eitaa logo
♥️"وحید رهبانی"♥️
258 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
69 فایل
﴾﷽﴿ بزرگترین کانال 👈وحید رهبانی👉 در ایتا😍 اولین کانال رسمی آقا وحید 😎😍 اگه واقعا طرفدار آقا وحید و بچه های گاندو هستی از کانالشون حمایت کن❤ 💗بنشین جانا که حاله خوشی آمدی یارا💗 🌹☁عاشق کشی.. 🌹☁دیوانه کردن.. کانال ما باشما جون میگیره👊❣👊
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ 🥀 رمان :.3🥀 🥀پارت : 🥀 فرشید: از اتاق کنترل داشتیم با کامپیوتر ها حرف های آقای شهیدی گوش میکردم (همون میزی که می‌شد اتاق بازجویی چک کرد ) از وقتی گفتن اگه محمد قبول نکنه ...... به دیوار تکه دادم و سرم زدم به دیوار چشمام بستم تا کمی آروم بشم 😔 ______ پرستار : دکتر تمام آزمایش ها چک شد فقط یک مشکلی داره دکتر: چی پرستار: بفرمایید خودتون چک کنید . راستی اون آزمایش برای آقای سلطانی نبود دکتر: خوبه ☹️ ________ مجید: دیوونه شدم نمیدونستم باید چه کنم بچه که سالم بود فقط نمیدونم چرا مریم بهوش نیومد آخه اگه اتفاقی بافته من .............😔 مجید: دکتر از مطب اومد بیرون (منظورم اتاق خودش هست ) ببخشید خانم دکتر چرا همسر من بهوش نمیاد دکتر : بهوش میاد البته طول میکشه حداقل ۲۴ ساعت طبیعی هست 😊 مجید: خداروشکر ________ الن : هاشمممم . های هاااااشم مگه کردی هاشم : بله آقا الن: زنگ بزن جیسون چرا نیومد هاشم: چشم آقا الو سلام آقا آقا میگن چرا نیومدید .، بله چشم. ،‌ . بای آقا گفتن تا آخر وقت میرسن الن : خوبه بور دوربین ها چک کن هاشم : چشم هاشم: آقا آقا بیاید یک چیز مشکوک پیدا کردم😳😳 پ.ن :........ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ 🥀رمان:🥀 🥀پارت:🥀 محمد: به نرده ی طبقه ی بالا تکه دادم اخیششششششش بلاخره تموم شد عطیه : هیچی تموم نشده من از رئیس شما اجازه گرفتم تا ۱ ماه باید خونه باشی محمد: 😳😳😳😳😳 کی من تا ۱ ماه عطیه : بله عزیز: حرف هم نزن که امکان نداره نظرما عوض بشه محمد: من یک ماه تو خونه میمیرم 😳☹️ عطیه : یعنی نمیمونی؟ محمد: اصلا عطیه، عزیز:😒☹️😐😐😐 محمد: الان شما ناراحت شدین عزیز: نمیمونی دیگه ما هم دیگه با شما هیچ صحبتی نداریم محمد: چی😳😳😳 باش میمونم ولی یک ماه نه چند هفته فقط😒 عطیه : اونم خوبه عزیز: خب اول باید غذایی قویی بخوری محمد: یا خدا معلوم نیست میخوایید با من چه کنین عزیز: عطیه مراقب باش فرار نکنه😂 من برم یک چی درست کنم محمد: آخه عطیه : هیس🤫 آخه تو پدر شدی ولی هنوز لجبازی محمد: هی 😕 این قدر نگو لجباز بچه فکر میکنه واقعا لجباز هستم عطیه : هستی خوب محمد:🤔🤭 _________ مجید: مریم چطوری مریم : عاااااااالی مجید: 😳😳 مریم : محمد خوب شده میخوای بد باشم مجید: فدای دل مهربونت بشم❤️ مریم: ❤️خدانکنه مجید جان مجید: جانم مریم: با دکتر صحبت کن اگه میشه زود تر مرخص بشم آخه دلم برای داداش تنگه مجید: آخه مریم: لطفا مجید: چشم ،سعی میکنم مریم: راستی بچه ها کجا هستن مجید: بردم خونه ی مامانم یک چند روز مریم : خداروشکر خیالم راحت شد ______ محمد: عطیه عطیه: جانم محمد: بی بلا گلم مریم چطوره عطیه : خوبه محمد: کی میاد خونه عطیه: زنگ میزنم میپرسم محمد: ممنون ❤️😍 عطیه : قابل نداشت❤️😘 پ.ن: پارت خانوادگی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ