❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
🥀رمان :#گاندو.3🥀
🥀پارت :#پنجاه_چهار🥀
جیسون: تمام هتل ها کشتم ولی غیب شده مجبورم برم خونه
پشت در هر چی بوق زدم کسی در باز نکرد سریع زنگ هاشم زدم
کدوم گوری هستی چرا در باز نمیکنی
...
کی رفتین
....
آدرس بده
......
الان میام😒
_________
عبدی: رفتم پشت در اتاق عمل تا رسیدم در باز شد و رسول روی تخت اومد بیرون پشت سرش دکتر اومد
دکتر چطوره ؟
دکتر: خوبه خداروشکر عمل موفق بود
عبدی : خداروشکر
____
دکتر اسدی (دکتر محمد): محمد چکاب کامل کردم حالش کاملا خوب بود ولی باور نمیشه کاملا معجزه هست این جور بیمار ها حداقل یک سال نمیتونن تکون بخورن ولی این به این زودی خوب شد 😳
پرستار ایشون بعد از اینکه بهوش بیاد مرخص هست
پرستار: بله چشم
____
عطیه : من میرم بیمارستان پیش محمد
مریم : سلامش هم برسون
عطیه: چشم
_
لیلا فلاح ( جاسوس ): کارن .نمیخوای یک سر به آلن بزنی
کارن جودی(جاسوس): ۱۰۰ بار گفتم الن نه و عمو
لیلا: باشه بابا اصلا دایی نمیخوای یک سر بهش بزنی چند وقته ازش خبری نیست
کارن: گفته خودش خبر میده برای عملیات
لیلا: خداکنه
راستی مسعود کی میرسه ؟
کارن : فردا از استامبول میاد
لیلا: با مهمون دیگه
کارن : اره
______
عطیه : رفتم توی اتاق محمد که بیدار شد
سلام محمد خواب بودی
محمد: به سختی جواب دادم نه
عطیه : پس چرا ........
با ورود پرستار نشد حرفم بزنم
پرستار : سلام
حالتون خوبه
محمد: هی بد نیستم
پرستار: شما مرخص شدید
محمد: با شنیدن حرفش سریع سر جام نشستم جدی من مرخص
پرستار : بله😅
محمد: خداروشکر تموم شد بلاخره😍
عبدی: پشت در اتاق رسول وایسادم بیهوش بود تصمیم گرفتم برم پیش محمد
وارد اتاق شدم که عطیه خانوم و پرستار هم بودن
چخبره ؟
محمد: مرخص شدم
عبدی: جدی
محمد: اره
عبدی: خداروشکر
____
عطیه : محمد و رئیس ش تنها گذاشتم و زنگ عزیززدم
عزیز یک خبر خوش
عزیز: چی شده مادر
عطیه : محمد مرخص شد
عزیز: خداروشکر 😍😍😍😍
الان کجاست ...
________
#سایت
علی : داوود این فرشید چشه همش تو خودشه
داوود: آقای عبدی بهش گفته اگه محمد قبولت نکنه دیگه عضو ما نیست
علی : ای وای ☹️
آقا محمد چطوره
داوود: هی خبر ندارم
من برم یک سر به همایون بزنم ...
علی : برو
پ.ن: محمد مرخص شد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫
زیادمون کنید 🥀
نویسنده: هستی 🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بس رفتم بیمارستان خودمم خسته شدم برای همین محمد مرخص میشه😁
https://harfeto.timefriend.net/16507138202051
♥️"وحید رهبانی"♥️
بس رفتم بیمارستان خودمم خسته شدم برای همین محمد مرخص میشه😁 https://harfeto.timefriend.net/1650713820
امروز چون سرم خیلی درد میکنه پارت نداریم
سلاااااااااام🖐🖐😍
من اومدم #هستی
الان هم میخوام برم رمان تایپ کنم 😂
فعلا خدانگهدار 🖐😂
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
🥀رمان:#گاندو3🥀
🥀پارت:#پنجاه_پنج🥀
#خونهی_محمد
محمد: به نرده ی طبقه ی بالا تکه دادم اخیششششششش بلاخره تموم شد
عطیه : هیچی تموم نشده من از رئیس شما اجازه گرفتم تا ۱ ماه باید خونه باشی
محمد: 😳😳😳😳😳
کی من تا ۱ ماه
عطیه : بله
عزیز: حرف هم نزن که امکان نداره نظرما عوض بشه
محمد: من یک ماه تو خونه میمیرم 😳☹️
عطیه : یعنی نمیمونی؟
محمد: اصلا
عطیه، عزیز:😒☹️😐😐😐
محمد: الان شما ناراحت شدین
عزیز: نمیمونی دیگه ما هم دیگه با شما هیچ صحبتی نداریم
محمد: چی😳😳😳
باش میمونم ولی یک ماه نه چند هفته فقط😒
عطیه : اونم خوبه
عزیز: خب اول باید غذایی قویی بخوری
محمد: یا خدا معلوم نیست میخوایید با من چه کنین
عزیز: عطیه مراقب باش فرار نکنه😂
من برم یک چی درست کنم
محمد: آخه
عطیه : هیس🤫
آخه تو پدر شدی ولی هنوز لجبازی
محمد: هی 😕
این قدر نگو لجباز بچه فکر میکنه واقعا لجباز هستم
عطیه : هستی خوب
محمد:🤔🤭
_________
#بیمارستان_مریم
مجید: مریم چطوری
مریم : عاااااااالی
مجید: 😳😳
مریم : محمد خوب شده میخوای بد باشم
مجید: فدای دل مهربونت بشم❤️
مریم: ❤️خدانکنه
مجید جان
مجید: جانم
مریم: با دکتر صحبت کن اگه میشه زود تر مرخص بشم آخه دلم برای داداش تنگه
مجید: آخه
مریم: لطفا
مجید: چشم ،سعی میکنم
مریم: راستی بچه ها کجا هستن
مجید: بردم خونه ی مامانم یک چند روز
مریم : خداروشکر خیالم راحت شد
______
محمد: عطیه
عطیه: جانم
محمد: بی بلا گلم
مریم چطوره
عطیه : خوبه
محمد: کی میاد خونه
عطیه: زنگ میزنم میپرسم
محمد: ممنون ❤️😍
عطیه : قابل نداشت❤️😘
پ.ن: پارت خانوادگی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫
زیادمون کنید 🥀
نویسنده: هستی 🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ