هدایت شده از حرفیخته
¤
آدمخوبهای شهر، پویشی راه انداختهاند و اسمش را گذاشتهاند "به حساب علی(ع)"
به مناسبت غدیر، میروند درِ مغازهها و حساب دفتری آدمها را صاف میکنند. هر کس به قدر توانش.
و من به شما فکر میکنم
که حتما به این پویش پیوستهای...
من بدهکارترینم و شما دستدلبازترین.
کاش راه افتاده باشی توی شهر، دلهایی را که من تویشان حساب دفتری دارم، یکی یکی ورق بزنی و حسابم را صاف کنی.
کی بهتر از شما و داراتر از شما؟
میشود یکی یکی دست بکشی روی قلبهایی که من لک انداختهام و زیرش بنویسی: "به حساب علی(ع)"؟
من خاطیترینم و شما پدرترین.
يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ
#به_حساب_علی
از خالهبازی متنفر بودم. با عروسک بازی کردن، مهمان خیالی، شوهر خیالی یا بچه خیالی داشتن را درک نمیکردم. تا وقتی میشد توپ زد چرا خاله بازی؟ پسرها بار اول با تمسخر راهم دادند به تیمشان. چندتا پاس و تکل خوب باعث شد ازم بدشان بیاید. دختر را چه به این کارها؟
گزینه بعدی دوچرخه بود. (البته فوتبال را در خانه با داییها ادامه میدادم.) فقط چند روز کافی بود تا بتوانم بدون گرفتن دستهها، دوچرخه را برانم. در کنارش اسکیت هم بود. چه نانها و سطل ماست هایی که از یک خیابان آنورتر با دوچرخه یا اسکیت اوردم خانه. پل هم چندان نداشتیم روی جوبها. از این شجاعتهای احمقانه کودکی. همیشه من نفر اولی بودم که جواب برای "دخترا موشن مث خرگوشن" را میدادم. من بودم که توپ پسرها را شوت میکردم. حتا یک بار که پسرها شروع کردند به رجزخوانی من بودم که آجر برداشتم و تهدیدشان کردم.
دختری که حالش از صورتی بهم میخورد، همیشه موهایش را پسرانه میزد، عاشقانه ۹۰ میدید و میتوانست تفاوت بازی رونالدو و مسی را تشخیص بدهد. در یک کلام هیچوقت دختری که جامعه از دختر بودن میشناخت نبود.
آن دختر امروز مچ خودش را حین روضه درحالی گرفت که آرزو میکرد همه جسم قاسم را از روی خاک بردارد، محکم بغل بگیرد و زار بزند: مادرت بمیره .... مادرت بمیره .... مادرت بمیره عزیزم!
و همانجا بمیرد.
مادری همیشه آن آخرهای وجود ماهاست. ماهایی که وقتی از دوست مادرمان، خاله، میشنویم "مامان جان!" یک چیزی ته دلمان قلقلک میشود که "آها! چون مامان بودن عمیقترین عشقه!" و شروع میکنیم "بچهام" صدا میکنیم عزیزترینهایمان. میدانیم تا فهمیدن مادری فاصله داریم اما انگار مغزمان قبول کرده. مغزمان دختری را، زن بودن و مادری را قبول کرده.
و هیچکس روضههای کربلا را مثل یک زن نمیفهمد.
#روز_ششم
میپرسند: فکر کن تا آخر عمرت فقط یک جمله مونده. چی میگی؟
به این فکر میکنم که جمله آخر باید منتهای آرزویت باشد. باید دل را زیر و رو کنی تا کلماتش را یکییکی پیدا کنی. چیزی که تمام عمرت منتظر گفتنش باشی. همه دقایق بودنت در حروفش جمع شود.
همه آداب صحیح اند. همه حرفها درست اند. اما من دوست دارم برای آخرین آرزوی مشترکتان بمیرم عزیزم. برای بالاخره "داداش" صدا کردن حسین (ع) دل عباس (ع). برای "بالاخره گفت داداش"ِ دلِ حسین (ع) .
#شب_نهم
امشب رو خواهش میکنم برای آزادی تمام اسیران ظلم دعا کنید. مخصوصا اسیر مدافع حرم #ابوعباس (آقای محمدرضا نوری)، مخصوصا غزه، مخصوصا سودان و کنگو.
سری به نیزه بلند است در برابر زینب
خدا کند که نباشد سر برادر زینب ...
31.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من برای این روضه میمیرم به هزار دلیل.
و یک دلیل اینکه این آخرین روضه محرم حاج آقا (حاج قاسم) توی بیت بود؛ ای به قربان انگشترش.
شام غریبان محرم ۹۸ – حاج محمود کریمی
یکی دیگر از هراسهای ما این بود که مبادا زندگی شبیه ادبیات از کار در نیاید.
از توییتر: Parastoo Tabani
هدایت شده از چیمه🌙
.
محمدحسن شهسواری در روایت صدویک دلیل برای زندهماندن گفته است: «من هم شنیدهام کسانی هستند که از نوشتن لذت میبرند. من اما هر روز ساعت پنج در حالیکه بدترین فحشها را به خودم میدهم، بلند میشوم. نیم ساعت ورزش میکنم، نیم ساعت دیگر هم معطل میکنم، تا دیرتر برسم پشت میز. میمیرم میمیرم میمیرم تا بنشینم. بعد لحظهای فرا میرسد که سهم آن روزت تمام شده، سه ثانیه فقط سه ثانیه لذتی چنان عظیم تنت را مسخر میکند که نزدیک است استخوانهایت خرد شود. از ثانیه چهارم اضطراب فردا تو را حصار میکند. من هر روز برای رسیدن به آن سه ثانیه از خواب بلند میشوم.»
@chiiiiimeh
.
کسی که داشته کارهای سخت جهان را فهرست میکرده حتما ادبیات را نمیشناخته. یا دقیقتر ادبیات را مثل کسی که دارد تمرینش میکند نمیشناخته. برای همین وقتی از کارهای سخت حرف میزنند کسی نمیگوید یکروزی باید سوالهای پرونده شخصیت را برای کشف خودت پاسخ بدهی و به اندازه تمام عمرت خستگی روی دوشت بیاید. انگار که کلمه به کلمه صخره جا به جا کردهای و حرف به حرف روحت عرق ریخته. بعد که جانت درآمد هم نگاه میکنی و میبینی فایل هنوز کامل نشده و به بازنویسی هم احتیاج داری.
عرق ریزان روح، خودکشی، رنگ پس دادن روی کاغذ تا انتهای بیرنگی ... اسمش هرچیزی هست درد دارد. و درد شیرین است.