجیه را پیچاندم و رفتم سر پستم. خیلی حرف می زد! بر خلاف تصورم محافظت از هواپیماها آسان تر از ماشین ها بود. چون مسافرها از لحظه ای که سوار می شدند تن و بدنشان می لرزید و شروع به دعای مخلصانه می کردند و تعداد فرشته های محافظ بیشتر و بیشتر می شدند و یدالله مع الجماعه! در همه دوازده هواپیمایی که همراهی کردم به کابین خلبان هم سر زدم‌. همه کادر پرواز ایرانی بودند. از غرهای مسافرها فهمیدم که مشکلشان بیشتر از اینکه کهنه بودن کابین هواپیماها و تاخیرشان باشد، پیدا نشدن بلیط در عین گرانی شان بوده. نفهمیدم چه می گویند. یعنی هم بلیت گران بوده و هم آنقدر مسافر زیاد بوده که گیر نمی آمده؟ یادِ دادِ مردم از گرانی و شلوغی زیاد بازارها و رستوران ها افتادم. کلا که ایرانی ها زیاد غر می زنند! و هیچ فرشته ای از غرزدن خوشش نمی آید. یک "ما خیلی بدبختیمِ" خاصی هم توی جملات شان هست. ولی کاش می دیدند با هر باری که این حس را در هم تقویت می کنند چقدر از خوشبختی های مقدرشان را نابود می کنند. تا توی یک مهمانی یا تاکسی یا هر صفی به هم می رسند سرنخ غر را یکی شروع می کند و بقیه موظفند زنجیره را ادامه بدهند. انگار که هرکس نتواند غر بعدی را بزند می بازد. و فقط کافی است که آن وسط یکی بگوید: "حالا این طورها هم نیست". بقیه یا غرهای بزرگتری رو می کنند و یا می گویند: "تو نفست از جای گرم در می یاد" یا "نکنه شما رم شستشوی مغزی داده اند؟ نمی بینی چقدر بدبختیم؟" من که توی این ده روز ایرانی ها را داراتر و بی مشکل تر از مردم خیلی از جاهایی که ماموریت رفته بودم یافتم. اما حیف که احساس بدبختی با خود بدبختی فرق می کند و همان دشمنی که دوست ندارد ایرانی ها هواپیما و دارو و تجهیزات داشته باشد، از این که آن ها را دلمرده و بی انگیزه کند خوشحال می شود. کاش ماموریت بعدی ام به زیاد شدن امید ایرانی ها ربط داشته باشد. قول می دهم نپیچانم و بروم. ‌ دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://ble.ir/dimzan 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نخلستان و ماه .mp3
3.83M
🌴درد و دل نخلستان با ماه 🌙 ماه! ماه! چرا با من حرف نمی‌زنی؟! نکند زبانم لال بی‌صاحب شدیم! نگو که دیگر آقا نیمه شب‌ها شانه‌های حیدری‌اش را نمی‌گذارد روی ساقه‌ی پایم! نگو که دیگر صدای قشنگ علی(عليه‌السلام) را نمی‌شنوم! آخر من بزرگ شدم به مدد دست‌های پینه بسته‌ی علی (عليه‌السلام) او خود مرا کاشت!! در این خاک بی‌وفای کوفه! ماه! نمی‌خواهی حرف بزنی! چقدر لاغر و زرد شدی! روی شاخه‌های من بنشین! تا باهم به درد یتیمی گریه کنیم! آخر یتیمی دردی‌ست که درمان ندارد! 📒 کتاب پشت پرچم قرمز/ محدثه قاسم‌پور/ نشر سفیر 🆔 @bibliophil
از ظهر با بچه‌های هئیت آمده‌ایم مسجد کوفه، شب اینجا مراسم است و باید قسمت خواهران را سیاهی بزنیم. همه‌چیز باید مرتب باشد، امشب قرار است آقا روی منبر مسجد کوفه بنشینند و مراسم شب‌قدر با حضور پسر حیدر برگزار می‌شود. مسجد وسیع شده به اندازه‌ی تمام زمین‌، و هر کجا نگاه می‌کنی انگار مسجد کوفه است. اذان مغرب را که می‌دهند، غم عجیبی توی دل همه‌مان خانه می‌کند. دل تو دلمان نیست که آقا پا به مسجد بگذارند. زن‌های فلسطینی‌ طبق طبق زیتون سرخ نذری آورده‌اند و جلوی در با گریه پذیرایی می‌کنند. باور نمی‌کردند روزی آزادی قدس را ببینند. زن‌های عراقی موکب‌زده‌اند و چایی پر از شکر می‌دهند. فرشته‌ها هم چپ و راست در رفت و آمدند از آسمان به زمين فرود آمده‌اند. صدای صلوات توی مسجد می‌پیچد. همه‌جا یکباره عطر گل یاس و نرگس می‌گیرد. آقا شال عزا به گردن دارد و دست روی سر بچه‌هایی که توی حیاط بازی می‌کنند می‌کشد و آرام آرام قدم برمی‌دارد. همه ایستاده‌اند هزاران زن و مرد از همه‌ی دنیا آمده‌اند قرار است امشب آقا پرونده‌های تک به تک مان را نگاه کند و امضا بزند این اولین سالی است که آقا آمده و آنقدر توی این مدت لبخند مهربانی‌اش را دیده‌ام که نگران لحظه باز شدن پرونده‌ام نیستم کاش آقا امشب بگوید رشد خوبی داشتی توی سیر و سلوک کمک‌ت می‌کنم بقیه راه را هم بروی نگران نباش ..... کاش تقدیر امسال ما به ظهور و این خیال شب‌قدر تبدیل شود😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه خط روضه از کتاب الغدیر علامه‌امینی سال‌ها بعد از ماجرای غدیرخم عده‌ای نزد مولا علی اومدند و گفتند؛ یاعلی ما یادمون پیامبر در غدیر دست شما بالا برد ما یادمون پیامبر فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ علامه‌امینی نوشته: امام‌علی از شنیدن اینکه یه عده حدیث پیامبر در غدیر یادشون و انکارش نمی‌کنند، طوری خندان شد که دندان‌های کنار دهان مبارکش نمودار شد😭 بمیرم برا مظلومیت شما امیرالمؤمنین 📒کتاب‌الغدیر علامه‌امینی/ ج اول/ صفحه ۳۴۶ 🆔 @bibliophil