❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
🥀 رمان :#گاندو.3🥀
🥀پارت :#پنجاه 🥀
فرشید: از اتاق کنترل داشتیم با کامپیوتر ها حرف های آقای شهیدی گوش میکردم
(همون میزی که میشد اتاق بازجویی چک کرد )
از وقتی گفتن اگه محمد قبول نکنه ......
به دیوار تکه دادم و سرم زدم به دیوار چشمام بستم تا کمی آروم بشم 😔
______
#بیمارستان
پرستار : دکتر تمام آزمایش ها چک شد فقط یک مشکلی داره
دکتر: چی
پرستار: بفرمایید خودتون چک کنید .
راستی اون آزمایش برای آقای سلطانی نبود
دکتر: خوبه ☹️
________
#بیمارستان_مریم
مجید: دیوونه شدم نمیدونستم باید چه کنم بچه که سالم بود فقط نمیدونم چرا مریم بهوش نیومد آخه
اگه اتفاقی بافته من .............😔
مجید: دکتر از مطب اومد بیرون
(منظورم اتاق خودش هست )
ببخشید خانم دکتر چرا همسر من بهوش نمیاد
دکتر : بهوش میاد البته طول میکشه حداقل ۲۴ ساعت طبیعی هست 😊
مجید: خداروشکر
________
الن : هاشمممم .
های هاااااشم مگه کردی
هاشم : بله آقا
الن: زنگ بزن جیسون چرا نیومد
هاشم: چشم آقا
الو سلام آقا
آقا میگن چرا نیومدید
.،
بله چشم.
، . بای
آقا گفتن تا آخر وقت میرسن
الن : خوبه بور دوربین ها چک کن
هاشم : چشم
هاشم: آقا آقا بیاید یک چیز مشکوک پیدا کردم😳😳
پ.ن :........
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫
زیادمون کنید 🥀
نویسنده: هستی 🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
🥀رمان:#گاندو3🥀
🥀پارت:#پنجاه_پنج🥀
#خونهی_محمد
محمد: به نرده ی طبقه ی بالا تکه دادم اخیششششششش بلاخره تموم شد
عطیه : هیچی تموم نشده من از رئیس شما اجازه گرفتم تا ۱ ماه باید خونه باشی
محمد: 😳😳😳😳😳
کی من تا ۱ ماه
عطیه : بله
عزیز: حرف هم نزن که امکان نداره نظرما عوض بشه
محمد: من یک ماه تو خونه میمیرم 😳☹️
عطیه : یعنی نمیمونی؟
محمد: اصلا
عطیه، عزیز:😒☹️😐😐😐
محمد: الان شما ناراحت شدین
عزیز: نمیمونی دیگه ما هم دیگه با شما هیچ صحبتی نداریم
محمد: چی😳😳😳
باش میمونم ولی یک ماه نه چند هفته فقط😒
عطیه : اونم خوبه
عزیز: خب اول باید غذایی قویی بخوری
محمد: یا خدا معلوم نیست میخوایید با من چه کنین
عزیز: عطیه مراقب باش فرار نکنه😂
من برم یک چی درست کنم
محمد: آخه
عطیه : هیس🤫
آخه تو پدر شدی ولی هنوز لجبازی
محمد: هی 😕
این قدر نگو لجباز بچه فکر میکنه واقعا لجباز هستم
عطیه : هستی خوب
محمد:🤔🤭
_________
#بیمارستان_مریم
مجید: مریم چطوری
مریم : عاااااااالی
مجید: 😳😳
مریم : محمد خوب شده میخوای بد باشم
مجید: فدای دل مهربونت بشم❤️
مریم: ❤️خدانکنه
مجید جان
مجید: جانم
مریم: با دکتر صحبت کن اگه میشه زود تر مرخص بشم آخه دلم برای داداش تنگه
مجید: آخه
مریم: لطفا
مجید: چشم ،سعی میکنم
مریم: راستی بچه ها کجا هستن
مجید: بردم خونه ی مامانم یک چند روز
مریم : خداروشکر خیالم راحت شد
______
محمد: عطیه
عطیه: جانم
محمد: بی بلا گلم
مریم چطوره
عطیه : خوبه
محمد: کی میاد خونه
عطیه: زنگ میزنم میپرسم
محمد: ممنون ❤️😍
عطیه : قابل نداشت❤️😘
پ.ن: پارت خانوادگی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫
زیادمون کنید 🥀
نویسنده: هستی 🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ