به یاد سیزدهم فروردین سال 1358 افتادم که برای ماه عسل به قزوین، منزل یکی از دوستان رفته بودیم.
آن روز به جاده قزوین- رشت رفتیم و من در کنار #همسرم عکسی به یادگار گرفتم. عکس بسیار #زیبایی بود و من تا زمانی که در ایران بودم گاهگاهی سری به آلبوم میزدم و خاطره آن روز را برای خودم زنده میکردم.
با مقایسه خودم و همسرم از نظر قد، متوجه شدم حدس من در مورد قد پسرم غلط بوده؛
او حتی از من هم بلندتر شده است.
پشت عکسها را خواندم، پسرم نوشته بود تقدیم به پدری که سالها از او بیخبر بودم.
این عکس را برای یادگاری و برای خوشحالی شما میفرستم و همیشه به یاد شما هستم.
همسرم ١٨ کبوتر به یادبود سالهای اسارتم تهیه کرده بود، تا آن را آزاد کنم.
من سر آن پرنده سفید را بوسیدم و در آسمان ایران اسلامی به یاد رهایی خودم آزاد کردم.
🔹مردم تا جلوی پلههای منزل، مرا روی دوش داشتند.
مادرم جلوی پله ایستاده بود.
دست و صورت او را بوسیدم و لحظاتی تن ضعیف او را در آغوش گرفتم.
خستگی سالهای اسارت از تنم درآمد.
#کتاب_روزهای_بی_آینه
#سیدالاسرای_ایران_شهید_حسین_لشگری
#اولین_اسیر_و_آخرین_آزاده
#ادامه_دارد.....
@bisimchi10