۳۰ اسفند
سوالی یکدفعه زد به شاخکم اگر توبه انقدر راحت بود پس چرا ابلیسخان، توبه نکرد تا ما را از این بدبختی نجات بدهد؟!
تا این سوال به شاخکم رسید دیدم یک نفر دست گذاشت پشتم و به اسم صدایم زد؛ ابلیسچه؟!
برگشتم دیدم پیرمرد مهربانیست با ریشهای سفید بلند و پیراهن مشکی و شالعزا. دستم را گرفت و گفت: شناختی؟!
گفتم؛ نخیرم! فرمایش!
گفت: اسمم هام بن هیم بن لاقیس بن ابلیس بود. ولی الان هام هستم شاگرد امیرالمؤمنین علی!
شاخکم از شنیدن نام علی تیر کشید. چهطور فرزند ابلیسخان میتوانست شاگرد علی باشد؟ آن هم علی که به اندازهی نفس کشیدنی هم حرف ابلیسخان را گوش نکرده بود و چند جا یواشکی خواندم، حتی موقع کشته شدن همسر جوانش با صبوری پشت ابلیس خان را به خاک مالیده.
جناب هام از شاخکم فهمید و گفت: تنها ابلیس توبه کرده منم ابلیسچه! روز کشته شدن هابیل به دست قابیل، همسن تو بودم. نوجوانی کم سن و سال که بین دو بردار را بهم زدم و اولین فساد و برادرکشی را رقم زدم. و با افسوس اشکش را پاک کرد.
از تعجب شاخکم ۶ تا شد و گفتم؛ تا حالا ندیده بودم شیطانی اشک بریزد! از سنات خجالت بکش! دمپیری و معرکهگیری! با این جرم و خطای بزرگ خدای مغرور مگر تو را میبخشد؟! پیرمرد خرفت!
جناب هام: دستی به ریشسفیدش کشید و گفت: به دست حضرت نوح، توبه کردم و همراه او در کشتی بودم و نوح را به خاطر نفرین بر قومش، سرزنش کردم. همراه ابراهیم بودم زمانی که او را در آتش انداختند و پروردگارش آتش را بر او سرد نمود. هم چنین همراه موسی بودم زمانی که خداوند فرعون را غرق و بنیاسرائیل را نجات داد.
پیرمرد نفسی گرفت و گفت: هنگام نفرین هود بر قومش هم با او بودم، هنگام نفرین صالح هم و همهی کتب الهی را هم خواندم.
بعد پیرمرد خرفت دوباره اشک ریخت و گفت: روزی رفتم دیدار رسول آخرین و گفتم: حالا شما مرا تعلیم بده!
رسول آخرین به امیرالمؤمنین علی فرمود:
ای علی جان! او را تعلیم نما و به من فرمود: هام! وزیر و وارث من علیبنابیطالب است.
من گفتم: اسم ایشان را در کتاب انبیا دیدم به نام ایلیا.
پس من نزد علی بودم، حتی در صفین که ابلیسخانشما نگذاشت، خیمهی شر معاویه از زمین کنده شود.
بعد جناب هام دست روی شانهی راستم گذاشت و گفت: خدا خیلی مهربان است، ابلیسچه! راه توبه برای همه باز است حتی ابلیسخان مغرور شما. ولی خودش حاضر نشد به آدم سجده کند، حتی خدا فرمود: اگر به قبر آدم سجده کند، او را میبخشد ولی ابلیسخان راندهشدهی شما گفت: من از آتشم به آدم خاکی سجده نکردم حالا به قبرش که اصلا و ابدا سجده نمیکنم.
شاخکم را زدم توی شکم جناب هام و به عقب پرتش کردم و گفتم: گمشو پیرمرد فریبخورده! تو به ابلیسخان خیانت کردی! از من دور شو... .
هام هم رفت بقیهی ابلیسچهها را گول بزند.
ولی توی ابلیسستان به ما گفته بودند؛ خدا انقدر مغرور است ما را نمیبخشد. ولی خودمانیم هام اگر ابلیسچه میماند، خیلی سَرابلیسدار موفقی میشد، چقدر قشنگ دروغ میگفت. داشتم گول میخوردم.
#زندان_نوشتههای_ابلیسچه
#یکی_از_نوچههای_ابلیسخان
#نوزدهمین_روز_حبس
#ابلیسچه
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
۳۰ اسفند