eitaa logo
بغض قلم
635 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
270 ویدیو
31 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! 📄روزنوشت 📒داستانک 📕کتابخوانی 🎧کتاب صوتی ✏️داستان‌نویسی 📡جشنواره‌های ادبی 📘 محدثه قاسم‌پور/ نویسنده کتاب‌‌های: _پشت پرچم قرمز _شب آبستن _نمیری دختر ❌ارسال مطالب کانال بدون لینک، حلال است. @Adminn_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.mp3
4.06M
📖 (تندخوانی)، جزء دوازدهم 🎤 استاد معتز آقایی 🆔 @bibliophil
4_5877546368142149468.mp3
6.33M
📖 جزء دوازدهم 🎤استاد پرهیزگار 🆔 @bibliophil
بغض قلم
📒*روزنوشت های پیچائیل* 🖌فائضه‌غفارحدادی *سه یکِ سه* از دیروز دارم عید دیدنی می روم! *عیددیدنی* اس
📒*روزنوشت های پیچائیل 🖌فائضه‌غفارحدادی چهار یک سه* دیروز جمعه بود. جمعه ها توی ایران تعطیل است. به خاطر تعطیلات سال نو، تعطیل در تعطیل شده بود. آی خوابیدند ها! اما چون روزه بودند همکارانم برای خوابشان هم ثواب رد کردند. ای کاش من هم یک ایرانی بودم! توی عرش روز جمعه روز اضافه کاری فرشته هاست. از اول شب جمعه ما فرشته های آزاد را صدا می زنند و برای ماموریت های مختلف می فرستند زمین. عده ای باید به فرشته های شمارشگر صلوات کمک کنند. یعنی با ماشین حساب بنشینند و ثواب هر صلوات را تصاعدی به توان برسانند. عده ای ول می چرخند و سلام های به امام حسین را خانه به خانه و مسجد به مسجد جمع می کنند و می رسانند کربلا. عده ای باید بروند کمک عتید و رقیب ها. ثواب کارها از اول شب جمعه دوبرابر نوشته می شود و گناه ها هم دو برابر است. در نتیجه کار رقیب و عتید ها هم دوبرابر می شود. عده زیادی هم آماده باش می ایستند که اگر علائمی از فرج آشکار شد طبق شیوه نامه روز ظهور حضرت حجت رفتار کنند. گویا علائم فرج ارتباط مستقیمی با عملکرد زمینی ها دارد و فرشته های آزاد هر هفته از دستشان حرص می خورند! یعنی اگر مو داشتند تا حالا هزار بار سفید شده بود. من معمولا هیچ کدام از این ماموریت ها را قبول نمی کنم و می پیچانم. فقط یک ماموریت هست که دوستش دارم. آن هم نوشتن ثواب زیارت اهل قبور در روزهای جمعه است. آن هم برای اینکه خیلی وقت ها خلوت است و نیاز نیست کارخاصی بکنم. لم می دهم به درختی چیزی و چشمان منتظر اهل قبور را تماشا می کنم. فقط جمعه ها روح شان آزاد است و می توانند به محل دفنشان بیایند و اگر ملاقاتی داشتند، سبدهای فاتحه و یاسین شان را بگیرند و ببرند. در غیر جمعه ها باید همانجا در برزخ منتظر بمانند تا فرشته ای مثل من هدایای بازماندگان را بهشان برساند. آیا بپیچانند یا برسانند! سر همین عادت دیروز ماموریت قبرستان های ایران را قبول کردم و حالا از کرده خود پشیمانم. غلغله بودند! نمی دانستم ایرانی ها برای عید دیدنی به خانه اموات شان هم می روند. بعضی ها حتی هفت سین شان را هم آورده بودند. چقدر مرده ها خوشحال بودند. یادم باشد برای فرشته های دیگر تعریف کنم که ایام نوروز توی قبرستان های ایران هم عید است. مخصوصا جمعه ها که عید توی عید است. یک چیز دیگر قبرستان های ایرانی را هم خیلی دوست داشتم. روی بعضی قبرها پرچم های سه رنگ زده بودند. کنار هر پرچم یک تیم فرشته ایستاده بود به تسبیح از طرف صاحب قبر و خوشامدگویی به مهمانانش. از یکی شان پرسیدم اینها کی هستند؟ تسبیح گویان گفت ایرانی هایی هستند که جانشان را برای اسلام داده اند. بالهایم را روی قبرشان تبرک کردم. کم کاری نکرده بودند. من بودم می پیچاندم و زندگی ام را می کردم. مثل بعضی از هم وطن هایشان که مسلمان بودند اما حاضر نبودند به خاطر اسلام کوچکترین سختی ای بهشان تحمیل شود. در حد سنگینی یک پارچه سبک که روی موهایشان بیفتد یا چند ساعت گرسنگی و تشنگی که حتی اگر روزه نمی گیرند حداقل جلوی روزه داران چیزی نخورند. مردم عجیبی هستند کلا. باید بیشتر بشناسمشان. فعلا دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://ble.ir/dimzan 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5879956072428472331.mp3
3.89M
📖 (تندخوانی)، جزء سیزدهم 🎤 استاد معتز آقایی 🆔 @bibliophil
4_5879956072428472330.mp3
6.15M
📖 جزء سیزدهم 🖌استاد پرهیزگار 🆔 @bibliophil
📒*روزنوشت های پیچائیل 🖌 فائضه‌غفارحدادی پنج یک سه* دیشب فرشته های آزاد را می فرستادند اروپا و آمریکا. گویا خیلی از مسلمان های آنجا مراسم افطاری شان را انداخته بودند شنبه شب که فردایش تعطیل باشد و همه راحت بتوانند در افطاری ها شرکت کنند. من پیچاندم و نرفتم. باید می رفتیم چرتکه می انداختیم تا به ازای هر نفری که افطاری می دهند یک سال از گناهانشان را پاک کنیم! به شرطی که برای خدا افطاری داده باشد و نه چشم و هم چشمی و رعایت آداب و رسوم و این حرفها. افطاری ایرانی ها که بیشتر به همین نیت ها بود. دوست داشتم بروم آنجا را هم ببینم و مقایسه کنم ولی کار سختی بود. گفتم می خواهم همین جا توی ایران باشم. بهم ماموریت حفاظت از ماشین ها (به خصوص پرایدها) در جاده را دادند. دیروز آخرین روز تعطیلی دور اول نوروز بود. اداره ای ها باید امروز سرکارشان باشند ولی بچه مدرسه ای ها و دانشجوها تا آخر دور دوم تعطیلات که دوازده و سیزده فروردین است، تعطیلند. برای همین خیلی ها هفته بین پنجم تا دوازدهم را هم بین التعطیلین حساب می کنند و کار را می پیچانند! دمشان هم گرم! ولی من باید مواظب آن نپیچان هایی می بودم که دیروز می خواستند برگردند شهرشان و امروز سر کارهایشان باشند. قرار شد توی خروجی شهرها بایستیم و هر ماشینی که صدقه داده بود را همراهی کنیم. چند تا را از چپ شدن نگه داشتم و چند راننده را که خوابشان می آمد بیدار نگه داشتم. فرشته هایی که سابقه چندین ساله در این کار داشتند، می گفتند اوضاع جاده ها خیلی بهتر از سال های قبل شده. یکی شان که از عهد ساسانیان مسئول همراهی کاروانیان و مسافران بود آمار هم داد. می گفت در چهل و دو سال گذشته طول اتوبان های ایران ۵۵۲ برابر شده که رقم کم نظیری است و ایران را جزو بیست کشور اول آزادراه ساز دنیا کرده. کیفیت خودرو ها هم بالاخره دارد بالا می رود. هر چند سرعت رشدش کند باشد ولی کسی نمی تواند بگوید این خودرو های جدید داخلی از نمونه های چند سال پیشش ضعیف ترند‌. در مجموع تا شب چهارصد و هفت خودرو را از تصادف نجات دادم. بقیه هم صدقه می دادند و احتیاط می کردند آمار تصادف ها خیلی کمتر می شد. تمام شب را نخوابیدم و حالا خیلی خوابم می آید. دیگر خودشان مواظب خودشان باشند. فعلا. دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://ble.ir/dimzan 🆔 @bibliophil
🖤نگران قلب عباسی تو هستم، آقا! این روزها که چند ساعتی گرسنه‌ام و تشنه و دست و پاهایم یخ می‌کند از روزه داری بیشتر قلبم فرو می‌ریزد. انگار گرسنه که باشی خون راحت‌تر به قلب می‌رسد و رقیق‌تر می‌شود. اما این خبرها خیلی هم به رقیق شدن قلب نیاز ندارد، هر قلب آزادی می‌فهمد محاصره شدن چند زن توی بیمارستان یعنی چه؟! کاش این خبر سکانس بعدی نداشت. کاش خبر همین یک خط بود. کاش خبر نو به نو تازه نمی‌شد. این روزها نیازی نیست شب‌های ماه خدا، دعای افتتاح به پارگراف آخر برسد: و از غیبت مولایمان و از بسیارى دشمنان و کمى افرادمان و از سختى آشوب‌ها‌‌‌ و... شکایت داریم. تمام ساعت‌ها شکایت داریم. شکایت داریم از روزهایی که بی‌بهار به خزان نشسته. چه بر دل ولی ما آمده با این خبرهای فاجعه‌بار و نو به نو آه از بیمارستان شفا غزه 😔 آه از خون‌های جاری شده آه از بی‌غیرتی جهان فرو رفته در سکوت آه از قلب عباسی امام زمان🖤 دعای برای فرج ذکر تمام ثانیه‌های روزه‌داری ماست اگر به قلب عباسی شما لحظه‌ای فکر کنیم. خدایا به خاطر ما نه، به قلب ولی خودت رحم کن! 😔🖤 🆔 @bibliophil
زن زندگی آزادی شعار قشنگی بود که غرب لوکس و پیشرفته برای ما زنان به اصطلاح خودش جهان سوم لای زرورق طلایی لقمه گرفت و به خوردمان داد. غرب شیک و پیک بود. بوی لاک و رژ لب‌های مارک می‌داد. آزادی برهنه‌‌اش را با پتک کفش‌های پاشنه بلند توی مخ ما زنان به ظن خودش عقب افتاده که باید آزاد می‌شدیم، فرو کرد. افسوس که این شعارهای خوش‌بو و طناز زیر دهن بعضی‌ها مزه کرد؛ غرب وحشی دلسوز ما نبود شعارهایش قشنگ بود. زينت شده بود. اما به یکباره طوفانی کاغذ لوکس کادو پیچ را از دور این غرب وحشی تکه و پاره کرد. اگر زن در تمام دنیا آزاد بود. اگر خون زن غربی و غیر غربی همرنگ بود. اگر زنان اسیر و بیمارستان‌نشین غزه، زن حساب می‌شدند. زن که هیچ اگر انسان بودن‌شان دیده می‌شد. این شعارها لوکس و خوب بود اگر آن مادر پنج‌ماهه باردار گرسنه و جنگ زده پناه آورده به بیمارستان شفا هم آزادی داشت. اگر خیلی حرف‌ها را که ما شرم نوشتن آن را داریم اتفاق نمی‌افتاد. این شعار پس پرده قشنگ بود. این روزها پرده از چهره غرب لوکس افتاد. غرب لوکس، وحشی‌تر از همیشه جلوی آزاده‌های جهان دندان‌های خونی‌اش را نشان داد. این روزها غرب وحشی تکه‌های بریده گوشت زنان و کودکان را بالا آورده. این روزها غرب وحشی بوی استفراغ گرفته.... بوی تهوع یک فرهنگ پوسیده که برای به لجن کشیدن دنیا توی مرداب دست و پاهای آخرش را می‌زند. برای سر باز کردن چرک این غده بدخیم هزینه زیاد دادیم خیلی زیاد به اندازه چشم‌های مردانی که آرزو می‌کردند کاش کور بودند. به اندازه حیا زن‌هایی که مریم‌وار از خدا نبودن‌شان را می‌خواستند. به اندازه جنینی‌هایی که به تیغ فرعونی فرزندان اسرائیل از بطن‌‌مادران بیرون کشیده شدند. ما دریا دریا خون دادیم ما اقیانوس اقیانوس آبرو پای این نهال زیتون ریختیم. و این پرده مضحک افتاد و صدای افتادن‌ش گوش فلک را پر کرد. آیا هنوز آزاده‌ای در دنیا هست که عاشق شعارهای غرب‌وحشی باشد؟! زن زندگی آزادی شعار بود زن برای آزادی غزه، زندگی ندارد. آزادی ندارد. غزه دیگر زن آزاد ندارد. 😔
و مرد مانده برای کدام گریه کند؟❤️‍🩹 وطن؟ و یا تنِ زن‌ها؟ و یا زنِ تنها...؟
هدایت شده از بسیج دانشجویی شریف
"غزه تحت القصف" 🔻 تجمع مردمی-دانشجویی در واکنش به فاجعه بیمارستان شفا غزه و ادامه نسل‌کشی رژیم وحشی صهیونیستی 🕰 زمان: یکشنبه ۵ فروردین | ساعت ٢١:٠٠ 📍 مکان: خیابان فردوسی، مقابل سفارت انگلیس 🇵🇸🇮🇷 تلگرام | بله | ایتا | اینستاگرام | توییتر
در اقبال حضرت رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) آمده است: کسی که قبل از افطار دعای اللهم رب النور العظیم را بخواند، ده دعای او مستجاب و نماز و روزه‌اش مقبول و اندوهش برطرف و گناهش آمرزیده می‌شود و آن دعا این است: 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze14.mp3
3.84M
📖 (تندخوانی)، جزء چهاردهم 🎤 استاد معتز آقایی 🆔 @bibliophil
4_5884486275083273865.mp3
6.25M
📖 جزء چهاردهم 🎤استاد پرهیزگار 🆔 @bibliophil
۱۷ سال گذشت. تاریخ دقیق آن می‌شود ششم فروردین ماه ۱۳۸۶ ساعت ۱۰ صبح اتوبوس بعد از ساعت‌ها دویدن از کرج خودش را به مشهد رساند. توی اتوبوس مچاله شده بودیم‌. چشم‌هایمان پف کرده بود. ولی لب به لبخند باز بود. از پشت شیشه دود زده و پرده‌های قرمز چرک‌مرده منتظر یک رنگ طلایی بودم. همان رنگ طلایی که فقط توی تلویزیون و عکس‌ها دیده بودم. دخترها انگار خسته نبودند، شعر می‌خواندند: می‌آیم تا ببارم بغض ابر بهارم هوس خلوت دارم به حرم دعوت دارم خیابانی بود دراز هرچه می‌رفتیم نمی‌رسیدیم‌ گنبدی طلایی در انتهای خیابان افتاد توی شیشه جلو اتوبوس اولش شبیه بیرون آمدن خورشید از پشت کوه بود، نصف و نیمه پیدا بود و هرچه جلو می‌رفتیم نور طلایی‌اش بیشتر روی قلب‌مان می‌تابید. دخترها چشم از انتهای خیابان نمی‌گرفتند هرکس سرک می‌کشید تا سهم بیشتری از نور را بغل کند ایستادند دست روی سینه گذاشتند و صلوات فرستادند عشق در یک نگاه آن روز معنا شد دلم پر کشید و همین جا بود که کبوترحرم شدم. برای اولین بار، مهربانی رئوف بغلم کرد. ۱۷ سال گذشته از این آشنایی. از آن لحظه‌های رویایی اردوی دخترانه مشهد‌الرضا که با ۱۸ هزار تومان ثبت‌نام کرده بودم. مدیونم تمام زندگیم را به همان نگاه اول. در این مسیر مستقیم منتهی به حرم دوستانی دستم را گرفتند. سمیه‌خانم عزیزم و همه‌ی دوستانی که در مجموعه دخترانه بهشت‌ثامن‌الائمه جوانی خود را می‌دهند تا طعم شیرین امام‌رضایی شدن را به دل دخترانی شبیه من بچشانند. 🆔 @beheshtesamen 🆔 @bibliophil
📒*روزنوشت های پیچائیل 🖌فائضه‌غفارحدادی شیشِ یکِ سه* دیروز صبح به خاطر خوابیدن سر ماموریت توبیخ شدم. تنبیهم این بود که تا چند روز نتوانم ماموریت مهم بگیرم. برای همین اسم من را جزو تیم فرشته های اضطراری که به بیمارستان شفای غزه اعزام شدند قرار ندادند. گفتند آنجا خود جناب ابلیس وارد میدان شده و اوضاع خراب است. هر فرشته ای توانایی نزدیک شدن به شیطان را ندارد. همه جور کاری هم هست. یک عده باید دست می کشیدند روی قلب مردها که از حرکت نایستند و یک عده باید دست می گذاشتند روی چشم و گوش بچه ها که هرچیزی را نبینند و یک عده هم مواظب زن ها بودند. مخصوصا زن های باردار. عده ای را هم مامور رسانه ای کرده بودند که احتمالا مثل همیشه کارشان را خوب بلد نباشند و آخرش هم راست و دروغ اخبار را نفهمیم. الان چند ماه است که کلی تیم اضطراری و کمکی فرشته ها توی غزه مشغولند و ماموریت هایشان پی در پی عوض می شود. من خودم جاهای سخت را می پیچانم و نمی روم. همین ایران خیلی هم خوب است. خدا را شکر نه جنگی هست که هر روز صدنفر صدنفر شهید شوند و بیفتم دنبال خنک کردن جگرهای سوخته بازمانده هایشان و نه صدای بمبی که بچه ای بترسد و بخواهم بغلش کنم و نه خانواده هایی هر روز آواره می شوند که بخواهم رتق و فتق امورشان را تکفل کنم. پریروز همان فرشته که از قدیم مواظب کاروان ها و مسافران بود هم می گفت که عاشق امنیت است. چون اگر امنیت نباشد کسی مسافرت نمی رود و کامیون های حمل کالا و محموله های تجاری هم ریسه نمی شوند توی جاده ها و او بیکار می شود و دوست نداشت ماموریت ثابتش را از دست بدهد. می گفت قبلا توی ایران هم خیلی جنگ و ناامنی بوده. از راهزن ها و قاچاقچی ها گرفته تا کشورگشاها و تجزیه طلب ها. می گفت این عکسها که روی در و دیوار کشیده اند و آن اسم ها که روی کوچه ها و خیابان ها گذاشته اند، مربوط به همان کسانی اند که این امنیت را برای ایران درست کرده اند‌. دمشان گرم! یادم باشد از این به بعد از جلوی عکس شان رد می شوم برایشان هدیه بفرستم. صلواتی، حمدی، تسبیحی، چیزی. یا حداقل توی دلم ازشان تشکر کنم. آخر دل خیلی چیز مهمی است. همین دیروز به خیلی از فرشته های آزاد ماموریت دادند روی کره زمین بچرخند و هر کس توی دلش نسبت به مردم غزه احساس ناراحتی می کند برایش حسنه ثبت کنند. عصبانیت از صهیونیست ها امتیاز بیشتری داشت. و البته که تبدیل کردن این ناراحتی و عصبانیت به کلمه ای، کاری، اقدامی، عملی یک مرحله شخص را می انداخت جلوتر و از حیوان بودن ارتقا می داد. من حتی این ماموریت را هم پیچاندم و نرفتم. اما آخرش نشد که برای خودم ولچرخی کنم و بیکار بمانم. چند ابر باران زا دادند زیر بغلم و گفتند ببر روی سر تجمعات خودجوش حمایت از غزه بباران که دعایشان به استجابت نزدیک تر شود. به چند تایشان سر زدم و حسابی خیساندمشان. کله خراب تر از آن بودند که متفرق شوند‌. کاش آنها هم فرشته های سیاهی لشکری که برای بیشتر دیده شدن تعدادشان لا به لایشان ایستاده بودند را می دیدند. چند تا تجمع را که خیساندم ابرها را ول کردم برای خودشان سیر کنند و هر جا که خواستند ببارند. امیدوارم کسی نفهمد. امروز حوصله توبیخ ندارم. دنیای یک مادر زائر نویسنده https://ble.ir/dimzan 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جابر ابن عبدالله گفت که: چون فاطمه، حسن را بزاد، امیرالمؤمنین علی را گفت: نامش بَرنه.(برایش نام بگذار) امیرالمؤمنین گفت: ( من سَبق نبرم به نام نهادن او بر رسول) رسول گفت: (من سَبق نبرم به نام او بر خدای) خدای وحی کرد به جبرئیل که:( محمد را فرزندی آمده است. برو و سلام من رسان محمد را تهنیت بگو و بگو که: علی از تو به منزلت هارون است از موسی. تو نیز این فرزند را نام پسر هارون بَرنه.) رسول گفت:(نام پسر هارون چه بود؟) گفت:(شَبَر) رسول گفت:(زبان من عربی است.) گفت: (نامش حَسن کن.) رسول موی سر حسن باز کرد و برابر آن نقره به درویشان داد. 📒کتاب قاف/ نويسنده یاسین حجازی/ انتشارات شهرستان ادب/ بازخوانی زندگی پیامبر از سه متن کهن فارسی 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5886738074896959395.mp3
5.82M
📖 جزء پانزدهم 🎤استاد پرهیزگار 🆔 @bibliophil
4_5886738074896959396.mp3
4.14M
📖 (تندخوانی)، جزء پانزدهم 🎤 استاد معتز آقایی 🆔 @bibliophil
📒*روزنوشت های پیچائیل 🖌فائضه‌غفارحدادی هفتِ یکِ سه* دیروز مامور حفاظت از یک بچه ی زبان نفهم شده بودم که با خانواده اش در شیراز قدم می زدند. بچه ی مزبور توی بغل و کالسکه بند نشده و هی خواسته به سبک بچه اردک ها بدو بدو کند ولی به کارهایی دست زده که مادر و پدر و فرشته های محافظ خودش را ذله کرده بود و آنها درخواست کمک کرده بودند. قرعه به نام من افتاد. چه عجب نپیچاندم و رفتم! ولی از نفس افتادم. همان لحظه که دستم را می گرفتم پشتش که از پله ها قل نخورد، باید دست کثیفش را لیس می زدم که وقتی می کند توی دهنش مریض نشود! خوب شد فرشته ها روزه نمی گیرند. ولی نمی دانم آن همه آدمی که آنجا بودند چرا روزه نمی گرفتند؟ ان شالله که همه مسافر بودند! باطری بچه که بالاخره تمام شد و خوابید، تازه توجهم به ترافیک بالای فرشته ها حول دوتا مقبره در شهر جلب شد. فکر کردم امامزاده اند اما نزدیک تر که رفتم فهمیدم که این همه رفت و آمد برای دو تا شاعر قدیمی است. جالب شد برایم. چرا باید دوتا شاعر این قدر محبوب باشند که دسته دسته فاتحه و قل هو الله و طبق طبق نور از جاهای مختلف برایشان فرستاده شود؟ فرشته ی مقیمی را پیدا کردم و سوالم را پرسیدم. حال نداشت جواب مفصل بدهد. خیلی خلاصه گفت که یکی شان حافظ قرآن بوده و توانسته مفاهیم عمیق قرانی و اسلامی را هنرمندانه در شعرهایش بیاورد و آن یکی چهل سال سفر کرده و حکمت و اخلاق جمع کرده و در نثر و شعرهای وزینش گنجانده. به شاعر جهانگرد نزدیک تر شدم که فاتحه بخوانم. دو فرشته محکم استخوان های داخل قبر را نگه داشته بودند. تعجب کردم و چرایی کارشان را پرسیدم. بی حوصله گفتند مردم ایران جدیدا با این فارسی حرف زدنشان تن سعدی را در گور می لرزاندند. ما را فرستاده اند برای آرامش این مرحوم! اگر می توانستیم گوش هایش را هم در برزخ می گرفتیم. یک دختر و پسر جوان هر چه بیشتر نزدیک قبر می شدند تن سعدی بیشتر می لرزید و کار فرشته ها سخت تر می شد. گوش شل کردم ببینم چه می گویند: پسر به غمزه می گفت: " *با این استایل جدیدت اوکی ای عجیجم* ؟" و دختر به کرشمه ناز می کرد و به جای اینکه بگوید: " *بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس/ حد همین است سخندانی و زیبایی را* " می گفت: " *نه عجقم! اصنم نِی خوام. الان عکسمو ری شیر کردم کلی ویو خورده ولی کم لایک زدن. دیدی این استایل هم دمده شد* ؟!" تن و بدن من هم لرزید و سریع شیراز را ترک کردم. ماموریت بعدی ام کمک به آماده کردن یک ورزشگاه دوازده هزار نفری برای برگزاری یک محفل قرآنی بود. پیچاندم و نرفتم! آن زمان که ژولیوس سزار در رم کلیسئوم ها را برای نبرد گلادیاتورها درست کرد هرگز فکر نمی کرد که در آینده کلیسئومی باشد که تویش محفل قرآنی برگزار شود! این بار فکر کنم تن و بدن شیطان بلرزد و ژولیوس سزار در قبر. ماموریت دیگری نداشتم و می توانستم مثل فرشته های شیرازی بخوابم ولی خودم خواستم که ولچرخی کنم در مجالس وعظ و مولودی شب ولادت امام حسن و جگرم حال بیاید. هر جا منبری ها بین حرفهایشان از شعر استفاده می کردند حساس می شدم. به خاطر شیراز گردی صبح بود یا واقعا شعر مطلب را شیرین می کرد؟ ندیده ام مردم کوچه و بازار خیلی بین حرفهایشان شعر استفاده کنند. این را رهبرشان هم در آخرین مجلسی که سر زدم به شاعران ایرانی می گفت که *متاسفانه حافظه شعری مردم ضعیف شده و این باید تقویت شود و راهش این است که مردم با شعر مانوس باشند* . از اداره نظارت آمده بودند دنبالم. خودم را بین شاعران جوان قایم کردم و مثل آنها از مضمون حرفهای رهبرشان سر تکان دادم. وقتی که می گفت *شعر یک رسانه است و امروزه رسانه از موشک و پهپاد و هواپیما مهم تر است و ایرانی ها می توانند پیام های تمدنی و معارف و اخلاق و ظلم ستیزی شان را با این رسانه به دنیا معرفی کنند و این کار باید کاملا هنرمندانه باشد* . یاد حافظ و سعدی افتادم. چه رسانه های خوبی بودند در زمان خودشان. خوشبختانه جلسه دیروقت تمام شد. بازرس دایره نظارت رفته بود. دنیای یک مادر زائر نویسنده https://ble.ir/dimzan 🆔 @bibliophil