هـزار سـال گذشت و هـزار بار دگـر،
تو ایستادهای آنجا در آستانهی در!
تو ایسـتادهای آنجا و در نگـاهِ تَرت
هزار شاپرک است و هزار جادهی تَر
هـزار شـاپرکِ گـردِ شمع، حلـقه زده
هزار جادهی مشتاقِ قلّههای خطر...
تو میروی و علی از علی غریبتر است
شـبـیه نـام تـو که از هـمیشه فـاطـمهتر!
پس از غـروب تو، بیچـشـمتر نخواهد دید
یکی از این دو پسر را یکی از این دو پسر...
کدام حادثه جز کوچ تو حریفِ علیست؟
بـگو کـدامـین غـربـت؟ بـگـو کـدام خـبـر؟
بـگـو که زنـدهای و سـوی ما نظـارهگری
دل مرا به بقیعت نه... تا خودِ «تو» ببر
هنوز هم که هنوز است، این قدِ خم توست
کـه ایسـتاده هـمانجـا... در آسـتـانـهی در...
✍محمدجواد شاهمرادی
♾ @binahayat_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡‿♡
کوتاه و دلنـشین؛ به لطـافت آب و ابـر و آسـمون...!
#رنگ_تماشا
♾ @binahayat_ir
بی نهایت
تصور کردن شما، وقت دعای عاشقانهتان با تمام وجود، که «مرا به خودت برسان...» ، از ذهن کوچک من برنمی
...من اما نمیخواهم امروز پایان باشد. نمیخواهم یاد عزیز شما را تنها در چند روز از سال بگنجانم... میخواهم این بذر محبّت شما را که در دل کاشتهام، هر روز و هر شب با یاد و نامتان بپرورانم... آفتاب نگاه شما هم که به دلم بتابد، این بذر بیبروبرگرد جوانه میشود و جوانه، نهال؛ آنوقت، همانطور که ماهها و سالهای عمر من میگذرند، ریشههای جاندارِ این درخت، قلبم را محکم نگه میدارند؛ که گرما و امید در رگهایش جاری بماند، که نشکند، نلرزد، بیجان نشود...
حضرت مادر! تمام وجودم مشتاق و محتاج شماست... به من یاد میدهید به یاد شما و در راه شما باشم؟ مرا در آغوش میگیرید؟
#یادگاری_یاس
♾ @binahayat_ir
1013810611(1).mp3
766.2K
مهربانِ صبورِ عاشقِ دوست!
مرد میدان! عجیب دلتنگیم...
🎙 جزیره گویندگی بینهایت ☺️
#برگ
♾ @binahayat_ir
☁️🌊
این تصـویر قـابلیت نـوازشکـردن چشـمهای شـما رو داره◠‿・
خلـیج فـارس محبوبمون💙
#رنگ_تماشا
♾ @binahayat_ir
15.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پـسانـدازی که بیبـروبـرگـرد، بیضـرره!
#کانکت
♾ @binahayat_ir
15.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مـواجـهـهی بهیادموندنیِ برندهی لـپتـاپ چهارمین دورهی بینهایت 🤩
#مهروموم
♾ @binahayat_ir
🎙پویش «با حاج قاسم حرف بزن...🍃»
از شبی که عزیزِ اینهمه دل، بعد از سالها اشتیاق، آرزوی بلندش را در آغوش کشید، هزاران قاب از لحظههای درخشانش، آرایهی طاقچهها و میزها و دیوارها و پلکها شد...
و حالا در روزهایی که برای سومین بار همهجا پر از شمیم یاد او شده، این کلمهها، دعوتیست برای دلهای تنگ.
بنـشین به تماشـای این چشـمها،
خیال کن که نشسته روبروی تو برای شنیدنت؛
با او حرف بزن،
آنوقت زمزمههایت را برای ما هم بگو؛
به او چه میگویی؟
🔸منتخبی از صوت های ارسالی تون ، در صفحات مجازی بینهایت منتشر خواهد شد!
⛔️صوت های ارسالی ، خام و بدون موسیقی زیر صدا باشن!
🕓 مهلت ارسال : به اتمام رسیده است.
بچه های جزیره گرافیک و تدوین بینهایت،
این ایام، دلسوزانه و مصمم ، به عشقِ عزیزِ دلِ همهٔ ایران❤️ زحمتها کشیدن و اثر ها آفریدند!
از طریق لینک زیر ، میتونید ببینید و برا مجازی هاتون استفاده کنید! 👇
#حاج_قاسم
@jazireh_binahayat
12.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آهای کوه غیرت!
صدامون و داری؟
هوامون خرابه...هوامون و داری؟💔
#حاج_قاسم
♾ @binahayat_ir
مسیر گلزار شهدای کرمان پر بود از آدم های مختلف.
موکب دیگر آماده شده بود ، رکوردر را برداشتم و رفتم پیش حاجی .. پیش عکس حاج قاسم!
بچه هاهم بنری که رویش نوشته بود "با حاج قاسم حرف بزن" را سردر موکب زدند.
گذر ادم هارا نگاه میکردم و از ذهنم میگذشت
که واقعا کسی میاید اینجا با حاجی حرف بزند؟
به همین چیزها فکر میکردم که
جوان رشیدی با لباس کردی جلو آمد و بلند سلام کرد
با لهجه شیرینش ادامه داد:
میخوای برات از حاجی بگم؟
رکوردر را جلو تر بردم و قبل از اینکه جیزی بگویم شروع کرد؛
《اربیل داشت سقوط می کرد، کابوس اسارت خانواده ام به دست بی رحم های داعشی داشت به حقیقت تبدیل میشد تا اینکه شما آمدی، فقط با ۵۰ نفر. خودم از بچه ها شنیدم که داعشی گفته بود چون اسمتو شنیدن ترسیدن ، شما واقعا کی بودی 》
انگار خاطرات انروز ها یادش امده بود
حالش منقلب شد .. کمی مکث کرد و بدون حرفی رفت...
کمی بعد مردی با دشداشهی عربی جلو آمد، سلام گرمی داد و گفت:《حاجی یادته تمام زندگیمونو داشت آب می برد هیچ کس نیومد کمکمون ولی شما اومدی و نذاشتی آب به خونه هامون برسه خیلی مردی حاجی!》
گفتم: اقا هنوز رکوردر رو روشن نکرده بودم
یبار دیگه میگید
بلند خندید و جلوی رکوردر امد؛
《وقتی سیل داشت ما و زندگیمونو میبرد تو اومدی ولی بقیه نه کاش همه مثل تو بودن ... مرد! 》
دوتا پسر بچه با صدای بلند میخواندند؛
قاسم هنوز زنده است ، قاسم هنوز در شهر
حواسم پرت بچه ها شد و نفهمیدم مرد عرب کی رفت
دنبال بچه ها رفتم و گفتم؛ با قاسم حرف میزنید؟
لبخند شیطنت امیزی زدند: حتما!
یکی اشان رکوردر را دست گرفت و گفت؛
ببخشید شما حرفی با حاج قاسم سلیمانی دارید؟
و رو به ان یکی گرفت
ان یکی که بعدا فهمیدم اسمش قاسم است صدایش را کلفت کرد و گفت:
《منم مثل شما میشم ، هم قاسم ام هم شجاع ، پس قاسم هنوز زنده است》
ان یکی زد زیر خنده و گفت: اره حتما
محکم خواباند پس کله اش و در رفت
قاسم هم دنبالش
همین که این جمله را گفت یعنی واقعا شجاع بود
کاش میتوانستم ده سال دیگر قاسم را ببینم!
چند دقیقه بعد زن و شوهری که چهرهی اروپایی داشتند و از لباس هایشان می شد حدس زد خبرنگار اند وارد موکب شدند مقابل عکس حاج قاسم ایستادند
سریع رکوردر را روشن کردم و نزدیک رفتم
به انگلیسی گفتند:《شما مثل شیشهی عطری بودین که راحیه تان همه جا را پر کرده!》
با انگشتشان علامت پیروزی را نشان دادند و رفتند
عجیب بود ، هم جمله اشان هم کارشان!
مرد جوانی خسته به موکب رسید
روی کولهاش پر از پیکسل بود
از حاج قاسم و پرچم ایران گرفته تا پرچم حزب الله و لبنان.
به عربی گفت:《حاج قاسم شما حامی و الگوی تمام مردم مظلوم و شجاع مقاومت بودید و هستید. 》
نمیدانست اما صدایش ضبط شد
و ماند یادگادی...
نشستم و به عکسش خیره شدم
نمیدانم به چه فکر میکردم
یکی انگار زد پشت کمرم؛ خداقت جوون
و لیوان چایی را دستم داد
گفتم: دستتون درد نکنه
هوای سرد و چایی داغ
یکجا سر کشیدم ، بدون قند
آخ که چقدر چسپید!
تا آخر شب افراد زیادی آمدند و با حاج قاسم حرف زدند.
افرادی که لهجه و زبانشان، تفکر و ملیتشان باهم متفاوت بود اما نوای قلب هایشان حاج قاسم بود.
مسیر تقریبا خلوت شد ، همه جمع شده بودند سر مزار برای شروع مراسم ..
وسایل را جمع کردم
به عنوان آخرین نفر دکمه ضبط را زدم و گفتم:《شما حلقهی وصل تمام این مردمید! الحق که سردار دلهایید!》
✍ بزرگ نویسندگانِ جزیره نویسندگی❤️،
قلم تون پُربرکت...
♾ @binahayat_ir