eitaa logo
بیسیم‌چی
5.4هزار دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
14.4هزار ویدیو
135 فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. دریافت محتوا @Sanjari @a_a_hemati @koye_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ خاطره خیلی وقته هیچ خاطره ای در گروه درج نکرده ام، زمانی در گروه هر روز از شهدا میگفتم، نمیدانم چه خاکی بر سرم شده که فراموش کرده ام . 🌴 اوایل سال ۶۳ بود، آن زمان موبایل نبود، مشکلی داشتم که به پول نیاز داشتم، خیلی فکر کردم که چکار کنم، چکار نکنم، بالاخره تصمیم گرفتم به داداش رحمت بگم.... خجالت میکشم حضوری بگم، دست نوشته ای حاضر کردم و نیاز خود را بیان کردم، موتور را برداشتم و رفتم سنگر سردار 🎋 الحمدلله خودش نبود، نامه را دادم به عزیزی و سفارش کردم حتما حتما بدهید به خودِ برادر اوهانی. 🌹 بعد از نماز مغرب و عشا، دیدم رحمت با ماشین اومد و کمی صحبت کردیم و احوالپرسی، هیچ از یادداشت من حرفی نزدند. موقع رفتن، پاکتی دادند و سریع رفتند. 🌸 پاکت را باز کردم پنج هزار تومن پول بود، ( آنزمان ما دو هزار و هشتصد حقوق میگرفتیم ). داخل پاکت دست نوشته ای هم بود که داداش رحمتم نگاشته بود، چند جمله ی کوتاه. یادگاری برایتان عین جملات رحمت را می آورم: ✅ بسم الله سلام داداش اسماعیلم فدایتان شوم نمیدانم با چه زبانی از این لطف شما تشکر کنم که دست رحمت بیچاره را گرفتین، امروز شاد و خرامان هستم که هنوز در این دنیا کسی هست که دستم را بگیرد ، روز قیامت این لطف داداشم را به خدا عرضه خواهم کرد. مجددا تشکر میکنم التماس دعا رحمت 🌹 همین 🌸 شادی ارواح مقدس شهدا صلوات . بازمانده 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 @bicimchi1
بیسیم‌چی
رحمت الله اوهانی، رحمت خدا بود.....👆👇 @bicimchi1
‍ الهی به امید تو 🥀 قبل از عملیات کربلای ٤ بود که در موقعیت اوجاقلو شبی خلوت کرده بودیم یعنی چند روز قبل از شهادت این مرد خدا، رحمت الله اوهانی، رحمت خدا بود و ..... با این که نهج البلاغه را مطالعه کرده بودیم ولی باز شروع کرد از نامه ٥٣ مطالبی را با مصادیق بسیار دقیق بیان فرمودن... هاج و واج مونده بودم که رحمت چقدر نهج البلاغه را کاربردی می‌کند... فرمود: امان از دست خواص بی بصیرت... مولا علی علیه السلام چه ناله‌ها که از دست این خواص نمی‌کرد ... فرمود: اسماعیل! زمان مولا دیگه اسرائیل و آمریکا نبود ... هر چه کردند این خواص بی بصیرت کردند... به والله نه ترسی از آمریکا داریم نه اسرائیل بلکه ترس ما از خواص بی بصیرت دنیا پرست است که کمر اسلام را می‌شکنند......... و مولا در این عهد نامه به مالک می‌فرماید: ای مالک! امان از دست خواص بی بصیرت که: - پر خرج اند - هنگام سختی کمتر از همه یاری رسانند - بیش از همه از انصاف بیزارند - در خواسته هایشان اصرار می‌ورزند - هنگام بخشش از همه کم سپاس ترند - در رویدادهای بزرگ روزگار از همه بی صبرترند بعد مولا به مالک می‌فرماید: مایل باش به سوی توده‌ی مردم که اینها ستون دین هستند.... رحمت مصادیق زیادی از خواص عصر خودمان را بیان فرمودند که داخل همین قاعده هستند... فرمود: _اینها خودشان را آقا بالا سر مردم می‌دانند... _اینان انقلاب را ارث پدری خود می‌دانند ... _بسیجیان دریادل می‌جنگند و جان، نثار دین خدا می‌کنند و فرزندان اینها در نروژ و انگلیس با پول بیت المال به خوشگذرانی مشغول هستند ...... فرمود: به والله بعد از جنگ هم رزمندگان در گوشه کنار این مملکت به فراموشی سپرده می‌شوند و باز این خواص بی بصیرت گردن کلفت، خود را سهامدار انقلاب خواهند دانست ..... آن شب دل پر خونی از خواص داشت... و من امروز تفسیر حرف‌های شهید اوهانی را به وضوح می‌بینم... و شهدا چه بصیر بودند ... ✍بازمانده فرمانده محور عملیاتی لشکر مکانیزه ۳۱ عاشورا @bicimchi1
از شهدا یاد بگیریم ✒️ زندگانی این مرد بزرگ، چون سایر شهدا سراسر اخلاق و رفتار خداپسندانه بود . الگوی یک شیعه ی راستین بود . مرد میدان نبرد و تن اش می‌لرزید وقتی با محرومی مواجه می‌شد . رحمت، تکیه کلامش این بود: در خدمت بندگان الله بودن، بزرگترین عبادت است . ✒️ هر جا می‌رفتیم، اولین کارش شناسائی محرومان آن منطقه بود، عشایر و ... ، در تقلا و تلاش بود که مشکلات رفاهی آنان را مرتفع کند، اغراق نخواهد بود که عرض کنم شاید بیش از دو سوم حقوق خود را صرف این کار می‌کرد . روستازاده ای که عارف کامل بود، وقتی مشکل محرومان را حل می‌کرد، می‌گفت: عملیات فتح المبین بود با رمز یا مولا علی علیه السلام . رحمت الله اوهانی در عملیات کربلای چهار به دیدار یار شتافت . سلام بر تمامی شهدا, دراین روزهای عزا . التماس دعا بازمانده ۳۱عاشورا @bicimchi1
بیسیم‌چی
تا منقلب نشدی وارد حرم نشو.....👆👇 @bicimchi1
‍ ✅ داستان کوتاه ✒️ روزی از روزهای خدا، با سردار شهید رحمت الله اوهانی عازم مشهد مقدس شده بودیم، زمان جنگ هر زمانی عازم مشهد می‌شدیم در حسینیه ها و مساجد می‌ماندیم از هتل و چند ستاره خبری نبود... وقتی رسیدیم مشهد، رفتیم پایگاه مقاومتی که مستقر در مسجدی بود، سید نامی منتظر رحمت بود... خیلی اصرار کرد که بریم خونه، ولی رحمت قبول نکرد. خلاصه وسایل رو گذاشتیم پایگاه و راهی حرم شدیم.... پیاده که می‌رفتیم سمت حرم، رحمت تا حرم این ذکر شریف «یا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِكْشِفْ كَرْبى بِحَقِ اَخْیكَ الْحُسَیْنِ» را زمزمه می‌کرد و هیچ سخن نمی‌گفت.... 🌹 وقتی رسیدیم حرم، ایستادیم و اذن دخول رو خوندیم، اذن دخول تمام شد، ولی رحمت باز ایستاده بودند، سه مرتبه اذن دخول رو خواندند... بعد برگشت برام فرمود: بر می‌گردیم پایگاه .... تعجب کردم، عرض کردم داداش نمیریم حرم؟ فرمودند نه ... هیچ نپرسیدم، راهی پایگاه شدیم و رسیدیم پایگاه، مشغول نماز مستحبی شدند و کمی قرآن و یه زیارت امین الله هم خواندند . سپس کمی استراحت کردند، دوباره فرمودند حاضر شو بریم حرم .... ✒️ باز راهی حرم شدیم، باز تو راه همان ذکر رو زمزمه می‌کردند، رسیدیم ورودی حرم و باز اذن دخول ..... اما رحمت چون ابر بهاران می‌گریست و قطرات اشک از گونه هاش سرازیر بود ... بعد از اذن دخول، با خوشحالی فرمودند: بریم زیارت آقا ... خلاصه رفتیم داخل حرم و مشغول زیارت و نماز زیارت، چند نماز دو رکعتی هم خواندند و برگشتیم پایگاه ... عرض کردم: داداش! دفعه ی اول چرا نرفتیم برای زیارت و برگشتیم ؟ فرمودند: اجازه ندادند .... عرض کردم:متوجه نشدم! فرمود: اسماعیل جان! هر موقع اومدی حرم و اذن دخول رو خوندی و منقلب شدی و اشک هات سرازیر شد، یعنی قبولت کردن تا منقلب نشدی و .... وارد حرم نشو .... السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه آلاف تحیة و الثناء ✍بازمانده ۳۱عاشورا @bicimchi1
بیسیم‌چی
سردار شهید رحمت‌الله اوهانی و ایام فاطمیه 👆👇 @bicimchi1
‍ سردار و ایام فاطمیه ✒️ روز جمعه بود، بعد از دعای ندبه، پیام فرستاده بود که قبل از نماز ظهر بیا ببینمت .... کارهامو ردیف کردم و قبل از نماز خدمتشان رسیدم ... چند دقیقه ای برای اذان ظهر مانده بود, با هم رفتیم نماز جماعت.... بعد از نماز، فرمودند: نفری یه پرس غذا برداریم و بریم نخلستان هم باهم نهار بخوریم و هم کمی صحبت کنیم . از مقر که جدا شدیم، صلوات خاصه حضرت زهرای مرضیه را زمزمه می‌کرد. رسیدم کنار نهر کوچکی فرمودند: همین جا خوب است زیاد دور نشویم .... بازم همون ذکر بر لبانشان جاری بود همراه با اشک ..... نفهمیدم نهار را چطور خوردیم، چون یه ریز اشک چشمانش جاری بود .... یهو عرض کردم داداش چی شده؟! هنوز یه ماه به ایام فاطمیه مونده ... فدای اشکات بشم چیزی شده؟ یه نگاه عجیبی کردند و خیلی حزین فرمودند: « گریه بر مادر پهلو شکسته را خیلی دوست دارم، ایام فاطمیه برام خیلی با ارزش است، ای کاش تمامی روزهای سال را به نام حضرت مادر نام می نهادند ... شاید امسال فاطمیه نباشم، ولی سال گذشته ایام فاطمیه، به ............ قول داده بودم که باز خدمتشان برسم، از دیشب خیلی داغونم که چرا برایشان قول دادم .....» حرفشون رو قطع کردم و گفتم: رحمت جان! این که ناراحتی نداره، ان شاءالله که خودت این ایامو درک می‌کنی، اگه نباشی و برسی خدمت حضرت مادر، نگرانی نداره، آدرس بده من به نیابت خدمتشان میرسم ..... تا اینو گفتم خوشحال شد ... فرمود: قولِ قول ؟ عرض کردم: قول مردانه کمی آرام گرفت و فرمود: آدرس را می‌نویسم شب برات می‌آورم .... گفتم: اگر زنده بودم، به روی چشششم ..... لبخندی زد و فرمود: خواهی بود ... برگشتیم اجاقلو و تو راه باز صلوات خاصه حضرت مادر را زمزمه می‌کرد ... 🌹 یک هفته بعد، حضرت مادر آمده بود پیشوازش تا با خود ببرد خیمه سالار شهیدان .... رحمت یک ماه قبل از ایام فاطمیه آسمانی شد قول اش را عمل کردم ... هر آنچه بود عملی شد .... اما در میان آن خانواده ی عشایر، دختری بود که بیشتر از همه برای شهادت رحمت گریه می‌کرد .. و چندین بار با گریه و زاری می‌گفت: بدون عمو رحمت، مگر می‌شود زندگی کرد ..... 🏴 آری سردار اوهانی، به خاطر حضرت مادر، خیلی اعمال انجام می‌داد و می‌گفت: بگذار نام حضرت مادر بر زبانها جاری شود . ✍بازمانده ؛ یادگار سنگرهای فاطمی ۳۱عاشورا @bicimchi1
سال ۶۲ بود که در محضرشان مشرف شدیم محضر آقاجانمام حضرت علی بن موسی الرضا آلاف تحیة و الثناء... وارد شدیم و جلوی تابلوی اذن دخول ایستادیم، با هم اذن دخول را خواندیم و در کمال ناباوری برگشتند و نرفتند داخل... توی راه که برمی گشتیم مسجد، ( بله اون زمان هتل و ... نمی ماندیم بلکه در مساجد و پایگاه ها اسکان می یافتیم ) گفتم: آقا رحمت چرا نرفتیم داخل حرم؟! فرمود: عرض می کنم و تمام... شب، قبل از نماز باز دوباره راهی حرم شدیم و خواندن اذن دخول و دوباره برگشتند، ولی خیلی گرفته بودند . کم کم عصبانی می‌شدم دیگه سؤال نکردم صبح حدود ساعت دو و نیم راهی حرم شدیم، ولی یا صاحب الزمان(عج)، وقتی اذن دخول را می‌خواندند_که شاید نیم ساعت طول کشید_ شانه هایش از شدت گریه به لرزش در آمده بود مثل ابر بهاری می‌بارید. رفتیم داخل حرم و زیارت و مناجات و نماز و امین الله و .... حدود ساعت هشت صبح از حرم خارج شدیم, به صرف صبحانه ( املت ) میهمانم کرد و خیلی هم خوشحال بود بعد از صبحانه عرض کردم دفعه سوم چرا داخل شدیم و دفعات قبل نه؟ 🌷 لبخندی زد و فرمود: گریه از ته دل به هنگام خوندن اذن دخول، یعنی اجازه صادر شد؛ میتونیم وارد بشیم ...... یاد باد آن روزگاران یاد باد! ✍ بازمانده https://eitaa.com/joinchat/1460404504C51a920d9b8 https://eitaa.com/bisimchi10