توی ظل گرمای تابستان،
بچههای محل سه تا تیم شدهاند.
توی کوچهی هجده متری.
تیم مهدی یک گل عقب است.
عرق از سر و صورت بچهها میریزد.
چیزی نمانده ببازند.
اوت آخر است.
مادر میآید روی تراس
«مهدی! آقا مهدی!
برای ناهار نون نداریم،
برو از سرکوچه دو تا نون بگیر.»
توپ زیر پایش میایستد.
بچهها منتظرند.
توپ را میاندازد طرفشان.
میدود سر کوچه.
📒 کتاب یادگاران ۱۰
#شهید_زینالدین
#کتابخوانی
#بغض_قلم
🆔 @bibliophil
نماینده حزب رستاخیز
میآید توی دبیرستان.
با یک دفتر بزرگ سیاه.
همهی بچهها باید اسم بنویسند.
چون و چرا هم ندارد.
لیست را که میگذارند جلوی مدیر،
جای یک نفر خالی است؛
شاگرد اول مدرسه.
اخراجش که میکنند،
مجبور میشود رشتهاش
را عوض کند.
در خرم آباد،
فقط همان دبیرستان
رشتهی ریاضی داشت.
رفت تجربی.
📒کتاب یادگاران ۱۰
#شهید_زینالدین
#کتابخوانی
#بغض_قلم
🆔 @bibliophil
جادههای کردستان
آن قدر نا امن بود که
وقتی میخواستی
از شهری به شهر دیگر بروی،
مخصوصا توی تاریکی،
باید گاز ماشین را میگرفتی،
پشت سرت را هم نگاه نمیکردی.
اما زین الدین که هم راهت بود،
موقع اذان، باید میایستادی
کنار جاده تا نمازش را بخواند.
اصلا راه نداشت.
بعد از شهادتش،
یکی از بچهها
خوابش را دیده بود؛
توی مکه داشته زیارت میکرده.
یک عده هم همراهش بودهاند.
گفته بود:«تو این جا چی کار میکنی؟»
جواب داده بوده:«به خاطر نمازهای
اول وقتم، این جا هم فرماندهام.»
📒 کتاب یادگاران ۱۰
#شهید_زینالدین
#کتابخوانی
#بغض_قلم
🆔 @bibliophil
کسی که کشته نشد
از قبیله ما نیست...
وطن یعنی رتبه ۴ کنکور،
درس و دانشگاه را رها کند
و در مقابل دشمن سینه سپر کند.
سالگرد شهادتت مبارک فاتح خیبر 🌸🍃
شهید #مهدی_زین_الدین ❤️
#شهید_زینالدین
#کتابخوانی
#بغض_قلم
🆔 @bibliophil