eitaa logo
♥️"وحید رهبانی"♥️
263 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
69 فایل
﴾﷽﴿ بزرگترین کانال 👈وحید رهبانی👉 در ایتا😍 اولین کانال رسمی آقا وحید 😎😍 اگه واقعا طرفدار آقا وحید و بچه های گاندو هستی از کانالشون حمایت کن❤ 💗بنشین جانا که حاله خوشی آمدی یارا💗 🌹☁عاشق کشی.. 🌹☁دیوانه کردن.. کانال ما باشما جون میگیره👊❣👊
مشاهده در ایتا
دانلود
1 شوخی نکن بابا برای یک رمان اه میکشی 😂 2 شیطونه میگه همینجا پارت ها تموم کنم شما بمونید و یک سرانجام نامعلوم 3 آخی اشکال نداره تو فکرش نرو 4 گلم من 8 صبح خوابم😂تو خواب خواستی میفرسم 5 بیا بکش اگه راست میگی چرا تهدید میکنی فقط 😂 6 خودت بزن شماره به منم بده😂😂😂😂 7ارههههههههه 8خدا داند
1 چه عجب یکی طرفداری کرد😂❤️ 2 اونو نمیشه بکشم 3 😂😂😂قانع باش دیکه 4 جدی میگی 5 زیاد میشه 6 یعنی رمان با یک سرانجام نامعلوم برای عطیه تموم کنم 7 این جور باور کردنی نیست 8الهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ 🥀رمان :🥀 🥀پارت :🥀 مریم : مجید آماده شو بریم بیمارستان من تاقت ندارم مجید : با بچه ها مریم : نه بچه ها بزار خونه 😐 مجید: شما آماده شو تا بریم ________ مریم : رفتم بیمارستان عطیه همون اول دیدم دویدم سمتش عطیه چی شده عطیه : انگار فقط یکی میخواستم تا بریم توی بغلش و آروم بشم رفتم توی بغلش : بدبخت شدیم مریم😭😭😭 مریم : چی شده 😳 عطیه : م......محمد مریم : محمد چی 😳😳 عطیه : محمد رفت😭😭😭😭 محمد تنهامون گذاشت 😭😭 محمد شهید شد 😭😭😭 مریم: تنم لرزید به دیوار تکیه دادم امکان تداره😢😭😭😭 یعنی م....محمد دیگه نیست عطیه : نیست ...نیست ...نیست 😭😭😭😭😭 مریم : دنیا دور سرم میچرخید 😭یعنی بی محمد من میتونم دیگه زندگی کنم 😭💔 عطیه : مریم گریه میکرد یهو محمد آوردن بیرون یک پارچه ی سفید روش بود 😭💔 عبدی : میشه یک لحظه ببینمش دکتر : نه امکان نداره مریم : لطفا بزارید 😭 دکتر : زود فقط عطیه : پارچه از روی صورت محمد کنار رفت رنگش شده بود انگار گچ سفید سفید بود 😭 با دیدنش انگار یک چیزی تو وجودم بی تاب شد تمام تنم لرزید 😭😭😭💔 بچه لگد می‌زد انگار اونم فهمید دیگه محمد نیست 😭💔 به چشمای بسته اش نگاه کردم و تمام دنیا برام سیاه شد 😭💔(سیاهی مطلق ) مریم : عطیه یهو قش کرد و خداروشکر توی بغل من بود پرستارررر😭 ______ 4 دقیقه بعد مریم : دکتر چطوره ؟ دکتر: سریع باید بره اتاق عمل حالش خیلی بد هست ممکنه بچه بمیره مریم : لطفا کاری کنید هر دو سالم باشن😭تروخداااا😭😭😭😭😭😭💔 دکتر : ما سعی می‌کنیم _____ مریم: عطیه سریع بردن اتاق عمل چند تادکتر هم رفتن داخل 1 ساعت شده بود که مجید اومد مجید : مریم عزیز دنبال عطیه میگرده مریم : تو همین جا باش تا بیام مجید: باش _ مریم : جانم عزیز عزیز : عطیه خوبه مریم : بله قراره نوی قشنگت دنیابیاد عزیز: الان😳 مریم: اره دیگه وقتشه عزیز: الان عطیه کجاست مریم : اتاق عمل عزیز: بریم مریم : کجا عزیز: تاقت ندارم میخوام ببینم یادگاری های محمد سالم هستن . از روی تخت بلند شدم و با کمک مریم رفتیم جلویی در اتاق عمل عزیز: مریم به پدر مادر عطیه گفتی ؟ مریم : نه عزیز: خبر بده ولی چیزی از مح...محمد نگو😭💔 مریم : چشم😔😭 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امروز یک پارت داریم چون دیروز خونه نبودم نشد تایپ کنم😁🤦‍♀ https://harfeto.timefriend.net/16557062152655
صبر کنید 😂😐
♥️"وحید رهبانی"♥️
زبونتو گاز بگیر
در اون زمان کارگردان رو شهید میکنیم
تو کار شهید کردن هستید ها😂
پارت آماده هست ولی نمیفرسم 😂
نخواستم بابا میفرسم براتون😂🙄
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ 🥀رمان :🥀 🥀پارت :🥀 ستاره : با دستور آقای عبدی منو بردن بیمارستان داوود: آقا ستاره خانم اومد ستاره: بگو بیاد داوود : چشم _ ستاره :بله آقا عبدی : به اتاق رسول اشاره کردم ببین تو داشتی با همچنین آدمایی کار میکردی که به رسول و محمد رحم نداشتن ستاره :😔😔😔😔😔 آقا میشه آقا محمد ببینم لطفا 🙏 عبدی : دیگه هیچ کس نمیتونه محمد ببینه 😔☺️ ستاره : چرا اقا😐تروخدا فقط یک بار😭 عبدی : نمیشه محمد نیست ستاره: آقا ولی خودم شنیدم که آقا محمد هم زخمی شده 😭💔خاهش میکنم فقط یک لحظه عبدی : (با صدای بلند تر گفتم ) محمد شهید شد دیگه نیست 😭💔 ستاره : شوخی میکنید دیگه آقا محمد زنده هست عبدی :من چرا باید سر جون عزیز ترین مامورم که جایی پسرم بود شوخی کنم😡کاملا جدی هستم محمد شهید شده😭 ستاره :یعنی الان اینجا نیست عبدی : سرد خونه هست💔 ستاه: پس میشه دیدش تروخدا فقط یک لحظه 😭😭💔 خواهش میکنم التماس میکنم فقط یک لحظه 😭😭😭😭💔 تروخداااااا😭😭💔 عبدی : بیا بریم سرد خونه شاید اجازه دادن ستاره: چشم🤩 __________ (مریم زنگ میزنه مادر عطیه بیاد بیمارستان ) زهرا(مادر عطیه ) : سلام عزیز سلام بچه ها عطیه خوبه عزیز: سلام زهرا خانم خوبه اتاق عمله زهرا: خداروشکر محمد کجاست مریم : محمد هم همین اطرافه😬 زهرا : خیلیم خوب ☺️ ________ مریم: بلاخره دکتر بیرون اومد زهرا : حالش چطوره دکتر : خداروشکر هردو سالم هستند ☺️😍 عزیز : خدایا شکرت🙏😭(توی دلش میگه ) : شکرت که یادگاری محمد ازم نگرفتی مریم : عطیه بیهوش بود بردن توی یک اتاق تا بهوش بیاد ____________ ستاره : رفتیم سرد خونه کلی اصرار کردیم که بزارن ببینمش مسؤل سردخونه : فقط زود اجازه ندارم بزارم کسی مرده ببینه ستاره: چشم😢 ستاره : یک دریچه بود باز کردن یک تخت کشیدن بیرون یک کاور مشکی باز کردن یک کاور سفید شفاف بود ستاره : میشه ببینمش ؟ مسول: بله میشه .....صبر کنید ببینم 😳 خدایا چی شده😳😳😳 برید بیرون لطفا بگید مسؤل و دکتر این بخش هم بیان عبدی : چی شده مسؤل: برید فقط 😬 عبدی :چشم 😢 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این ناشناس پارت قبل هست ولی همینجا نظر بدید برای این پارت 😂 https://harfeto.timefriend.net/16557062152655
♥️"وحید رهبانی"♥️
خب محمد زنده شد 😂
😂چاره ای دیگه نداشتم نمیزارید آدم هر کاری میخواد بکنه 😐
♥️"وحید رهبانی"♥️
😂
من دوست داشتم محمد شهید کنم بعد چند سال بگذره یهو پسرش بره جای اون توی سایت و اینا 😂
♥️"وحید رهبانی"♥️
و یه بار توی رول چهارم این کارو کردم 😂
ولی به نظرم همشون شهید شن بعد جای همشون پسر هاشون بیان
فکر کنم شد