[سلام بر تو ای دوستِ صمیمی خدا! 🪴]
تولد محبوب ترین خلق خدا مبارکه😃🎉
#کانکت
♾️ @binahayat_ir
نام جدّش را که میشنید، سرتاپا احترام میشد؛ نگاهِ هر که کنارش بود، از این تغییر حالت واضح، رنگ تعجب میگرفت. از عمق جان زمزمه میکرد «جان من و بچههایم به فدایش!»
دربارهاش میفرمود «خداوند، بهتر از پیامبرش محمّد، موجودی نیافرید!»
بسیار از او میگفت؛ گوشهگوشهی زندگیِ آخرین پیامبر خدا را به هر بهانهای روایت میکرد. شبیه عاشقی که به هر کسی میرسد، از محبوبش تعریف میکند! و آدمها میشنیدند و به خاطر میسپردند و به کاغذ مینشاندند:
«اباعبداللّٰه از رسول خدا نقل کرد که...»
«جعفر بن محمد فرمود...»
«امام صادق علیهالسلام روایت میکرد...»
و نام محمّدرسولاللّٰه، از قلمها و کاغذها و حافظهی آن ۴هزار شاگردش و فرزندانش و دوستانش، مثل رودی از جنس عطر گل محمّدی، به سوی تشنگیِ کویرِ تاریخ، جاری میشد و میشود و خواهد شد. که نور خدا خاموششدنی نیست و نام کسی که خداوند بیش از همه دوستش دارد، باید هم جاودان بماند! آنقدر که در امروزِ نهچندانروشنِ زمین هم، بیش از هر نام دیگری، نام آدمها باشد؛ آنقدر که صبح و ظهر و شام، در گوشه گوشهی زمین، از فراز گلدستهها و بامها، در هوا بپیچد...
تمام چیزهایی که از رسول رحمت میدانیم اگر آب یک اقیانوس باشد، دریاهای بسیاری به هم پیوستهاند تا اقیانوس شود. خیلی از آن دریاها، از صادقآلمحمّد علیهالسلام آغاز شدهاند؛ امامی که بسیار زیست و بسیار به زحمت افتاد تا درختِ مکتب شیعه، در خاکِ علم ریشه بدواند، و تنومندترین درخت باشد، و پربارترین...
به آغاز برگردیم... حکایت، حکایت دوستداشتن بود. عجیب دوستش داشت. شاید خدا برای همین او را در روز تولد جدّش به زمین فرستادهبود.
ما اگر بر نام حیدر عاشقیم؛ شیعه ی درس امام صادقیم.
♾️ @binahayat_ir
... وگرنه که خب، اصلا میخوامش چیکار؟!
(خوراک بیو و پروفایله ها!)
#بند_او
♾ @binahayat_ir
- «سلام ببخشید آنتیبیهودگی بعدی رو کی میذارین؟»
- «سلااام بینهایت چرا قسمت بعدی خودم تراپی نمیادددد»
اینم آنتیبیهودگی شمارهی۳ دوسـتان! ایشون آسـمون بره زمـین بیاد آخرش مال خودتـونه بهخدا، زندهست سالمه آروم باشید😁
#خودمتراپی
♾ @binahayat_ir
حسادت، آتشی بود به قدمتِ تاریخ انسان روی کرهی خاکی. افروخته شده بود از همان وقتی که در جان قابیل شعله کشید، از همان روزی که زمین برای اولین بار از خونِ بیگناهی سرخ شد، از همان زمانی که قابیل خواست که قابیل باشد... و سالها و قرنها گذشت و هر کسی که خواست، قابیل شد و قابیلها، شعلهور نگهش داشتند و خونِ بسیار هابیلها به زمین ریخت.
وقتی عشق، شما را از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان میکشاند، بعضیهایمان هنوز نامتان را هم نمیدانستیم. اما عشق چیز عجیبیست و عاشقها خیلیوقتها لو میروند؛ عاشقیهای شما، آنقدر که حماسه میساخت و فرشتهی نجات میشد، نمیشد که پنهان بماند. هنوز اما هیچچیز شبیه حالا نبود تا وقتی که از شکوهِ شگفتیآفرینِ شما، روزگارِ قابیلترینهای زمانهی ما، شد ترکیبِ ترحمبرانگیزی از ناکامی و بیچارگی و درماندگی. وحشت از شما، خواب از چشمشان گرفتهبود و یک راه نجات برایشان ماندهبود که راه نابودی بود و نمیدانستند.
و ما وسطِ امنیتی که از دویدنها و نخوابیدنهای شما برخاستهبود، خواب بودیم که آتشِ درونِ قابیلترینهای زمانه، دست در دست شیطان، بزدل و حقیر و خوشخیال، شما را به آرزویتان رساند و دلهای ما را به داغی که سرد نمیشود.
اما در راه عشق جان دادن، همان که میخواستید و برایش سالها تلاش کردهبودید، ماجراییست که قابیلها فقط میتوانند هاج و واج نگاهش کنند. عشق، شما را تکثیر کرد و تاباند به هزار گوشهی زمین؛ از بغداد و کرمان تا میلیونها قلب کوچک و بزرگ، تا دیوارها و طاقچهها و دفترها و پیراهنها، تا فکرها و آرمانها و دوستداشتنیها و مهمترینها، تا نامها و شناسنامهها...
قابیلترینهای جهان، عاشق نشدهبودند که چیزی از شگفتیاش بفهمند و فکر اینجای ماجرا را کردهباشند؛ پس وحشتزده به تکاپو افتادند که شمیم شما، "چون شیشهی عطری که درش گم شده باشد" در جهان نپیچد. هراسِ قابیلترینها، بردن نامتان را ممنوع کرد. نقشبستنِ چهرهتان در قاب گوشیها را هم ثانیهای تاب نیاوردند و تا هر جا که دستشان رسید، جان کندند که یادتان محو شود؛ اما در دلها جا گرفته بودید، مشتِ گرهکردهی ایستادههای عالَم شدهبودید و آب بود که در هاون میکوبیدند.
حالا از کشورِ بهقابیلچشمدوختهها و بهشیطاندستدادهها، از عربستان، آمدهاند و با همان شعلههای حسادتِ درونشان، از نام و نشانتان فراری شدهاند. آنقدر بزرگ و باشکوهید که غرورشان، از شما بیزارشان کردهاست. ولی ما که قهرمان ملّیمان را با چیزی تاخت نمیزنیم! ما که جای شما را توی دلمان به کس دیگری ندادهایم! حتی چشم دیدن تندیستان را هم ندارند؛ فدای سرتان! ما محکم پای دوستداشتنتان ایستادهایم آقای حاجقاسم... آنقدر غیرت داریم که از شما کوتاه نیاییم؛ حتی به اندازهی برداشتن تندیستان از یک ورزشگاه در یک شهر! اگر خیال کردهاند حاضریم حـتـی یـک قـدم از افتخار به شما عقب بکشیم، زهی خیال باطل!
#حاج_قاسم
♾ @binahayat_ir
بی نهایت
-این؟ این که آبه! مث دفعه قبل ، این یکی دو دقیقه رو تماشا کن و بیا دور هم دربارهش حرف بزنیم؛ ای
.
❗️یه یادآوری مهم!
خودم تراپیهای آنتیبیهودگی
در جمع بندی و توضیح و کمک به موضوعی بود که چندی پیش تر ، توی این انیمیشن مطرح شد!
خیلیا دنبال جواب اون گپ بودید...
خودم تراپی های اخیر جوابشه!
فردا شب منتظر قسمت آخرش باشید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلخوشم به وقتِ آمدنت،
به این که خواهی دید من از دوستداشتنت دست برنداشتم...
#فادیا
♾ @binahayat_ir
4_5836843139171619112.mp3
6.07M
#شنیدنی
موقع انتخابها و تصمیمهای مهم،
شبیه الان که بزنگاه انتخابِ بین دانشگاه رفتن یا نرفتن/کدوم دانشگاه رفتن عه...
وقتی شک و ابهام مثل مِه، راههای پیشروت رو پوشونده،
اینجوری از خدا، بهترین رو بخواه!
عبارت دعا اینه اینه :
أستَخيرُ اللهَ بِرَحمَتِه
و در مرتبه صد و يكم:
أستَخيرُ اللهَ بِرحمَتِه خِيَرَةً فى عافِيَةٍ...
#فانوس
♾ @binahayat_ir
بی نهایت
«سلام خدا بر تو و شاگردانی که تربیت کردی.» #طوفان_الاقصی
.
امروز به خوشحالی گذشت. خوشحالیِ خبرهای خوب. خوشحالیِ وقتی که آدم میبیند چیزهایی که سر جای خودشان نبودند دارند کمی سر جای خودشان برمیگردند. خوشحالیِ تحقق همان هدفی که رفیق عزیزت، حاجعماد میگفت. خوشحالم. خوشحالیم. توی خیالمان داریم بلیت تهران-قدس رزرو میکنیم.
امروز به غم گذشت. غمِ نداشتنت. عزیزِ ما که از عکس و نام و تندیست وحشت دارند، امروز خیلی به یادت بودیم. کاش بودی. کاش حاجاحمد بود. کاش جهاد بود. کاش حاجحسن بود. کاش برای آهکشیدن زیاد است... بگذریم... ممنون که دعا میکنی برای شاگردها و رهروهایت، عزیز پرکشیدهی ما...
۱:۳۶ دقیقه بامداد/بینهایت
♾ @binahayat_ir
هر چیزی که یه جوری بهت گره خورده باشه عزیزه، مرهمه، آرامشه...
#امام_رضایی_ام
♾ @binahayat_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-اصلاً پایان رو دوست ندارم!
۱۶مهرماه، سالروز شهادت مردِ حماسههای بزرگ، سردار شهید حاج حسین همدانی.
♾ @binahayat_ir
غصهنخور،آنتیبیهودگیبخور!.pdf
2M
#خودمتراپیِ پرطرفدارِ این چند روز، نردبون شد و پلههاشو یکی یکی با هم رفتیم بالا؛ تا دیوارِ «خب که چی» دیگه سدّ راهمون نشه!
همهی قسمتای آنتیبیهودگی رو مثل یه #جزوه مرتب و جمعوجور، اینجا جمع کردیم؛ وقتشه قسمت آخرشو هم بخونی و بقیهی ماجرا دیگه سهم توئه!
♾ @binahayat_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از رنـج حسـین میآییم؛
از اندوه فاطـمهی زهرا...
از اُحُد میآییم، و از بدر،
و از غـمهـای کـربـلا...
میآییم، برای درستکردن تاریخ و اشیا،
و برای پـاک کردن حـروف،
از خیابانهایی که نامهای عـبری دارند!
✍🏻 نزار قبانی
#طوفان_الاقصی
♾ @binahayat_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ازین "ویژه"ها >>>
#مهروموم
♾ @binahayat_ir
خواندن اشعار عرفانی در قلب انسان عشق میآورد. البته اشعار عارفانه دارای ظرافتیست که انسان باید معنی اصطلاحات آن را بداند. یک نمونه از آن، دیوان خواجه حافـظ رحمتاللّٰهعلیه است که همهی بزرگان همنظرند ایشان از عاشقان و دلباختگان الهی بودهاست...
📚 «عشق خدا؛ چرا و چگونه؟»
#برگ
#روز_بزرگداشت_حافظ
♾ @binahayat_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لغتنامهها میگن معنیش میشه «دلیلتراشی، خوب جلوهدادنِ کارِ نابهجا.»
امشب اومدهم بگم نذار سمتش برم لطفاً. میشه؟
#سکرتچت
♾ @binahayat_ir
جایزهش که به دسـتش رسیدهبود، برامون نوشـتهبود:
«شروعِ بینهایت ، شروعِ تمومِ اتفاقای خوب بود ؛ اتفاقایی که هیچ وقت ، تجربه نکرده بودم ..
مثل درآغوش گرفتنِ حضرت دوست !
با شروع بینهایت ۵ ، بینهایت شد رفیق صمیمی و همیشگیِ من :) رفیقی که منُ به خود خود خدا ، میرسونه ؛
ممنونم از هدیه ی خوبِ بینهایت !
از طرفِ یک بینهایتیِ خوش ذوق..🌱🫀»
نامههاتونو با ذوق فراوان پذیراییم🤝
#از_تو
♾ @binahayat_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😲 هورمون هیجان و استرس اسمش چی بود؟ چند ثانیه همون!
#رنگ_تماشا
♾ @binahayat_ir
راه؟ راهنما؟ راهنمایی؟
اونی که بیکار نَشینه،
خودمون هواشو داریم!
#کانکت انگیزشی، از نوع غیر زرد😁
♾ @binahayat_ir
این شعر، حرفِدلترین چیزیه که امروز میخونی ◕ᴗ◕
شيطان،
اندازهی يک حبّه قند است؛
گاهی ميافتد توی فنجانِ دلِ ما،
حل میشود آرام آرام
بی آنکه اصلاً ما بفهميم!
و روحمان سر میکشد آن را،
آن چای شيرين را،
شيطانِ زهرآگينِ ديرين را!
آن وقت او
خون میشود در خانهی تن،
میچرخد و میگردد و میماند آنجا
او میشود من!
طعم دهانم، تلخِ تلخ است...
انگار سمّی، قطرهقطره،
رفـته مـيان تار و پودم
اين لـکّـههـا چيست؟
بر روحِ سر تا پا کبودم!
ای وای! پيش از آنکه از اين سم بميرم،
بايد که از دسـت خودت دارو بگـيرم...
ای آنکه داروخانهات،
هـر موقـع باز است!
من ناخوشـم؛
داروی من، راز و نياز است...
چشمان من ابر است و هی باران میآيد،
اما بگو؛
کِـی میرود اين درد و کِـی درمان میآيد؟
شـب بود، اما
صبح آمده اين دور و برها
اين ردّ پای روشـنِ اوست
اين بال و پرها...
لطفت، برايم نسخه پيچيد:
يک شيشه شربت آسمان،
يک قرصِ خورشيد،
يک استکان، يادِ خدا بايد بنوشم
معجونی از نور و دعا بايد بنوشم...
✍🏻 عرفان نظرآهاری
♾ @binahayat_ir