eitaa logo
بغض قلم
633 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
270 ویدیو
31 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! 📄روزنوشت 📒داستانک 📕کتابخوانی 🎧کتاب صوتی ✏️داستان‌نویسی 📡جشنواره‌های ادبی 📘 محدثه قاسم‌پور/ نویسنده کتاب‌‌های: _پشت پرچم قرمز _شب آبستن _نمیری دختر ❌ارسال مطالب کانال بدون لینک، حلال است. @Adminn_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.35M
📒مروری بر کتاب آینه‌داران آفتاب 🔹قسمت سی و یکم/ انصار 🖌استاد محمدرضا سنگری 👇شناختی نو از یاران امام‌حسین 🆔 @bibliophil
قدس نمیای؟ تلویزیون را مثل رادیو گوش می‌کنم و مشغول هم زدن فرنی‌ام که صدای زنگ گوشی از داخل اتاق بلند می‌شود. نه فرنی را می‌شود ول کرد نه تلفنی که یک بند زنگ می‌خورد و الان بچه‌ها را بیدار می‌کند. زندگی پس از زندگی رسیده به فصل دهم و دیگر جذابیت سال‌های قبل را ندارد ولی من هنوزم هم دم افطار درست کردن صدایش را گوش می‌کنم. یک سرباز با لباس زندان، تجربه نزدیک به مرگش را تعریف می‌کند. بدی این گازهای لمسی همین است که کم‌شان هم زیاد است. فرنی را می‌گذارم روی کمترین شعله و بدو بدو می‌دوم سمت گوشی. فقط دعا دعا می‌کنم ایرانسل بیکار نباشد. شماره تلفن شوهر دوستم است، قبل نابودی اسرائیل کاروان سوریه داشت و چپ و راست تلفن گویا تبلیغاتی می‌زد که سوریه نمیای؟ یا از حرم کربلا دعاگو هستم و من همیشه حرصم می‌گرفت که این تبلیغات تلفنی ضبط شده دیگر چه بلایی بود. قبل نابودی اسرائیل، دلار رفته بود آن بالا بالاها که دست ما اصلا بهش نمی‌رسید و هربار که آقای نظری تبلیغاتش را برای من رو می‌کرد با حرص قطع می‌کردم که این‌ها چقدر پول‌دارند که هر روز سوریه و کربلا هستند. شاید چندتا کیسه ریال می‌بردیم، یک دلار آمریکا می‌شد. با اینکه زیاد نگذشته بچه‌ها الان که تعریف می‌کنم باور نمی‌کنند. راستی باید بچه‌ها را هم بیدار کنم. دم افطار خواب‌شان برده، کاش باهمین زنگ گوشی بیدار می‌شدند. نه زود بیدار شوند می‌خواهند به جانم غر بزنند که گشنه‌ایم و تا افطار چقدر مانده؟ تلفن را جواب می‌دهم به سر زنان سمت فرنی می‌دوم. الان چه وقت زنگ زدن بود، آقای نظری همین را می‌خواستی فرنی عزیزم ته گرفت. صدای ضبط شده سلام می‌کند و این بار حرف‌های بامزه‌ای می‌زند: قدس نمیای؟ اولین تور بیروت، دمشق و قدس. با تخفیف پنجاه درصدی. با شرایط استثنایی. ویژه عیدفطر و شرکت در نماز عید در قدس به امامت رهبرانقلاب... پیاده‌روی در تونل‌های زیر‌زمینی حزب‌الله، زیارت مزار حضرت زینب و... بقیه را نمی‌شنوم. انگار جهان برایم می‌ایستد. دستم دیگر قدرت هم زدن فرنی را ندارد. اشکم می‌ریزد توی فرنی، داد می‌زنم آقای نظری من قدس میام. یکی نیست بگوید دیوانه صدای ضبط شده است. الان که ریال ایران روی سر کشورها جا دارد پول این سفر با پنجاه درصد تخفیف پول یک مشهد آن‌ سال‌های سیاه هم نیست. فرنی دیگر به قوام رسیده نمی‌دانم با این اشک‌های من شور شده یا شیرین. خاموش می‌کنم و می‌نشینم جلوی زندگی پس از زندگی. تجربه‌گر یک سرباز صیهونیست است که یکبار اعدام شده ولی جان سگ داشته نمرده و حالا آمده از تجربه نزدیک به مرگش حرف بزند. ماموریتی داشته توی یکی از بیمارستان‌های غزه که زنان باردار را آزار بدهد، بعد جنین‌شان را فرعون‌وار بکشد و... در تجربه‌اش دیده بود که هر روز سمت آتش می‌برندش و لب یک دره پر از سنگ‌های مذاب نگهش می‌دارند و برمی‌گردانند. هربار که جلوی آن دره می‌رود سوختن ذره ذره‌اش صد سال دنیایی طول می‌کشد که می‌سوزد و دوباره از نو سوختن‌ش شروع می‌شود. و ندایی هی می‌گوید و اما در قیامت به این آتش داخل می‌شوی! فرنی را داخل کاسه‌های چینی می‌ریزم و بادام و پسته رویش می‌ریزم. خیلی وقت بود پسته نخورده بودیم. فدای سر فلسطین. ما حاضر بودیم از گشنگی بمیریم ولی قدس آزاد شود. عباس موزون می‌پرسد: حالا که این تجربه رو داشتی تغییری در تفکر شما به وجود آمد. خدا را شکر دست سرباز رژیم کودک‌کش بسته است، یک جوری با غیظ موزون را نگاه کرد که ترس تمام وجودم را گرفت. لعنتی پشیمان که نبود هیچ، فکر می‌کرد، قیامت زمان کمی توی این عذاب می‌ماند، چون امت برتر است و این عذاب طولانی نخواهد بود. سرباز را کشان کشان از برنامه بیرون بردند و موزون روی زمین استدیو سجده کرد و خدا را سپاس گفت که ضمیر نورانی جهان‌مان را از این شر اهریمنی پاک کرد. سفره افطار را پهن می‌کنم. باید سفر به قدس را با خانواده در میان بگذارم. این ویژه‌ترین سفری‌ست که می‌خواهیم خانوادگی برویم. توی ذهنم می‌چرخد: حالا برای رفتن به قدس چی بپوشم؟ به فکر خودم می‌خندم و یاد روسری دور زیتونی‌ام می‌افتم که شبیه چفیه‌های فلسطینی است. بهترین انتخاب همین روسری با زیتون‌های سرخ و پیکسل عکس سردار سلیمانی است. پخش زنده اذان را از مسجدالاقصی گذاشته‌اند. بر و بچه‌های محفل امسال برنامه‌شان را آنجا ضبط کرده‌اند. قاشقی فرنی می‌چشم؛ چه اشک‌های شیرینی. تا تور پر نشده باید بچه‌ها را از خواب بیدار کنم. بچه‌ها بلند شید: قدس نمیاید؟! 🆔 @bibliophil
دوست‌هایی دارم مثل آینه ایرادهای کارم رو نشان می‌دهند ممنونم که انقدر دقیق می‌خونید😘
منم برا همین گفتم تا فصل دهم زندگی پس از زندگی اسرائیل نابود شده 😂 چقدر یه نویسنده می‌تونه هوشمندانه بنویسه، منظورم متن بالا خوندید دیگه👌
_چی بگم؟! 😳 _عزیزم چیزی نمونده نشون می‌ده! ☺️
🌙 رهبر انقلاب: کار رژیم صهیونیستی در سوریه تلاش مذبوحانه‌ای است که سیلی‌اش را خواهند خورد/ امیدواریم جوانهای امروز روزی را ببینند که دنیای اسلام نابودی اسرائیل را جشن بگیرد ✏️ رهبر انقلاب، عصر امروز در دیدار رمضانی مسئولان نظام: شکست رژیم صهیونیستی قطعاً ادامه پیدا خواهد کرد. این تلاش‌های مذبوحانه‌ای هم مثل این کاری که در مرتکب شدند که البته سیلی‌اش را خواهند خورد. این کارها هم به دردشان نمی‌خورد و علاج نمی‌کند مشکل‌شان را. ✏️ صهیونیست‌ها در یک تله‌ای افتادند به دست خودشان. خودشان را در یک تله‌ای انداختند که امکان نجات‌شان وجود ندارد و روز به روز رژیم ضعیف‌تر خواهد شد و زوال و انهدام ان‌شاء‌اللّه نزدیک‌تر خواهند شد. ✏️ امیدواریم ببینند جوانهای امروز ما آن روزی را که قدس شریف در اختیار مسلمانهاست و در آن نماز خواهند گذارد و دنیای اسلام بتواند ان‌شاء‌اللّه نابودی اسرائیل را جشن بگیرد. ۱۴۰۳/۱/۱۵ 🖼 💻 Farsi.Khamenei.ir
بغض قلم
🌙 رهبر انقلاب: کار رژیم صهیونیستی در سوریه تلاش مذبوحانه‌ای است که سیلی‌اش را خواهند خورد/ امیدواریم
چقدر صحبت‌های امروز آقا درباره ماه مبارک/ اقتصاد/ حجاب و غزه مهم و دقیق بود. الان شبکه یک داره نشون می‌ده.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- www.mplib.ir.mp3
4.03M
📖 (تندخوانی)، جزء بیست و چهارم 🎤 استاد معتز آقایی 🆔 https://eitaa.com/bibliophil
هدایت شده از انتشارات شهید کاظمی
🔴🔵 مهم دلنوشته خانواده شهیدحاج رحمت الله علیه در وصف این شهید عزیز 🔻بسم رب الشهداء والصدیقین و لا تحسبن الذین قتلو فی سبیل‌الله اموات بل احیا عند ربهم یرزقون... اللهم تقبل منا هذا القربان🌹 خدایا این قربانی را از ما بپذیر... خدایا کسی را فدایت کردیم که تمام عمر خواست که دیده نشود... خواست که اگر کاری کرده فقط برای رضای تو باشد، خواست که قلب امام زمانت را شاد کند... 🔔 همیشه از دوربین و جلوی دوربین بودن تا حد امکان فراری بود... و تو دیدی و تو میشناختی اش... خدایا تو میدانی که چه سرمایه معنوی ای از دست ما رفت... 🔻 روزهایی را دیدیم که از ۶ صبح تا یک نیمه شب سر کار بود و با آن خستگی نماز شبش ترک نمیشد، نماز هایی که تعداد زیادی از مردم شامل دعاهایش بودند... 🛑 سال ها بود که ساعت های خوابش به ندرت به پنج ساعت میرسید... خدایا تو دیدی و شنیدی که روزی حداقل سه جزء قرآن تلاوت میکرد و در ایام ماه مبارک ، هر سه تا چهار روز یک ختم قرآن داشت... 📍 میگفت: من چشم را برای دو چیز میخواهم، قرآن خواندن و شاید دیدار مهدی فاطمه... خدایا تو شاهد بودی «علی» ما هیچوقت نخواست دیده شود، هیچ وقت نخواست مطرح باشد هیچوقت نخواست اسمش برده شود... از زمان جنگ هر روز زیارت عاشورا اش ترک نمیشد و بیست سالی بود که زیارت را با صد لعن و صد سلام می خواند... خدایا ما ندیدیم نمازش از اول وقت فاصله بگیرد... خدا را شکر که اجر قریب ۴۵ سال مجاهدت عزیز دلمان و نور چشممان سردار محمد رضا زاهدی اینگونه رقم خورد... 📌و چه عاقبتی بهتر از ... هیچوقت فکر نمی کردم در روز شهادت امام علی (ع) دو بابا علی از دست بدهم «هنیاً لک» گوارای وجودت... به آرزویت رسیدی 📍 استرس ها، بی خوابی ها، خستگی ها، درد های مجروهیت کمر و بازو و سینه و دست ها، تیر کشیدن های جای جراحت پا که همان اندک خواب را هم ازت گرفته بود، چشم درد ها و قطره ریختن های داخل چشم، همه و همه...بالاخره تموم شد... خداحافظ یار و سرباز رهبرم... خداحافظ یار سید حسن نصرالله... خداحافظ بابا علی ما... 🤲 دیدار ما باشد در آن دنیا و امیدواریم در آن روز پیشتان روسفید باشیم... انشاءالله خدا ما را هم به خیر عاقبت و شهادت در راهش از این دنیا ببرد. 📌 🆔 @nashreshahidkazemi
این متن شاید خیلی رویایی ولی قسم به مچ‌پای کوفتم، کیک نیست، واقعی! وقتی توی خیابان راه می‌ریم یا وقتی سوار مترو و تاکسی هستیم از اوضاع افتضاح حجاب و نوع رفتار تعدادی از هم‌وطن‌ها، انگار قلب آدم رو انداختن تو یه ظرف پر از شیشه و تیغ. انگار نظام سقوط کرده و برگشتیم به زمان قبل انقلاب. حالا روی دیگه ماجرا آدم‌های خوبی هستند که همیشه سر راه من و شما قرار می‌گیرند و ما هیچ وقت انرژی‌های مثبت‌شون که بهمون دادند رو به جامعه منتقل نمی‌کنیم. این آدم‌های خوب داد و قال ندارن یه گوشه نشستن سرکار و زندگی‌شون مدتی به خاطر کوفتگی مچ پام میرم فیزوتراپی توانا در فلکه اول فردیس کرج. قبلا هم که کمرم درد می‌کرد، ده جلسه رفتم و الحمدالله بهتر شدم. اوایل که خانم ملکی رو می‌دیدم باورم نمی‌شد. اینجا فردیس کرج! فردیسی که قبل ماجراهای آبان معروف، کشف حجاب و سگ‌چرخان و... به وفور داشت. بارها شنیده بودم کادرپزشکی خیلی به تداخل زن و مرد اهمیت نمی‌دن، مخصوصا رفتن به بیمارستان‌ها که به یکی از معضلات خانم‌های باحیا تبدیل شده. نمیگم مذهبی چون هرکس حیا داره این موضوع براش مهمه. خانم ملکی هربار حواسش هست که اتاق یک تختی رو بهم بده و بعد پرده رو کامل می‌کشه و موقع فیزوتراپی، صدای ذکر گفتن‌ش رو می‌شنوم‌. آرامش عجیبی داره، مهربون و به بیمارش امید رو منتقل می‌کنه. قبل ورود دکتر مرد، بهم خبر می‌ده که آماده بشم و دکتر هم وقتی ورزش می‌ده، بیرون اتاق منتظر می‌مونه که ورزش‌ها رو انجام بدم و دوباره اجازه می‌گیره و وارد میشه. دیروز صداشون می‌شنیدم که داشتن برنامه محفل رو می‌دیدند و قرآن گوش می‌دادند. زمان‌های بیکاری‌شونم بارها کتاب و قرآن دست‌شون دیدم. گاهی وقت‌ها هم پادکست گوش می‌ده و برای منم بلند می‌کنه که گوش بدم. واقعا رویایی! ❤️ این دفعه که دوباره برا پام رفتم به خانم ملکی گفتم: اینجا انقدر خوبه من هی خودم شل و پل می‌کنم بیام اینجا😂 آدم‌های خوب تو جامعه ما کم نیستند. فقط داد و قال ندارند. یه گوشه‌ای مثل خانم ملکی و دکتر مرتضایی سرشون گرم کار و زندگی‌شون. کاش هرجا آدم‌های خوب دیدیم یه شیپور برداریم و به بقیه بگیم. در همین ۱۶ روز گذشته از سال جدید حدود ۲۰ شهید برای امنیت‌مون دادیم آدم‌های خوب گمنام هستند! مثل شهدای سفارت ایران در سوریه مثل شهدای دیشب چابهار مثل ... ‌🆔 @bibliophil
فامیلی که عیدی بهت کتاب می‌ده گلی از گل‌های بهشته 🌺🌸 چنان کتاب بخونید که خواهرشوهر آبجی‌تون براتون دست به جیب بشه و کتاب بخره😂 بعد بگید خواهر شوهر بده😔 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواب روزه‌دار همیشه عبادت نیست! گاهی خیانته... 🌹شهید مدافع حرم محمود شفیعی 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دم افطار که بی تاب ترو تشنه ترم میشوم غرق علمدار ...عمو...آب ....حرم بعد یادتو می‌افتم که غریبی آقا !!! توکجا دعوتی افطار چرا بی‌خبرم !!! صلی الله علیک یا اباصالح المهدی ادرکنی 🆔 @bibliophil
📒از زبان دختری که متولد غزه است: 🖌نویسنده: فاطمه‌نامور/ ۱۰ ساله نمی‌دانم می‌توانم فردا زندگی کنم یا نه. نمی‌دانم تا فردا زنده می‌مانم یانه. نمی‌دانم می‌توانم زندگی خوبی داشته باشم یا نه. نمی‌دانم می‌توانم بزرگ شوم یا نه. نمی‌دانم روزی می‌آید که ما در آرامش زندگی کنیم یا نه. هیچ کدام را نمی‌دانم. اسرائیلی‌ها هر روز پروتر می‌شوند. برادرانم شعار مرگ براسرائیل سر می‌دهند. پدر و مادرم را اسرائیلی‌ها شهید کردند برادرم رضوان را هم همین طور. فکر می‌کنم حالا نوبت من است. دلم برایشان تنگ شده است. می‌خواهم شهید شوم تا پیش آن‌ها بروم. از وقتی که آن‌ها شهید شدند، ۵ ماه می‌گذرد و ما ۵ ماه است که در خانه‌ی مادربزرگم زندگی می‌کنیم. من و زکریا مشغول بازی بودیم که مادر بزرگ با گریه وارد خانه شد. گفتیم:چه شده؟ گفت:پدربزرگ!😭😭😭😭 ناگهان بمبی زدند. خانه روی سرمان خراب شد. مادر بزرگ و داداش رضوان زیرآوار ماندند. چه‌طور با این دست و پای زخمی رسیدیم به بیمارستان الشفا نمی‌دانم. برادرم زکریا گفت: ممکنه این جا را هم بزنند. گفتم:ما جایی را نداریم برویم. گفتم: « بهترین کار اینه که ...» هنوز حرفم تمام نشده بود که بیمارستان را هم زدند. زکریار! بابا و مامان، مادربزرگ، پدربزرگ و داداش رضوان آمده‌اند دنبالم، خداحافظ❤️‍🔥 🆔 @bibliophil
میگن بچه حلال‌زاده دایی نداشته باشه به خاله‌ می‌ره از فاطمه ممنونم که با این سن کم قلم به دست گرفت و برای غزه نوشت. کاری که بعضی آدم بزرگ‌ها و قلم‌به‌دست‌ها لیاقت‌ش رو ندارند. باریک‌الله خوشگل خاله🌺 🆔 @bibliophil
دیر نیست که جای راهپمایی روز قدس جشن روز قدس بگیریم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا