📒*روزنوشت های پیچائیل
🖌 فائضهغفارحدادی
پنج یک سه*
دیشب فرشته های آزاد را می فرستادند اروپا و آمریکا. گویا خیلی از مسلمان های آنجا مراسم افطاری شان را انداخته بودند شنبه شب که فردایش تعطیل باشد و همه راحت بتوانند در افطاری ها شرکت کنند. من پیچاندم و نرفتم. باید می رفتیم چرتکه می انداختیم تا به ازای هر نفری که افطاری می دهند یک سال از گناهانشان را پاک کنیم! به شرطی که برای خدا افطاری داده باشد و نه چشم و هم چشمی و رعایت آداب و رسوم و این حرفها. افطاری ایرانی ها که بیشتر به همین نیت ها بود. دوست داشتم بروم آنجا را هم ببینم و مقایسه کنم ولی کار سختی بود. گفتم می خواهم همین جا توی ایران باشم. بهم ماموریت حفاظت از ماشین ها (به خصوص پرایدها) در جاده را دادند. دیروز آخرین روز تعطیلی دور اول نوروز بود. اداره ای ها باید امروز سرکارشان باشند ولی بچه مدرسه ای ها و دانشجوها تا آخر دور دوم تعطیلات که دوازده و سیزده فروردین است، تعطیلند. برای همین خیلی ها هفته بین پنجم تا دوازدهم را هم بین التعطیلین حساب می کنند و کار را می پیچانند! دمشان هم گرم! ولی من باید مواظب آن نپیچان هایی می بودم که دیروز می خواستند برگردند شهرشان و امروز سر کارهایشان باشند.
قرار شد توی خروجی شهرها بایستیم و هر ماشینی که صدقه داده بود را همراهی کنیم. چند تا را از چپ شدن نگه داشتم و چند راننده را که خوابشان می آمد بیدار نگه داشتم. فرشته هایی که سابقه چندین ساله در این کار داشتند، می گفتند اوضاع جاده ها خیلی بهتر از سال های قبل شده. یکی شان که از عهد ساسانیان مسئول همراهی کاروانیان و مسافران بود آمار هم داد. می گفت در چهل و دو سال گذشته طول اتوبان های ایران ۵۵۲ برابر شده که رقم کم نظیری است و ایران را جزو بیست کشور اول آزادراه ساز دنیا کرده. کیفیت خودرو ها هم بالاخره دارد بالا می رود. هر چند سرعت رشدش کند باشد ولی کسی نمی تواند بگوید این خودرو های جدید داخلی از نمونه های چند سال پیشش ضعیف ترند. در مجموع تا شب چهارصد و هفت خودرو را از تصادف نجات دادم. بقیه هم صدقه می دادند و احتیاط می کردند آمار تصادف ها خیلی کمتر می شد. تمام شب را نخوابیدم و حالا خیلی خوابم می آید. دیگر خودشان مواظب خودشان باشند.
فعلا.
#روزنوشت_های_پیچائیل
#قسمت_پنجم
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://ble.ir/dimzan
🆔 @bibliophil
🖤نگران قلب عباسی تو هستم، آقا!
این روزها که چند ساعتی گرسنهام و تشنه و دست و پاهایم یخ میکند از روزه داری بیشتر قلبم فرو میریزد.
انگار گرسنه که باشی خون راحتتر به قلب میرسد و رقیقتر میشود.
اما این خبرها خیلی هم به رقیق شدن قلب نیاز ندارد، هر قلب آزادی میفهمد محاصره شدن چند زن توی بیمارستان یعنی چه؟!
کاش این خبر سکانس بعدی نداشت.
کاش خبر همین یک خط بود.
کاش خبر نو به نو تازه نمیشد.
این روزها نیازی نیست شبهای ماه خدا، دعای افتتاح به پارگراف آخر برسد: و از غیبت مولایمان و از بسیارى دشمنان و کمى افرادمان و از سختى آشوبها و...
شکایت داریم. تمام ساعتها شکایت داریم. شکایت داریم از روزهایی که بیبهار به خزان نشسته.
چه بر دل ولی ما آمده با این خبرهای
فاجعهبار و نو به نو
آه از بیمارستان شفا غزه 😔
آه از خونهای جاری شده
آه از بیغیرتی جهان فرو رفته در سکوت
آه از قلب عباسی امام زمان🖤
دعای برای فرج ذکر تمام ثانیههای روزهداری ماست اگر به قلب عباسی شما لحظهای فکر کنیم.
خدایا به خاطر ما نه، به قلب ولی خودت رحم کن! 😔🖤
🆔 @bibliophil
زن زندگی آزادی شعار قشنگی بود
که غرب لوکس و پیشرفته
برای ما زنان به اصطلاح خودش
جهان سوم لای زرورق طلایی
لقمه گرفت و به خوردمان داد.
غرب شیک و پیک بود.
بوی لاک و رژ لبهای مارک میداد.
آزادی برهنهاش را با پتک
کفشهای پاشنه بلند توی
مخ ما زنان به ظن خودش
عقب افتاده که باید
آزاد میشدیم، فرو کرد.
افسوس که
این شعارهای خوشبو و طناز
زیر دهن بعضیها مزه کرد؛
غرب وحشی دلسوز ما نبود
شعارهایش قشنگ بود.
زينت شده بود.
اما به یکباره طوفانی کاغذ لوکس
کادو پیچ را از دور این غرب وحشی
تکه و پاره کرد.
اگر زن در تمام دنیا آزاد بود.
اگر خون زن غربی و غیر غربی همرنگ بود.
اگر زنان اسیر و بیمارستاننشین غزه،
زن حساب میشدند.
زن که هیچ
اگر انسان بودنشان دیده میشد.
این شعارها لوکس و خوب بود
اگر آن مادر پنجماهه باردار
گرسنه و جنگ زده پناه آورده
به بیمارستان شفا هم آزادی داشت.
اگر خیلی حرفها را که ما شرم نوشتن
آن را داریم اتفاق نمیافتاد.
این شعار پس پرده قشنگ بود.
این روزها پرده از چهره غرب لوکس افتاد.
غرب لوکس، وحشیتر از همیشه جلوی
آزادههای جهان دندانهای خونیاش
را نشان داد.
این روزها غرب وحشی
تکههای بریده گوشت زنان و کودکان
را بالا آورده.
این روزها
غرب وحشی بوی استفراغ گرفته....
بوی تهوع یک فرهنگ پوسیده
که برای به لجن کشیدن دنیا
توی مرداب دست و پاهای آخرش را میزند.
برای سر باز کردن چرک
این غده بدخیم
هزینه زیاد دادیم
خیلی زیاد
به اندازه چشمهای مردانی که
آرزو میکردند کاش کور بودند.
به اندازه حیا زنهایی که مریموار
از خدا نبودنشان را میخواستند.
به اندازه جنینیهایی که به تیغ
فرعونی فرزندان اسرائیل
از بطنمادران بیرون کشیده شدند.
ما دریا دریا خون دادیم
ما اقیانوس اقیانوس آبرو
پای این نهال زیتون ریختیم.
و
این پرده مضحک افتاد
و صدای افتادنش گوش
فلک را پر کرد.
آیا هنوز آزادهای در دنیا هست
که عاشق شعارهای غربوحشی باشد؟!
زن زندگی آزادی شعار بود
زن برای آزادی غزه، زندگی ندارد.
آزادی ندارد.
غزه دیگر زن آزاد ندارد. 😔
هدایت شده از بسیج دانشجویی شریف
"غزه تحت القصف"
🔻 تجمع مردمی-دانشجویی در واکنش به فاجعه بیمارستان شفا غزه و ادامه نسلکشی رژیم وحشی صهیونیستی
🕰 زمان: یکشنبه ۵ فروردین | ساعت ٢١:٠٠
📍 مکان: خیابان فردوسی، مقابل سفارت انگلیس
🇵🇸🇮🇷 تلگرام | بله | ایتا | اینستاگرام | توییتر
در اقبال حضرت رسول اکرم (صلیاللهعلیهوسلم) آمده است: کسی که قبل از افطار دعای اللهم رب النور العظیم را بخواند، ده دعای او مستجاب و نماز و روزهاش مقبول و اندوهش برطرف و گناهش آمرزیده میشود و آن دعا این است:
#ماه_مبارک_رمضان
🆔 @bibliophil
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze14.mp3
3.84M
📖 #تحدیر(تندخوانی)، جزء چهاردهم
🎤 استاد معتز آقایی
🆔 @bibliophil
۱۷ سال گذشت.
تاریخ دقیق آن میشود
ششم فروردین ماه ۱۳۸۶ ساعت ۱۰ صبح
اتوبوس بعد از ساعتها دویدن از کرج
خودش را به مشهد رساند.
توی اتوبوس مچاله شده بودیم.
چشمهایمان پف کرده بود.
ولی لب به لبخند باز بود.
از پشت شیشه دود زده
و پردههای قرمز چرکمرده
منتظر یک رنگ طلایی بودم.
همان رنگ طلایی که فقط
توی تلویزیون و عکسها
دیده بودم.
دخترها انگار خسته نبودند،
شعر میخواندند:
میآیم تا ببارم
بغض ابر بهارم
هوس خلوت دارم
به حرم دعوت دارم
خیابانی بود دراز
هرچه میرفتیم نمیرسیدیم
گنبدی طلایی در انتهای خیابان
افتاد توی شیشه جلو اتوبوس
اولش شبیه بیرون آمدن خورشید
از پشت کوه بود، نصف و نیمه
پیدا بود و هرچه جلو میرفتیم
نور طلاییاش بیشتر روی
قلبمان میتابید.
دخترها چشم از انتهای
خیابان نمیگرفتند
هرکس سرک میکشید
تا سهم بیشتری از نور
را بغل کند
ایستادند
دست روی سینه گذاشتند
و صلوات فرستادند
عشق در یک نگاه آن روز معنا شد
دلم پر کشید
و همین جا بود که کبوترحرم شدم.
برای اولین بار، مهربانی رئوف
بغلم کرد.
۱۷ سال گذشته
از این آشنایی.
از آن لحظههای رویایی
اردوی دخترانه مشهدالرضا
که با ۱۸ هزار تومان
ثبتنام کرده بودم.
مدیونم تمام زندگیم را به همان نگاه اول.
در این مسیر مستقیم منتهی به حرم
دوستانی دستم را گرفتند.
سمیهخانم عزیزم و همهی
دوستانی که در مجموعه دخترانه بهشتثامنالائمه جوانی خود را
میدهند تا طعم شیرین
امامرضایی شدن را به دل
دخترانی شبیه من بچشانند.
#زندگیم_به_امام_رضا_مدیونم
#امام_رضایی_شدنم_مبارک
🆔 @beheshtesamen
🆔 @bibliophil
📒*روزنوشت های پیچائیل
🖌فائضهغفارحدادی
شیشِ یکِ سه*
دیروز صبح به خاطر خوابیدن سر ماموریت توبیخ شدم. تنبیهم این بود که تا چند روز نتوانم ماموریت مهم بگیرم. برای همین اسم من را جزو تیم فرشته های اضطراری که به بیمارستان شفای غزه اعزام شدند قرار ندادند. گفتند آنجا خود جناب ابلیس وارد میدان شده و اوضاع خراب است. هر فرشته ای توانایی نزدیک شدن به شیطان را ندارد. همه جور کاری هم هست. یک عده باید دست می کشیدند روی قلب مردها که از حرکت نایستند و یک عده باید دست می گذاشتند روی چشم و گوش بچه ها که هرچیزی را نبینند و یک عده هم مواظب زن ها بودند. مخصوصا زن های باردار. عده ای را هم مامور رسانه ای کرده بودند که احتمالا مثل همیشه کارشان را خوب بلد نباشند و آخرش هم راست و دروغ اخبار را نفهمیم. الان چند ماه است که کلی تیم اضطراری و کمکی فرشته ها توی غزه مشغولند و ماموریت هایشان پی در پی عوض می شود. من خودم جاهای سخت را می پیچانم و نمی روم. همین ایران خیلی هم خوب است. خدا را شکر نه جنگی هست که هر روز صدنفر صدنفر شهید شوند و بیفتم دنبال خنک کردن جگرهای سوخته بازمانده هایشان و نه صدای بمبی که بچه ای بترسد و بخواهم بغلش کنم و نه خانواده هایی هر روز آواره می شوند که بخواهم رتق و فتق امورشان را تکفل کنم. پریروز همان فرشته که از قدیم مواظب کاروان ها و مسافران بود هم می گفت که عاشق امنیت است. چون اگر امنیت نباشد کسی مسافرت نمی رود و کامیون های حمل کالا و محموله های تجاری هم ریسه نمی شوند توی جاده ها و او بیکار می شود و دوست نداشت ماموریت ثابتش را از دست بدهد. می گفت قبلا توی ایران هم خیلی جنگ و ناامنی بوده. از راهزن ها و قاچاقچی ها گرفته تا کشورگشاها و تجزیه طلب ها. می گفت این عکسها که روی در و دیوار کشیده اند و آن اسم ها که روی کوچه ها و خیابان ها گذاشته اند، مربوط به همان کسانی اند که این امنیت را برای ایران درست کرده اند. دمشان گرم! یادم باشد از این به بعد از جلوی عکس شان رد می شوم برایشان هدیه بفرستم. صلواتی، حمدی، تسبیحی، چیزی.
یا حداقل توی دلم ازشان تشکر کنم. آخر دل خیلی چیز مهمی است. همین دیروز به خیلی از فرشته های آزاد ماموریت دادند روی کره زمین بچرخند و هر کس توی دلش نسبت به مردم غزه احساس ناراحتی می کند برایش حسنه ثبت کنند. عصبانیت از صهیونیست ها امتیاز بیشتری داشت. و البته که تبدیل کردن این ناراحتی و عصبانیت به کلمه ای، کاری، اقدامی، عملی یک مرحله شخص را می انداخت جلوتر و از حیوان بودن ارتقا می داد. من حتی این ماموریت را هم پیچاندم و نرفتم. اما آخرش نشد که برای خودم ولچرخی کنم و بیکار بمانم. چند ابر باران زا دادند زیر بغلم و گفتند ببر روی سر تجمعات خودجوش حمایت از غزه بباران که دعایشان به استجابت نزدیک تر شود. به چند تایشان سر زدم و حسابی خیساندمشان. کله خراب تر از آن بودند که متفرق شوند. کاش آنها هم فرشته های سیاهی لشکری که برای بیشتر دیده شدن تعدادشان لا به لایشان ایستاده بودند را می دیدند. چند تا تجمع را که خیساندم ابرها را ول کردم برای خودشان سیر کنند و هر جا که خواستند ببارند. امیدوارم کسی نفهمد. امروز حوصله توبیخ ندارم.
#روزنوشت_های_پیچائیل
#قسمت_ششم
#دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://ble.ir/dimzan
🆔 @bibliophil