eitaa logo
بغض قلم
658 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
333 ویدیو
36 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! هر روز اینجا دورهم چند صفحه کتاب می‌خونیم، اصلا هم درد نداره💉 📘 محدثه قاسم‌پور/کتاب‌‌ها: _پشت‌پرچم‌قرمز _شب‌آبستن _نمیری‌دختر یه‌پیام‌مون‌نشه👇 @bibliophil_8 ❌ارسال مطالب کانال بدون لینک، حلال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
تا حالا حتما اسم عملیات ۷۰ هزار ابلیسچه به گوش‌تان خورده، اگر نخورده حتما یا درس‌های ابلیس‌ستان را خوب نخواندید یا اصلا ابلیسچه نیستید. دومی خیلی ترسناک است چون می‌ترسم این نوشته‌ها به دست این آدم‌های خاکی لجنی برسد و تمام زیر و بم نقشه‌های جهنمی‌شدن‌شان را بفهمند. فعلا که شاخکم جمع است، هیچ زندانبانی هم متوجه نوشته‌های من نیست. از وقتی خیکی رفته خیلی تنها شدم. آتشم برایش تنگ شده، هر چند همیشه آرزو داشتم مثل امروز شاخک به سرش نباشد. مانیتورها را برای شکنجه روشن کردند. خیکی خاکستر شده اگر آن جشن را نمی‌گرفت، مجبور نبودم هی کسانی را که از عملیات ۷۰‌هزار ابلیسچه جان سالم به در بردند، ببینم و حرص بخورم. لامصب‌ها کارشان در حد یک هزارتومنی ماچاله انداختن توی صندوق صدقات که نبود. البته برای همان هم ما چندبار آتش و خاکستر قاطی می‌کنیم. اولش که گفتم: نمی‌دانستم ماجرای این مانیتورهای لعنتی چیست؟! مثل خنگول‌ها زل زدم. نور آقایی که اول نشان دادند، آنقدر زیاد بود که چندبار خاکستر بالا آوردم. آن آقا قصد داشت، خانه‌اش را که نزدیک بیمارستان بود، مجانی مجانی به همراهان بیمارها اجاره بدهد. وقت دادن کلید خانه به همراه مریض، من و ۶۹۹۹۹ ابلیسچه دیگر مچ دستش را سفت گرفته بودیم؛ خودم هی توی گوشش وز وز کردم؛ اینجا اجاره‌اش ابلیس‌تومن است، پول بگیر ولی خوب کمتر بگیر، خانه‌ات را خراب کنند چه؟! دیدم نه هرچه مچ‌اش را فشار می‌دهیم به کتف‌ش هم نگرفته؛ آخرش گفتم: باشه اصلا این کار خوبیه ولی از موقع دادن کلید عکس بگیر، بذار اینستاگرام همه یاد بگیرند. ولی انگار نه انگار، کلید را گذاشت روی نیمکت یک پارک، تلفنی آدرس خانه‌ی چند میلیاردی را داد، بدون اینکه طرف را ببیند. آدم لجن‌ بی‌شعور! کم آن روز خاکستر خوردم باز این عملیات را نشانم دادند. فکر کردم تمام شده و می‌توانم کپه‌ی مرگم را بگذارم. دیدم نخیر، شروع کردند به نشان دادن اهدای طلای زن‌های ایرانی به جبهه‌ی مقاومت. اگر بدانید آن روزها، چقدر ابلیسچه کم داشتیم. زن‌های گول‌نخور! توی صف می‌ایستادند، تنها دارایی زندگی مشترک‌شان را به باد بدهند. خانمی حلقه‌ی عقدشان را داد رفت برای کمک به یک کشور غریبه. یکی پول ۱۰ سال پس‌اندازش، شده بود، یک گردنبند که گذاشته بود برای عروس‌آینده‌اش. ولی راحت به باد داد، رسید هم نگرفت. آن یکی دختر کوچولویی داشت که خودش دوست داشت گوشواره‌هایش را هدیه کند. گول‌زدن زن‌هایی که از پول و طلا بگذرند، از دست ابلیس‌فیل هم بر نمی‌آید. حالا شما فکر کنید این زن‌ها، مردان‌شان را هم شیر کنند که برو خانه و ماشین و طلا بفروش برای همدلی بین ایران و لبنان. کتاب فحش‌شناسی هم فحش درخور این زن‌ها ندارد. زن حسابی با این قیمت بالای طلا، خودت فرداها فقیر شدی، لبنانی‌ها می‌آیند کمک‌ت کنند؟! اصلا مگر ایران خودش فقیر کم دارد، ببر بده به همین‌ها. آخه کی پول کربلا و مکه رفتن‌ش را می‌دهد به لبنان. برو کربلا انقدر گریه کن، بمیری ولی کمک نکن! آن هم به لبنان که زده گنبدآهنین رفقای ابلیس‌خان را آبکش کرده. فکر نکنم از این شکنجه بدتر هم داشته باشیم؟!. ما هی می‌ریختیم سرشان و مچ‌شان را سفت می‌پیچاندیم و از آینده و فقیر شدن می‌ترساندیم‌شان ولی چه فایده انقدر آن‌روزها عملیات ناموفق داشتیم که ابلیس‌خان از حرص چند‌ میلیون ابلیسچه را خودش دود کرد. یکی از بدترین‌هایش همان خانم تبریزی بود که گردن‌بند چندمیلیاردی‌اش را داد رفت. دیدم خودش که گول نخورد. من چند نفر را گول‌زدم توی اینستاگرام مسخره‌اش کنند. نباید هم کسی می‌فهمید این خانم سال‌ها توی کار جمع‌کردن جهیزیه برای عروس‌های فقیر ایرانی‌ست. هی فحش حکومتی و ساندیس‌خور‌نظام، دادم مُریدها نوشتند زیر فیلم‌هایش. یکبار از دکی‌فتنه‌چی شنیدم، این ریخت و پاش را از امام دوم‌شان یاد گرفتند که ۳ بار کل اموالش را داد به فقیرها تا جایی که حتی کفش نداشت!. همیشه هم در خانه‌‌اش باز بود و قبل اینکه فقیری بخواهد لباس، پول و غذایش را آماده می‌کرد. این‌ را باور نکردم که سر سفره‌اش آن‌هایی که به پدرش فحش می‌دادند هم دعوت بودند. شنیدم دکی‌فتنه‌چی می‌گفت: این‌ها به گدا فرصت گفتن هم نمی‌دهند برای همین یکی از شاعرهای‌شان که حالم ازش بهم می‌خورد سروده: ندهد فرصت گفتار به محتاج کریم گوش این طایفه آواز گدا نشنیده! هربار این شعر را می‌شنوم چندبار شاخکم را می‌کوبم به دیوار، گول زدن آدم‌هایی که از پول و دوست داشتنی‌های‌شان دست می‌کشند، خیلی سخت است، ول‌‌‌شان کنی از جان‌شان هم می‌گذرند و می‌پرند روی مین و زیر تانک. با دیدن این عملیات‌های شکست‌خورده اگر شما هم بودید، آتشی برای نوشتن نداشتید. من که رفتم غش کنم! 🆔 https://eitaa.com/bibliophil 🆔 https://ble.ir/bibliophils
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیام استاد جانم ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
17.mp3
17.32M
📖 جزء هفدهم قرآن 🎙استاد پرهیزگار 🆔 https://eitaa.com/bibliophil 🆔 https://ble.ir/bibliophils
از صبح دارم یخ می‌زنم. حس می‌کنم زغال توی گلویم گیر کرده. هی سرفه می‌کنم. دیشب سلولم خیلی سرد بود. مانتیور روبه رویم، پیامبرشان را نشانم داد. شاخکم را چرخاندم طرف چپ و گفتم: اِیش. ولی شاخکم هوشمند برگشت طرف مانیتور و مجبور شدم نگاه کنم. معراج رفتن پیامبرشان را نشان ‌می‌داد. خط هفدهم را روی دیوار زندان کشیدم. آخیش بیشترش رفت و زنده‌باد آزادی. _هاچه! آب دماغم را مالدیم به شاخکم و دماغم را بالا گرفتم. این شکنجه‌ی امروز، اصلا هم درد نداشت، چون ابلیس‌خان هم قبلا توی آسمان چهارم منبر می‌رفت. اینکه چیزی نیست! تصویر رفت روی منبر سوخته‌ی ابلیس‌خان زوم کرد. بوی دود کل سلول را گرفت. صدای ناله‌ی همه‌ی ابلیسچه‌ها از سلول‌های کناری رفت بالا و همه باهم افتادیم به سرفه. با هر سرفه یک تکه از بدنم زغال می‌شد و می‌افتاد زمین. چندبار این ماجرا را این طرف و آن طرف شنیدم که همه‌ی رفقای خدا، روز‌های زیبایی که هنوز آدم نبود پای منبر ابلیس‌خان می‌نشستند و از مباحث وجودشان بهره می‌بردند. همه دفتر داشتند و یادداشت‌برداری هم می‌کردند. تا آن روز نکبتی که ابلیس‌خان به آدم سجده نکرد. زبانم لال، زبانم لال: از آن بالا بالاها پرت‌شان کردند بیرون. وای باز سرفه‌ام گرفت. به این ماجراها آلرژی دارم و پوستم زغالی ریزش می‌کند. چه کنم که شروع بدبختی‌ ما از همان‌جا بود که این منبر سوخت و زغال‌سوخته‌هایش توی آسمان چهارم ماند. مگر آسمان چهارم، موزه است. پیامبرشان داشت منبر ابلیس‌خان را نگاه می‌کرد و من تند تند سرفه می‌کردم. اگر همین پیامبر و آدم‌ها نبودند، جای زنجیرشدن اینجا، ما توی آسمان‌ها بودیم و برای هر منبر ابلیس‌خان تبلیغات پخش می‌کردیم. اگر سرفه‌ام نگیرد تعریف می‌کنم که من تا حالا چندبار حدیث معراج را خواندم. پیامبرشان از خدا پرسید: بهترین اعمال آدم‌ها کدام است؟! خدا هم حرصم می‌دهد، همه‌چیز را یادشان می‌دهد، این آدم‌های بی‌خبر کتاب‌نخوان را انقدر دوست دارم. هرچی نفهم‌تر بهتر. یکم از اسپره‌ی نفهمی آدم‌ها را که چند‌سال پیش هدیه گرفتم، توی گلویم پاف کردم. گلویم گرم شد. خدا یادشان داد که: هیچ چیز بهتر از توکل بر من و رضا به آنچه قسمت کرده‌ام نیست. خداروشکر کمتر آدمی حدیث معراج را خوانده و یا اصلا سحرهای ماه خدا حوصله دارد، بدون چرت زدن تا آخر دعای طولانی ابوحمزه‌ی‌ثمالی را بخواند. آنجا هم امام چهارم‌شان بعد آن همه دعا، آخر آخر همین را یاد داده: ...وَ رَضِّنِي مِنَ الْعَيْشِ بِمَا قَسَمْتَ لِي يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ‏.  و مرا در زندگانى به هر چه قسمتم كردى راضى و خشنودساز اى مهربان‌ترين مهربانان عالم. هر وقت این‌ها را می‌خوانم، عشقم به جناب صبُر بیشتر می‌شود. یکبار نزدیک عید نوروز بود و با جناب‌شان رفته بودیم اردوی بهشت‌زهرا. جناب صبُر ما را بردند گوشه گوشه‌ی قبرستان و گفتند: ابلیسچه‌های عزیز عملیات مهمی داریم! شاخک‌تان را جمع کنید. می‌روید توی گوش آدم‌های عزیز از دست داده وز وز می‌کنید که خدایا چرا من؟! خدایا تو ظالمی که عزیز من را بردی زیر خاک! هر کی بیشتر ناشکری و عدم رضایت جمع کند، جایزه دارد. من چرخی زدم و رفتم کنار مادری که پسر خوشگلش را با سرطان از دست داده بود. مادر سبزه‌ی عید را گذاشت روی سنگ جوان، گل سرخ‌ها را پر پر کرد روی سنگ پاشید و داشت دعا می‌خواند. رفتم کنار گوشش و گفتم: آخی! می‌خواستی دامادی‌ش رو ببینی؟! چه خوشتیپ هم بود! تک پسر بود، مگه نه؟! مادر گریه‌هایش بیشتر شد. بقیه‌ی فامیل جمع شدند دورش. یکی که خیلی حرصم می‌داد، گفت: حاج‌خانم به رضای خدا، راضی باش! خدا بهتر می‌دونه! این بچه خیلی درد داشت، اگه می‌موند طاقت داشتی فلج شدن‌ش رو ببینی، شفاش تو رفتن بود. سمتش تُف کردم و فحشش دادم. سُر خوردم روی قلب مادر. هی خاطرات خوشگل خوشگل یادش انداختم. قلبش را قلقلک دادم و گفتم: خدا اگه دوستت داشت که پسر شاخ‌شمشادت رو ازت نمی‌گرفت. خدا در حق‌ت ظلم کرده! چقدر دعا کردی، پسرت رو شفا بده؟! چقدر نذری دادی! ولی خدا چیکار کرد، بردش زیر خاک! مادر دلش کم کم سنگ شد و داد زد: خدایا چرا من؟! مگه پسرم چیکارت کرده بود؟! چرا بچه‌ی من رو ازم گرفتی؟! بچه‌ام اهل نماز و هیات بود، ظالم! ظالم! منم بشکن زدم و رفتم ۶۶۶ تا عزیز از دست داده‌ی دیگر را نسبت به خدا ناراضی کردم. جناب صبُر هم کلی تشویقم کرد و اسپره‌ی نفهمی آدم‌ها را به من هدیه داد. حیف که امسال نزدیک عید اینجا اسیرم وگرنه می‌رفتم همه‌ی این عزیز از دست داده‌ها را گول می‌زدم. انقدر این خاطره آتش به آتشم اضافه کرد، سرفه‌ام خوب شد. شنیدم مُریدهای ابلیس‌خان دوباره به غزه، یمن و سوریه حمله کردند و دارند جهان را نسبت به عدالت خدا ناراضی می‌کنند. ایول ایوله ایول، ابلیسچه‌‌ یله ایول! 🆔 https://eitaa.com/bibliophil 🆔 https://ble.ir/bibliophils
بخشی از جزوه‌ی دوره‌ی روایت انسان به کلام استاد نخعی و بحث (صبُر)