📚فراخوان سیزدهمین جشنواره داستان و شعر انقلاب
(جایزه امیرحسین فردی)
حوزه هنری انقلاب اسلامی در راستای تحقق اهداف فرهنگی نظام مقدس جمهوری اسلامی و خلق آثار ارزشمند ادبیات انقلاب، سیزدهمین جشنواره داستان و شعر انقلاب را با موضوعات زیر برگزار میکند:
📖• بخشهای جشنواره :
الف: رمان بزرگسال
ب: رمان نوجوان
ج: مجموعه داستان کوتاه
د: مجموعه شعر(سنتی ، نو- نیمایی)
📃• مقررات تخصصی:
۱. مجموعه شعر: شركتكنندگان میتوانند در قالب شعر سنتی و شعر نو، دست کم ۲۵ قطعه مرتبط با موضوعات جشنواره ارائه كنند.
۲ . در این جشنواره فقط آثار منتشر نشده یا آماده برای انتشار پذیرفته میشود.
۳ . آثار برگزیده توسط انتشارات سوره مهر چاپ و منتشر خواهد شد.
📄• مقررات عمومی :
۱. متقاضیان برای ثبت نام و ارسال اثر باید به سایت www.artfest.ir مراجعه فرمایند.
۲. آثار ارائه شده باید با اندازه قلم 14، با فونت Bnazanin و در قالب فایل wordبدون ذکر مشخصات صاحب اثر در سامانه بارگذاری شود.
۳. دبیرخانه در صورت صلاحدید آثار منتخب را با نام صاحبان آثار منتشر خواهد كرد.
۴. دبیرخانه از دریافت آثار ارسالی بعد از موعد مقرر معذور است.
۵. هر فرد میتواند همزمان در همه بخشها شرکت کند.
۶. حضور راه¬یافتگان در مراسم پایانی جشنواره الزامی و عدم شرکت به منزله انصراف تلقی خواهد شد.
۷. شرکت در جشنواره محدودیت سنی ندارد.
🎁جوایز:
. رمان بزرگسال: تندیس جشنواره، دیپلم افتخار و ۲/۰۰۰/۰۰۰/۰۰۰ ریال جایزه نقدی
. رمان نوجوان: تندیس جشنواره ، دیپلم افتخار و ۱/۰۰۰/۰۰۰/۰۰۰ریال جایزه نقدی
.مجموعه داستان کوتاه: تندیس جشنواره ، دیپلم افتخار و ۱/۰۰۰/۰۰۰/۰۰۰ ریال جایزه نقدی
.مجموعه شعر: تندیس جشنواره ، دیپلم افتخار و ۵۰۰/۰۰۰/۰۰۰ ریال جایزه نقدی
. نشر پنج اثر برتر در هر بخش به انتخاب هیأت داوران همراه با پرداخت حقالتألیف.
🗓• تقویم برگزاری:
مهلت ثبت نام و ارسال آثارتا تاریخ : ۳۰ آبان ۱۴۰۲
برگزاری اختتامیه: بهمن ۱۴۰۲
☎️شماره تماس کارشناس بخش داستان(خدایی) : ۹۱۰۸۸۴۷۷-۰۲۱
📞شماره تماس کارشناس بخش شعر(یوسفی) : ۹۱۰۸۸۴۸۳-۰۲۱
📲شماره تلفن دبیرخانه جشنواره : ۹۱۰۸۸۷۱۷-۰۲۱
#حوزه_هنری
#شعر
#داستان
#ادبیات
#شعروداستان_انقلاب
#سیزدهمین_جشنواره_شعروداستان_انقلاب
🆔 @bibliophil
خوشبخت کسی است که به یکی از دو چیز دسترسی دارد یا کتابهای خوب یا دوستانی که اهل کتاب باشند.
#کتاب
#خوشبختی
🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻روز فتح خیبر به دست امیرالمؤمنین(عليهالسلام)
🦋کتاب آسنا و راز کنیسه
📒 نوشته خانم سمانه خاکبازان
🌸 کتاب ماجرای دختری یهودی به اسم آسنا است که پدربزرگش از بزرگان یهود اما در فتح خیبر عاشق مولا علی شده. پدربزرگ که خودش توسط یهودیها زندانی شده و هر لحظه به جرم عشق امیرالمؤمنین آماده مرگ، نگران جان مولا علی است و به آسنا ماموریت میدهد که به مدینه بره و نامهای رو به امیرالمؤمنین برساند.
آسنا در این سفر با خطرات بسیاری رو به رو میشه که رساند نامه رو غیر ممکن میکند.
⭐️ پیشنهاد ساخت انیمیشن از این داستان نوجوان هم مطرح شده
#آسنا_و_راز_کنیسه
#خیبر
#امام_علی
🆔 @bibliophil
🌻 بخش زیبایی از کتاب آسنا و راز کنیسه
_کدام علی؟ نکند همانی را میگویی که در خیبر را از جا کند؟
#یاعلی
#خیبر
#آسنا_و_راز_کنیسه
🆔 @bibliophil
🌻 بخش زیبایی از کتاب آسنا و راز کنیسه
💥 سوال ریاضی یهودی از امامعلی
#یاعلی
#خیبر
#آسنا_و_راز_کنیسه
🆔 @bibliophil
خسارت.mp3
3.07M
🎧 #نماهنگ_صوتی
⭕️ بدترین تنبلی
🔰 رهبر انقلاب:
«به گمان من یکی از بدترین و پرخسارت ترین تنبلی ها، تنبلی در خواندن #کتاب است. هرچه هم انسان به این تنبلی میدان بدهد، بیشتر میشود.» ۱۳۹۰/۴/۲۹
#کتاب
#کتابخوانی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @bibliophil
فراخوان هفتمین دوره مدرسه رمان بزرگسال منتشر شد
مدرسه رمان شهرستان ادب فراخوان ثبتنام هفتمین دورۀ آموزش تخصصی و نگارش حرفهای رمان بزرگسال را منتشر کرد.
بنا بر اعلام روابط عمومی مدرسه رمان، نویسندگان جوانی که دارای سابقه ادبی هستند میتوانند تا ۱۵ اسفند ۱۴۰۱ با مراجعه به پایگاههای اینترنتی شهرستان ادب (shahrestanadab.com) یا مدرسۀ رمان (madreseroman.com) در این دوره آموزشی ثبتنام کنند. شورای علمی مدرسه رمان پس از بررسی سابقۀ ادبی نویسندگان، منتخبان دوره جهت نگارش طرح رمان را اعلام خواهد کرد.
مدرسه رمان فرصتی است برای استعدادهای ادبی جوان تا در یک دوره ده ماهه آموزشی، ضمن استفادۀ مستمر از راهنماییهای استادان اختصاصی در زمینۀ نگارش و تکمیل رمان خود، از آموزشهای تخصصی توسط استادان دانشگاه، منتقدان و نویسندگان برجستۀ کشور بهرهمند شوند.
طبق روال دورههای گذشته، آثار تولیدی هنرجویان پس از تأیید شورای علمی مدرسه، توسط انتشارات «شهرستان ادب» منتشر و به بازار کتاب راه خواهد یافت.
گفتنی است که «مدرسه رمان شهرستان ادب» به عنوان نخستین و تخصصیترین مدرسه رمان در ایران از سال 1393 فعالیت خود را آغاز کرده و تا به امروز شش دورۀ موفق در بخش رمان بزرگسال و یک دورۀ مهم در بخش رمان کودک را پشت سر گذاشته است. رمانهای تولیدی در مدرسه رمان جوایزی چون کتاب سال جمهوری اسلامی، جلال آل احمد، قلم زرین، شهید حبیب غنیپور و پروین اعتصامی را به دست آورده و چندین نوبت به چاپ رسیده است.
#نویسندگی
🆔 @bibliophil
موسی بن جعفر پادشاهی در لباس زهدان است و هارون گدایی در لباس پادشاهان.
دوست دارم با آن پادشاه حقیقی باشم.
🖤 بخشی از کتاب دعبل و زلفا به قلم مظفر سالاری
#موسی_بن_جعفر
#کتاب
🆔 @bibliophil
🖤 خلاصهای ساده از زندگی امام کاظم
امام کاظم حدود بیست سال همراه پدر زندگی کردند. امام صادق می فرمودند: دوست داشتم جز موسی فرزندی نداشتم تا هیچ شریکی در دوستی من نسبت به او وجود نداشت.
ایشان به زهد، صبر، مهربانی و عبادت طولانی معروف بودند.
بعد از پدر هم سالها در مدینه زندگی کردند. کشت و زرع میکردند و با درآمدی که داشتند در مدینه انقدر به فقرا رسیدگی میکردند و آنقدر محبوب مردم بودند که بین مردم ضرب المثل بود که با وجود ایشان دیگر فقیری هم مانده؟
امام ۲۲ سال از امامت خود را در زمان منصور دوانقی سپری کردند و بیشتر مشغول جلسات علمی و تربیت شیعیان و شاگردان بودند. دوره منصوره دوره سیاهی برای شیعه بود. او شیعه را هر جا گیر میآورد به بدترین شکل میکشت یا در زندانهای متعفن با گرسنگی و رنج زنده به گور میکرد.
ده سال هم در دوره مهدی عباسی بود که باری امام دستگیر و قصد کشتن حضرت را داشت که خواب امام علی را دید و امام را آزاد کرد.
یک سال از امامت، امام در زمان هادی عباسی بود. در همین یک سال سادات بسیاری کشته شدند.
از مجموعه روایت مشخص است امام دوبار توسط هارون زندانی شدند. محبوبیت ایشان در مدینه باعث شد، هارون در سفری که برای حج آمده بود، تصمیم به زندانی کردن طولانی امام بگیرد.
ابتدا چند کجاوه درست میکنند و هر کدام را به سمتی میفرستند تا شیعه متوجه نشود امام دقیقا با کدام کجاوه به کجا رفته است.
امام ابتدا در بصره پیش عیسی بن جعفر زندانی شد. بعد در خانه وزرا هارون زندانی بودند. در زندان فضل بن ربیع که نگاه میکردند انگار تکه پارچهای روی زمین افتاده، آنقدر که امام با بدن نحیف صبح و شام در سجده بود.
چندین مرتبه حکم قتل امام صادر شد اما وزرا از اجرای حکم میترسیدند و آن را اجرا نمیکردند.
پس از آن به زندان فضل بن یحیی برمکی رفتند. هارون به علت خوابی که دید مدتی امام را آزاد کرد، امام دوست داشت به مدینه برگردد اما هارون اجازه نداد و باز هم امام را دستگیر کرد.
با سخن چینی برامکه و بعضی از خواص پول دوست هارون برای کشتن امام مصمم شد.
و در زندان سندی بن شاهک در بغداد جای گرفت. سخت ترین زندان امام، زندان این یهودی ملعون بود. سندی با غل و زنجیر و اهانت به امام و خانواده ایشان حضرت را شکنجه میداد. کینه یهود از فتح خیبر و ماجرای فدک، شکنجههای امام را بیشتر میکرد.
خانواده سندی هم در محل زندانی شدن امام رفت و آمد داشتند و پس از مدتی تحت رفتار معنوی امام از زاهدان شدند. تغییر رفتار زندان بانها زنگ خطر بیشتری به هارون داد و تصمیم نهایی را گرفت. امام به وسیله خرما مسموم شد اما به شیعیان گفته شد که امام به مرگ طبیعی از دنیا رفته است.
سندی هشتاد نفر از علما شیعه را فراخواند. جایگاهی برا امام درست کرد و به آنها نشان داد امام در رفاه است و بدن ایشان سالم است. اما امام از آزار و شکنجهها پرده برداشت.
امام در زندان سندی شهید شد اما در بین مردم شایعه کردند که به مرگ طبیعی از دنیا رفته است. بیرون زندان بدن امام را رها کردند.
عموی هارون که این بی احترامی را شنید بدون عبا و عمامه با گریبانی چاک زده خودش را به بدن امام رساند. دستور داد مردم همه جمع شوند و با احترام امام را در قبرستان قریش در بغداد دفن کنند.
شیخ مفید رحمةالله علیه فرمودهاند: «در آن زمان که سندی بن شاهک جنازه حضرت را در میان مردمان روی جسر بغداد گذاشته بود و مردم اجتماع کرده بودند، ناگهان اسب او، رم کرد و سندی را در آبانداخت. سندی غرق در آب شد، و خداوند تعالی خاندان یحیی برمکی را متفرق ساخت.»
امام در تمام این سالها با وجود بدترین شکنجهها در سیاهچالی که روز و شب آن مشخص نبود، با وجود دلتنگی و دوری از خانواده، دست از مبارزه با ستم و تربیت انسان برنداشتند تا جایی که شاگردان امام در دستگاه هارون نفوذ داشتند، نظام وکالت امام مشکلات شیعیان را حل میکردند.
🖤 به نقل از کتاب موسی بن کاظم به قلم خانم مرضیه محمد زاده
#موسیبنجعفر
#کتاب
🆔 @bibliophil
مردی نزد پیامبر مهربانیها😍 در ستایش از همسرش گفت: همسری دارم که وقتی به خانه میروم به استقبالم میآید. ❤️
وقتی بیرون میروم بدرقهام میکند. 🚶♀🚶♂ وقتی میبیند غمگینم به من میگوید: چرا ناراحتی؟ 😔
اگر نگران روزیات هستی، دیگری عهده دار روزیتوست. 🌻
اگر نگران آخرتت هستی، خدا بر نگرانیات اضافه کند. 😭
پیامبر فرمود؛ او را به بهشت بشارت ده و به او بگو تو فرستادهای از فرستادههای خدایی، در هر روز پاداش هفتاد شهید برای تو است. 😳🌹🌹🌹
📒 منبع؛ کتاب مکارم الاخلاق، ص ۲۰۰
#پیامبر_مهربانی_ها
#کتاب
🆔 @bibliophil
❤️ چه طور عاشقت نباشم؟!
کافران مکه، پیامبر را با سنگ ریزه میزدند. 😔 گاه او را مسخره میکردند و گاه شکمبه شتر بر سرش میریختند. 🐫
روزی فرشته کوهها به فرمان الهی نزد پیامبر آمد. 🗻🗻🗻
او خدمت پیامبر رسید و گفت: مامورم اگر فرمان بدهی، کوهها را بر سر کافران بیاندازم و آنان را هلاک سازم. 😡
پیامبر در جواب فرشته فرمود؛ من برای رحمت برانگیخته شدهام. ❤️
آنگاه دعا کردند؛ خدایا قوم مرا هدایت کن! زیرا آنان نادانند. 😍
📒 منبع؛ کتاب بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۴۰۴
#مبعث
#پیامبر_مهربانی_ها
#کتاب
🆔 @bibliophil
غلام سیاهی را ۴ غلام زنگی لای عبایی برای دفن به گورستان میبردند. 🖤
پیامبر به همراه مولا علی از غلامان خواستند جنازه را زمین بگذارند و صورت او را باز کنند. پیامبر زمانی که صورت جنازه را دیدند به مولا علی فرمودند: این ریاح غلام قبیله بنی نجار است. 😔
مولا علی گفتند: هرگاه مرا میدید، با زنجیری که به پا داشت، بالا و پایین میپرید و میگفت: علی جان! دوستت دارم ❤️😭
به دستور پیامبر، غلام را غسل دادند و در لباس پیامبر کفن کردند. خود پیامبر بر او نماز خواندند و تا گورستان به همراه مسلمانان تشییع کردند. 😍
هنگام تشییع صدای عجیبی آمد. 😳 پیامبر فرمودند: هفتاد هزار گروه فرشته که هر گروه از هفتاد هزار فرشته تشکیل شده به تشییع این غلام آمدند.
به خدا سوگند به این مقام نرسید مگر به خاطر محبت تو، ای علی! ❤️
سپس پیامبر خود وارد قبر شدند و غلام را به خاک سپردند.
📒 منبع؛ کتاب بحارالانوار، ج ۳۹، ص ۲۸۹
#مبعث
#پیامبر_مهربانی_ها
#یا_علی
#کتابخوانی
#کتاب
🆔 @bibliophil
☕️چای قند پهلو
چای دوم را جلویم گذاشت. گفتم:(چایی خور نیستم.) دوستم که کنارم نشسته بود، گفت: (اینجا هرچی دادن، بخور)
چای دوم را که خوردم یاد ضربالمثل شمالیها افتادم. (رسم هر جا دوتا چایی بخوری یعنی دیگه با صاحب خونه، خیلی صمیمی شدی.)
جلسه تمام شد. جلوی پنجرهی چوبی ایستادم. از پشت شیشهی پنجره، به گلدانهای صورتی روی بالکن نگاه کردم. دم اذان مغرب بود که ریسههای رنگی شب مبعث روشن شد.
دوست داشتم تا آخر عمر بالای همین بالکن طبقه دوم صحن آزادی، به تماشای همین تصویر بایستم. برای ثبت بهترین خاطرهی زندگیم، عکس گرفتم و به اصرار خادم حرم از بالکن پایین آمدم.
کمی منتظر دوستم ماندم. از راه که رسید گفت: (محدثه بریم تو صف چای بخوریم.)
گفتم: (همین الان دوتا سفارشی تو جلسه رسانه حرم خوردیم. بذار بقیه بخورن!)
برای چایی که چند دقیقه پیش دوتا از آن خورده بودم، یک ربع ایستادم. چای را که سر کشیدم پیش خودم فکر کردم.(دیگه خیلی آقا صمیمی حسابم کرده. شد سه تا!)
دلم میخواست، پشت پنجره فولاد حرف اصلی را به آقا بزنم. نفهمیدم چهطور از چایخانه صحن کوثر بدون دوستم به انقلاب رسیدم.
پنجره فولاد پر بود از گلهای معطر و ریسههای رنگی رنگی ریز و چشمک زن. بیشتر از همیشه مهمان داشت. همیشه وقتی به پنجره فولاد میرسم از مشبکها زل میزنم به ضریح. به ازدحام آدمهایی که میخواهند قبل از غرق شدن، دست توی دست امام رضا بگذارند. و آقایی که دست همه را میگیرد.
حاجتم را گفتم. کسی در دلم گفت:(نیازی به تکرار نیست، دادم عزیز دلم! ) شاید هم چون پزشکی حاذق گفت: (نفر بعد!)
دستم را قبل از غرق شدن گرفت.حاجتم را داده بود. همان لحظه و من دو ماه بعد هشتم اردیبهشت ماه وقتی حدود ساعت هشت صبح با مادرم به کاظمین وارد شدیم، فهمیدم همان لحظه داده. به دوستم هم داده بود و همسفر شدیم.
نه اینکه فقط داده باشد، نه، همان طوری داد که میهمانی از میزبانی رئوف در شب عید خواسته بود. (هوایی، با مادرم، کربلا)
امشب از این طعم شیرین دورم ولی دست از این پنجرههای نورانی نخواهم کشید. چون طعم این اجابت را یکبار چشیدهام و شیرینی قند پهلویش زیر زبانم مانده.
🌺شب ویژهای از دعای خیرتون محرومم نکنید. 🌸عیدتون مبارک
#مبعث
#پنجره_فولاد
🆔 @bibliophil
گفت:
روزی نشسته بودم خالی به مناجات.
همی نگه کردم: برنایی را دیدم! نیکورویی! نیکومویی! نیکومنظر! نیکوجامه! قدم وی بر زمین و سر وی به عنان آسمان رسیده.
مرا گفت: «اقرأ یا محمّد!»
من گفتم: «چه خوانم؟»
گفت: «اقرأ بِاسمِ ربّک! بگو: بسم الله الرّحمن الرّحیم.»
من این بگفتم. از برکت این نام، راحتی در هفت اندام من آمد.
#یاسین_حجازی
#کتاب_قاف
#بعثت_پیامبر
#عید_مبعث
🆔 @bibliophil
خدیجه را گفتم: «دثّرونی! دثّرونی! مرا بپوشید!»
خدیجه وی را به جا بپوشید.
جبریل بازآمد. گفت: «یا ایّها المدّثّر! ای جامه در سر آورده! برخیز خلق را بیم کن از دوزخ و با توحیدِ خدای را خوان آنکه تو رسول خدایی!»
#عید_مبعث
#یاسین_حجازی
#کتاب_قاف
🆔 @bibliophil
پیامبر مشغول سخنرانی بود در میان سخنرانی، ابوحازم را دید که زیر نور خورشید است. برای آن که ابوحازم راحت باشد، پیامبر سخنرانی را قطع کرد و روبه او کرد و از وی خواست تا به سایه برود.
#عید_مبعث
#پیامبر_مهربانی_ها
📒 منبع: حکایتنامه موضوعی پیامبر اعظم / نشر جمال / ص ۸۷۰
🆔 @bibliophil