ChaartaarChaartaar - Aseman Ham Zamin Mikhorad (128).mp3
زمان:
حجم:
3.9M
من هر چه ام با تو زیبا ترم...
- بپر...
+ اگه سقوط کنم چی؟
- اگه پرواز کنی چی؟
+ ولی اگه بیفتم؟
- من می گیرمت..
- دکتر جون، میشه یه چیزی بدی این علائم و دردم کمتر بشه؟
لبخند زدم و سرمو به نشونه مثبت تکون دادم و گفتم: حالا که خودتون می خواین، براتون مسکن می نویسم اما ترجیحا استفاده نکنید ازشون. این دارو های مسکن به خاطر این که سیستم ایمنی بدن رو ضعیف می کنن، باعث کند شدن روند بهبودتون میشن. پس اگه می تونید تحمل کنید، من مصرف اینا رو بهتون توصیه نمی کنم.
کارم یه کم بعد تموم شد و آخرین بیمار هم از اتاق خارج شد.
باید پرونده ها رو مرتب می کردم و بعد می تونستم برم و شیفتم رو تحویل بدم.
بعد مرتب کردن پرونده ها، به سمت اتاق استراحت حرکت کردم و توی اتاق پشت یکی از میز ها نشستم و به لیوان چاییم که بخار ازش بلند می شد نگاه می کردم.
خونه نرفته بودم چون یه ساعت بعد توی بیمارستان یه سمینار برگزار می شد و باید اون جا حاضر می شدم و الان برای استراحت یه ساعت وقت داشتم.
همینطور که لیوان چایی رو توی دستام گرفته بودم و منتظر خنک شدنش بودم، توی ذهنم یه سری سوال جرقه می زد.
به اون بیمارم که مسکن می خواست تا دردش کمتر بشه فکر کردم و از خودم پرسیدم:
چرا آدما همیشه به کمرنگ شدن موقت درد ها راضی می شن و دنبال بهبود واقعیشون نیستن؟
این از اون سوال های بی جواب بود؟
مطمئن نبودم.
شاید آدما می خواستن که درداشون درمان بشه اما راه حلش رو پیدا نمی کردن و به چیزای موقتی هم دل خوش می کردن.
شایدم راه رسیدن به درمان طولانی بود و آدما خسته می شدن.
نمی دونم.
ذهنم جوابشون رو نمی دونست!
آدما همین که یه شونه پیدا می کردن که بتونن سرشون رو روش بزارن و یه گوش که حرفاشون رو بشنوه، راضی می شدن و شاید با خودشون فکر می کردن دیگه چیزی از دنیا نمی خوان.
اونا این طوری به یه درمان موقت، به یه مسکن، راضی می شدن و درمان حقیقی رو حتی یادشون می رفت و حتی اگه اون درمان واقعی، کسی که راه حل رو می دونست، خودش جلو می اومد تا دستشون رو بگیره، تا بهشون کمک کنه، پسش می زدن و بهش توجهی نمی کردن.
دوباره با خودم فکر کردم قرار نیست راهی پیدا بشه که هم دردا کم بشن و هم درمان اتفاق بیفته؟ یه درمان بدون درد؟
ذهنم رو از این سوال ها که جوابشون رو نمی دونستم، خالی کردم و چاییم رو که حالا خنک شده بود رو سر کشیدم و سرمو روی میز گذاشتم تا زمان باقی مونده تا سمینار رو استراحت کنم..
Marjan FarsadMarjan Farsad - Dishab.mp3
زمان:
حجم:
6.7M
میاد صدات از خاطره هامون...
#ناشناخته
میشه دو نفر بفرستید اینطرف ؟✨ @Green_soul
#ناشناخته
شما و ممبرزتان به این چنل دعوت شدید
@haminjoryy
#ناشناخته
بیا بنشین، نفسی تازه کن، چای را سر بکشیم و غم هایمان حل شوند. @ghamgosaar
احتمالا پاسخگو:
قدم زدن به سمت قلمرو هاتون..
#ناشناخته
https://eitaa.com/blue_side/106 من واقعاً 🖐🏻
احتمالا پاسخگو:
بخوام یکم شبیه آدمای منطقی رفتار کنم باید بگم مگه چقدر من رو می شناسی که نسبت بهش اطمینان داری؟
ولی بیخیال منطقی بودن.
تو خیلی دوست داشتنی هستی عزیزکم.💫