eitaa logo
بغض قلم
639 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
291 ویدیو
32 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! هر روز اینجا دورهم چند صفحه کتاب می‌خونیم، اصلا هم درد نداره💉 📘 محدثه قاسم‌پور/کتاب‌‌ها: _پشت‌پرچم‌قرمز _شب‌آبستن _نمیری‌دختر ❌ارسال مطالب کانال بدون لینک، حلال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
یکبار سامرا رفتم. هیچ وقت فکر نمی‌کردم عشقم به امام هادی این گونه باشد. حرمی که شبیه هیچ حرمی نبود. و از روزی که رفتم دلم برای سامرا هم تنگ می‌شود مثل کاظمین مثل نجف. برای شش‌گوشه‌ای که کبوترها دور تا دورش می‌چرخند. برای حرمی که شبیه سر زدن به خانواده خودم بود. چون خانواده‌ای کنار هم میزبان زائران هستند. دلم محتاج آرامش حرم سامرا ست، جایی که خانه امام زمان است! 📒 عکس مادرم و سامرا 🆔 @bibliophil
وقتی غروب از راه می‌رسد! دلت از روزهای پر فراز و نشیب گرفته! در پیاده‌رو یک خیابان قدم می‌زنی! انتهای میدانی که قبل‌تر خبری نبوده! صدای آشنایی می‌شنوی! به طرف صدا حرکت می‌کنی! قلبت با اکوی صدای پشت بلندگو بیشتر می‌زند! قدم تند می‌کنی! خیمه‌های سفیدی می‌بینی! صدای طبل تعزیه می‌آید! با هر قدم! صدای تعزیه بیشتر می‌شود! و پرچم‌های سرخ روی هر خیمه در رقص باد می‌چرخد! تا به میدان می‌رسی! تعزیه خوان برای حاجت تو دعا می‌کند. و تو می‌فهمی هنوز آسمان بلند خدا و پرچم سرخ حسین شهید بالای سرت تمام قد، ایستاده! پس غمی نیست! جز دوری یار! 🆔 @bibliophil
کاروان این روزها در مسیر کربلاست کاروانی که عباس دارد علی اکبر دارد و صدای طفل شیرخواره‌ای از میان آن هنوز به گوش می‌رسد 🆔 @bibliophil
اولین بار که نگاهم به گنبد علمدار خورد اربعین سال ۹۱ بود. قبل از رسیدن به کربلا، در حوالی ستون هزار مسیر پیاده‌روی نجف تا کربلا موکبی بود با پنجره‌های آبی و دیوارهای نقره‌ای. در حیاط موکب پرچم بزرگی نصب بود. بلند و سیاه با نوشته‌ی: یا حامل‌لوا‌ الحسین. قبل از رسیدن به حرم، مهمان‌نوازی علمدار را دیدم. خادم‌های موکب با تحصیلات بالا بزرگترین افتخار خود را خادم عباس بودن می‌دانستند. یکی دکتری داشت، دیگری فوق‌لیسانس و... آن که دکتری داشت، سرویس بهداشتی موکب را تمیز می‌کرد. آن دیگری که پا نداشت به زائرها خوش‌آمد می‌گفت. هرچه برای رفاه یک زائر خسته در راه آمده نیاز بود، در این موکب تمیز و بزرگ فراهم بود. ما سیراب از عشق عباس، وارد کربلا شدیم.‌ من از بین نخل‌ها دنبال گنبد می‌گشتم، و ماه را دیدم، ایستاده به تماشای خورشید. به پشت درب حرم علمدار که رسیدیم. از ازدحام جمعیت درب خانه باب‌الحوائج بسته شده بود. باورم نمی‌شد. مگر در خانه باب‌الحوائج هم بسته می‌ماند؟ این همه راه، پیاده آمده بودیم و به در بسته خوردیم! باور نمی‌کردم، شاید بعضی برگشتند ولی من باور نمی‌کردم درب خانه باب الحوائج بسته بماند. ایستادم، باید این در باز می‌شد. هجوم جمعیت افراد پشت در، چون سیل خود را به ساحل آرامش ضریح رساند. من اولین نفری بودم که قفسه سینه‌ام به مشبک‌های ضریح کوبیده شد. همین‌جا بود که عشق علمدار بر قلبم نقش بست و بیرون نیامد. هرچند جسم ضعیفم را زنان عراقی بیرون کشیدند اما این عشق بیرون کشیدنی نبود. بعد از آن روز چند بار دیگر راهی کربلا شدم. همیشه برایم فاصله حرم علمدار تا خیمه‌گاه اشک‌آور بود. من سواری را می‌دیدم که با تمام وجود به دنبال رسیدن است و فقط چشم به خیمه‌گاه دارد. و وقف‌العباس، ایستاد، ایستاد و دنیا از حرکت ایستاد. چه فاصله‌ی کمی مانده بود که برسد، عمو به خیام! کربلا که می‌روم به همین فاصله‌ها گریه می‌کنم! فاصله کم تل زینبیه تا حرم امام حسین فاصله کم خیمه‌گاه تا حرم حضرت عباس فاصله خیمه حضرت عباس تا خیمه امام حسین(علیه‌السلام) من بارها دست علمدار را بعد از آن زیارت اول در زندگی‌ام دیدم. وقتی کتاب پشت‌پرچم‌قرمز برای نوقلمی چون من بدون پرداخت یک ریال چاپ شد، وقتی مسیر حرفه‌ای شدنم از پشت پرچم قرمز آغاز شد، من عنایت‌های ویژه عباس‌بن‌علی را دیدم. تا عمر دارم مدیون عباسم! او که یکبار شرمنده بچه‌های حسین شد، دیگر شرمنده کسی نمی‌ماند. او کمترین‌ها را به بالاترین قیمت می‌خرد! و چقدر دوستت دارم ماه‌ترین عموی دنیا این عشق را از قلبم نگیر! 🆔 @bibliophil
شاید قیامت که برپا شود، یکی از عذاب‌ها حسرت شب‌های جمعه‌ای باشد که زائر کرب و بلا نبودیم. هر چند که در همین دنیا هم هر شب جمعه کم حسرت، شش‌گوشه را نخوردیم! شب‌های جمعه‌ای که فرشتگان صف به صف به کربلا می‌آیند تا قدوم مادر ارباب را بر دیده بگذارند و نور بگیرند و تا آسمان بالا بروند! جسم زائر نیست! قلب که محدودیتی برای پرواز ندارد! پس به تو از دور سلام سیدالشهدا! 🆔 @bibliophil
یک ماه قبل وسط روزهای سخت بیماری خواهرم، پیامی آمد. دعوت شده بودم تا در اردوی مشهدالرضا که از طرف سازمان جوانان آستان قدس برگزار می‌شد، شرکت کنم. دو به شک بودم، ثبت‌نام کنم یا نه؟ یک ساعت به مهلت ثبت‌نام باقی‌مانده بود. استاد عزیزم تماس گرفت:(ثبت‌نام کردی؟) ماجرای سفر در گیر و دار بیمارستان از یادم رفته بود. چند دقیقه‌ای به پایان مهلت با تردید اینکه بروم یا نه ثبت‌نام کردم. روز سفر از راه رسید و مشکلات هنوز به قوت قبل باقی بود. ولی مگر دلی که هوایی حرم شده، مشکل می‌فهمد؟ با همه‌ی تاخیرها و استرس‌ها راس ساعت ۲۰، روز چهارشنبه گنبد را دیدم. این تمام ماجرا نبود که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها. این‌بار باید طعم فراق را در نزدیکی یار تجربه می‌کردم. ۲۴ ساعت از رسیدن ما به مشهد گذشت و اجازه زیارت نداشتیم. به علت شرکت در کلاس‌های دوره به ظاهر و به اذن ندادن امام در باطن. سخت‌ترین ۲۴ ساعتی که شبیه ۲۴ سال گذشت. بغض هر لحظه بر گلویم چنگ می‌زد. تا اینکه ساعت ۸ امشب اذن داده شد. روی لیوان کاغذی چای این شعر نوشته شده بود؛(صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم؟ تا به کی در غم تو ناله‌ی شبگیر کنم؟) و میزبان چون همیشه رئوفانه پذیرای ما بود. تا پا گذاشتیم در حرم، میهمان سفره‌ی شام مهمانسرای حضرت شدیم با یکی از خوشمزه‌ترین غذاهایی که تا به حال خورده بودم. حرم عطرآگین بود به عطر بین‌الحرمین با چراغ‌های سرخ و کتیبه‌هایی با روضه‌های باز و سقاخانه‌ای که از علقمه مشق شعر کرده بود. شب جمعه باشد. حرم کربلا شده باشد. و امام رضا برات نداده باشد؟! هیهات! 🆔 @bibliophil
شاید قیامت که برپا شود، یکی از عذاب‌ها حسرت شب‌های جمعه‌ای باشد که زائر کرب و بلا نبودیم. هر چند که در همین دنیا هم هر شب جمعه کم حسرت، شش‌گوشه را نخوردیم! شب‌های جمعه‌ای که فرشتگان صف به صف به کربلا می‌آیند تا قدوم مادر ارباب را بر دیده بگذارند و نور بگیرند و تا آسمان بالا بروند! جسم زائر نیست! قلب که محدودیتی برای پرواز ندارد! پس به تو از دور سلام سیدالشهدا! 🆔 @bibliophil