eitaa logo
بیسیم‌چی
5.2هزار دنبال‌کننده
24.1هزار عکس
11.6هزار ویدیو
124 فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. دریافت محتوا @Sanjari @a_a_hemati @koye_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ 💟برای یک زن که شوهرش در ۲۰ سالگی برود و در ۴۰ سالگی برگردد. تصورش هم خیلی سخت است. خانم می‌گوید : الان که حسین رفته و خیلی از آدم‌های دور و برم را مقایسه می‌کنم می‌بینم آن ، حسین را بزرگ کرد. ❣ 🔻این موضوع خیلی برای منیژه قابل پرستش است و حسین را در چشمش بزرگ می‌کند.🌱 .... @bicimchi1
❣ 💟 از خلبانان زبده نیروی هوایی ارتش چند روز پیش از شروع رسمی جنگ به اسارت دشمن درمی‌آید... و این اسارت ۱۸ سال به طول می‌انجامد.🌱 ..... @bicimchi1
❣ ⭕️حسین از روزهای اسارت می گوید : ساعت 8.5 ابوفرح دریچه را باز کرد و با لبخندی گفت: سلام علیکم! نگهبان کلید را آورد و ابوفرح داخل سلول شد و از من خواست حوله را روی سرم بکشم. در بین راه مشکلاتم را در ذهنم مرور می‌کردم که آن‌ها را با نماینده صلیب سرخ در میان بگذارم. ماشین‌ها جلو ساختمان ایستادند و من به همراه ابوفرح داخل ساختمان رفتیم. سرهنگ ثابت و مارک منتظر ما بودند... همه نشستیم و با هم چای خوردیم. سپس سرهنگ ثابت از ابوفرح خواست اتاق را ترک کند. مارک برایم توضیح داد که نامه را فردای همان روز به ایران فرستاده و حدود 10 روز است جواب آن رسیده ولی این عراقی‌ها هستند که ملاقات ما را به تأخیر می‌اندازند.‼️ ..... @bicimchi1
❣ دلم داشت از جا کنده می شد 💔 💟سپس او دو نامه و دو عکس به دست من داد. دلم داشت از جای خودش کنده می‌شد و صبرم به اتمام رسیده بود. اول عکس‌ها را نگاه کردم. عکس اول همسرم بود❤️ در کنار مرد جوانی که پسرم بود. نمی‌توانستم باور کنم این جوان همان پسر ۴ ماهه‌ای است که وقتی از او جدا شدم حتی نمی‌توانست درست بنشیند. خدایا چه لحظه شیرینی و چه لطف خوبی نصیب من کردی!💖 ..... @bicimchi1
عکس دوم پسرم به تنهایی بود. ماشاءالله چه پسری! قد بلند، رشید و خوش سیما! لحظه های شیرینی بود. باور نمی‌کردم این چنین رشد کرده باشد. قد خودم 181 سانتی‌متر است. در دوران اسارت هر وقت به پسرم فکر می‌کردم پیش خودم می‌گفتم امسال باید پسرم این قدر قد کشیده باشد و آن را روی دیوار سلول با دست نشان می‌دادم. سپس با خودم مقایسه می‌کردم. ..... @bicimchi1
به یاد سیزدهم فروردین سال 1358 افتادم که برای ماه عسل به قزوین، منزل یکی از دوستان رفته بودیم. آن روز به جاده قزوین- رشت رفتیم و من در کنار عکسی به یادگار گرفتم. عکس بسیار بود و من تا زمانی که در ایران بودم گاهگاهی سری به آلبوم می‌زدم و خاطره آن روز را برای خودم زنده می‌کردم. با مقایسه خودم و همسرم از نظر قد، متوجه شدم حدس من در مورد قد پسرم غلط بوده؛ او حتی از من هم بلندتر شده است. پشت عکس‌ها را خواندم، پسرم نوشته بود تقدیم به پدری که سال‌ها از او بی‌خبر بودم. این عکس را برای یادگاری و برای خوشحالی شما می‌فرستم و همیشه به یاد شما هستم. همسرم ١٨ کبوتر به یادبود سال‌های اسارتم تهیه کرده بود، تا آن را آزاد کنم. من سر آن پرنده سفید را بوسیدم و در آسمان ایران اسلامی به یاد رهایی خودم آزاد کردم. 🔹مردم تا جلوی پله‌های منزل، مرا روی دوش داشتند. مادرم جلوی پله ایستاده بود. دست و صورت او را بوسیدم و لحظاتی تن ضعیف او را در آغوش گرفتم. خستگی سال‌های اسارت از تنم درآمد. ..... @bisimchi10