❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
🥀رمان :#گاندو3🥀
🥀پارت :#نود_پنج🥀
مریم : مجید آماده شو بریم بیمارستان من تاقت ندارم
مجید : با بچه ها
مریم : نه بچه ها بزار خونه 😐
مجید: شما آماده شو تا بریم
________
مریم : رفتم بیمارستان عطیه همون اول دیدم دویدم سمتش عطیه چی شده
عطیه : انگار فقط یکی میخواستم تا بریم توی بغلش و آروم بشم رفتم توی بغلش : بدبخت شدیم مریم😭😭😭
مریم : چی شده 😳
عطیه : م......محمد
مریم : محمد چی 😳😳
عطیه : محمد رفت😭😭😭😭
محمد تنهامون گذاشت 😭😭
محمد شهید شد 😭😭😭
مریم: تنم لرزید به دیوار تکیه دادم امکان تداره😢😭😭😭
یعنی م....محمد دیگه نیست
عطیه : نیست ...نیست ...نیست 😭😭😭😭😭
مریم : دنیا دور سرم میچرخید 😭یعنی بی محمد من میتونم دیگه زندگی کنم 😭💔
عطیه : مریم گریه میکرد یهو محمد آوردن بیرون یک پارچه ی سفید روش بود 😭💔
عبدی : میشه یک لحظه ببینمش
دکتر : نه امکان نداره
مریم : لطفا بزارید 😭
دکتر : زود فقط
عطیه : پارچه از روی صورت محمد کنار رفت رنگش شده بود انگار گچ سفید سفید بود 😭
با دیدنش انگار یک چیزی تو وجودم بی تاب شد تمام تنم لرزید 😭😭😭💔
بچه لگد میزد انگار اونم فهمید دیگه محمد نیست 😭💔
به چشمای بسته اش نگاه کردم و تمام دنیا برام سیاه شد 😭💔(سیاهی مطلق )
مریم : عطیه یهو قش کرد و خداروشکر توی بغل من بود پرستارررر😭
______
4 دقیقه بعد
مریم : دکتر چطوره ؟
دکتر: سریع باید بره اتاق عمل حالش خیلی بد هست ممکنه بچه بمیره
مریم : لطفا کاری کنید هر دو سالم باشن😭تروخداااا😭😭😭😭😭😭💔
دکتر : ما سعی میکنیم
_____
مریم: عطیه سریع بردن اتاق عمل چند تادکتر هم رفتن داخل 1 ساعت شده بود که مجید اومد
مجید : مریم عزیز دنبال عطیه میگرده
مریم : تو همین جا باش تا بیام
مجید: باش
_
مریم : جانم عزیز
عزیز : عطیه خوبه
مریم : بله قراره نوی قشنگت دنیابیاد
عزیز: الان😳
مریم: اره دیگه وقتشه
عزیز: الان عطیه کجاست
مریم : اتاق عمل
عزیز: بریم
مریم : کجا
عزیز: تاقت ندارم میخوام ببینم یادگاری های محمد سالم هستن . از روی تخت بلند شدم و با کمک مریم رفتیم جلویی در اتاق عمل
عزیز: مریم به پدر مادر عطیه گفتی ؟
مریم : نه
عزیز: خبر بده ولی چیزی از مح...محمد نگو😭💔
مریم : چشم😔😭
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫
زیادمون کنید 🥀
نویسنده: هستی 🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امروز یک پارت داریم چون دیروز خونه نبودم نشد تایپ کنم😁🤦♀
https://harfeto.timefriend.net/16557062152655
♥️"وحید رهبانی"♥️
امروز یک پارت داریم چون دیروز خونه نبودم نشد تایپ کنم😁🤦♀ https://harfeto.timefriend.net/1655706215
یک نفر حرف قشنگی زد شما فکر کنید توی گاندو ۳ هم شهید شده باشه البته خدانکنه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
🥀رمان :#گاندو3🥀
🥀پارت :#نود_ششم🥀
ستاره : با دستور آقای عبدی منو بردن بیمارستان
داوود: آقا ستاره خانم اومد
ستاره: بگو بیاد
داوود : چشم
_
ستاره :بله آقا
عبدی : به اتاق رسول اشاره کردم
ببین تو داشتی با همچنین آدمایی کار میکردی که به رسول و محمد رحم نداشتن
ستاره :😔😔😔😔😔
آقا میشه آقا محمد ببینم لطفا 🙏
عبدی : دیگه هیچ کس نمیتونه محمد ببینه 😔☺️
ستاره : چرا اقا😐تروخدا فقط یک بار😭
عبدی : نمیشه محمد نیست
ستاره: آقا ولی خودم شنیدم که آقا محمد هم زخمی شده 😭💔خاهش میکنم فقط یک لحظه
عبدی : (با صدای بلند تر گفتم ) محمد شهید شد دیگه نیست 😭💔
ستاره : شوخی میکنید دیگه آقا محمد زنده هست
عبدی :من چرا باید سر جون عزیز ترین مامورم که جایی پسرم بود شوخی کنم😡کاملا جدی هستم محمد شهید شده😭
ستاره :یعنی الان اینجا نیست
عبدی : سرد خونه هست💔
ستاه: پس میشه دیدش تروخدا فقط یک لحظه 😭😭💔
خواهش میکنم التماس میکنم فقط یک لحظه 😭😭😭😭💔
تروخداااااا😭😭💔
عبدی : بیا بریم سرد خونه شاید اجازه دادن
ستاره: چشم🤩
__________
(مریم زنگ میزنه مادر عطیه بیاد بیمارستان )
زهرا(مادر عطیه ) : سلام عزیز سلام بچه ها عطیه خوبه
عزیز: سلام زهرا خانم خوبه اتاق عمله
زهرا: خداروشکر محمد کجاست
مریم : محمد هم همین اطرافه😬
زهرا : خیلیم خوب ☺️
________
مریم: بلاخره دکتر بیرون اومد
زهرا : حالش چطوره
دکتر : خداروشکر هردو سالم هستند ☺️😍
عزیز : خدایا شکرت🙏😭(توی دلش میگه ) : شکرت که یادگاری محمد ازم نگرفتی
مریم : عطیه بیهوش بود بردن توی یک اتاق تا بهوش بیاد
____________
ستاره : رفتیم سرد خونه کلی اصرار کردیم که بزارن ببینمش
مسؤل سردخونه : فقط زود اجازه ندارم بزارم کسی مرده ببینه
ستاره: چشم😢
ستاره : یک دریچه بود باز کردن یک تخت کشیدن بیرون
یک کاور مشکی باز کردن یک کاور سفید شفاف بود
ستاره : میشه ببینمش ؟
مسول: بله میشه .....صبر کنید ببینم 😳
خدایا چی شده😳😳😳
برید بیرون لطفا بگید مسؤل و دکتر این بخش هم بیان
عبدی : چی شده
مسؤل: برید فقط 😬
عبدی :چشم 😢
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫
زیادمون کنید 🥀
نویسنده: هستی 🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این ناشناس پارت قبل هست ولی همینجا نظر بدید برای این پارت 😂
https://harfeto.timefriend.net/16557062152655
♥️"وحید رهبانی"♥️
خب محمد زنده شد 😂
😂چاره ای دیگه نداشتم نمیزارید آدم هر کاری میخواد بکنه 😐
♥️"وحید رهبانی"♥️
این ناشناس پارت قبل هست ولی همینجا نظر بدید برای این پارت 😂 https://harfeto.timefriend.net/16557062
اها راستی یک اسم خیلی قشنگ برای پسرش بگید
♥️"وحید رهبانی"♥️
اها راستی یک اسم خیلی قشنگ برای پسرش بگید
من به نظرم علی خوبه
♥️"وحید رهبانی"♥️
😂
من دوست داشتم محمد شهید کنم بعد چند سال بگذره یهو پسرش بره جای اون توی سایت و اینا 😂
♥️"وحید رهبانی"♥️
من دوست داشتم محمد شهید کنم بعد چند سال بگذره یهو پسرش بره جای اون توی سایت و اینا 😂
و یه بار توی رول چهارم این کارو کردم 😂